تبیان، دستیار زندگی
مردی میانسال در كوچه‌های تاریك سن‌پطرزبورگ، اكثر مردم شهر برای تعطیلات آخر هفته به ییلاق خارج از شهر رفته اند ولی او دوستی یا آشنایی ندارد او تنهاست، تنهای تنها!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فئودور داستایوفسكی

شب های روشن

دانلود کتاب صوتی "شب های روشن" از آرشیو کتاب تبیان

قسمت اول رمان شب های روشن

قسمت دوم رمان شب های روشن


شب های روشن

مردی میانسال در كوچه‌های تاریك سن‌پطرزبورگ، قدم می‌زند و آواز می‌خواند. اكثر مردم شهر برای تعطیلات آخر هفته به ییلاق خارج از شهر رفته اند ولی او دوستی یا آشنایی ندارد كه وی را به ییلاقش دعوت كند و با كالاسكه خودش به پیشوازش بیاید. او تنهاست، تنهای تنها! در هنگام قدم زدن به‌طور ناگهانی زن جوانی را می‌بیند كه به نرده‌های كنار جاده تكیه داده است و به جلو خم شده است.

او تا به حال با هیچ زن جوانی صحبت نكرده، درواقع به ندرت با انسان‌ها در تماس است و فقط این موجودات عجیب و غریب!! را در پارك‌شهر ملاقات می‌كند. حس كنجكاوی و تمنیات سركوب شده درونی او را وادار می‌كند كه در كنار زن جوان بایستد و از كارش سر در بیاورد ولی نه، او یكبار دیگر موفق می‌شود، او سال‌هاست كه مشغول سركوب تمنیات درونی است و در این راه به مهارتی بی‌مانند دست یافته است، روحیات خود را به بند كشیده و خود را اسیر ماسك‌هایی كرده كه به صورت خود زده است، گویا این دیگر ماسك نیست، چهره واقعی اوست، مرز بین این دو وجود كه در تضاد مطلق قرار دارند كاملاً محو شده و او دقیقاً نمی‌داند كه كیست، كدامیك از چهره‌‌هایش برخواسته از حقیقت وجودی است و كدامیك استتاری برای پنهان كردن حقیقت وجودی او! او اگر هم بخواهد كه به گونه‌ای دیگر زندگی كند نمی‌تواند چرا كه محیط اطراف او را با این چهره و این خصوصیاتی كه تابه‌حال از خود نشان داده، می‌شناسد و كنترل افكار و تغییر دادنشان كار راحتی به نظر نمی‌رسد گواینكه می‌دانیم خودش هم نمی‌داند كه دقیقاً چه می‌خواهد، برای چه زندگی می‌كند و چگونه باید زندگی كند! ولی تقدیر چنین است كه او با زن جوان آشنا شود.

دخالت به موقع مرد میانسال داستان، زن جوان را از شر این حیوان می‌رهاند و این سرآغازی است بر آشنایی این دو نفر با یكدیگر، كه به صمیمیت و بازگو كردن زندگی و افكارشان می‌انجامد.

مردی كه از حركاتش پیداست كه در خوردن مشروب افراط كرده به تعقیب زن جوان می‌پردازد و به ناچار قهرمان ما با عصایش سعی می‌كند این حیوان را از زن جوان دور كند. در هنگام افراط در صرف مشروبات الكلی، حجاب وجودی ما كه ما را به تمكین از عرف و قوانین اجتماعی وامی‌دارد و مانند حزبی محافظه‌كار، به احتیاط و ملاحظه فرا می‌خواند به كناری می‌رود، انسان تماماً غریضه می‌شود و هیچ نیرویی كه بر این خواسته‌ها قیدوبند بزند وجود ندارد، سرنگهبان (عقل) در خواب و اغماء است و در این لحظه این موجود دیگر بشر نام ندارد بلكه حیوانی انسان‌نماست!

دخالت به موقع مرد میانسال داستان، زن جوان را از شر این حیوان می‌رهاند و این سرآغازی است بر آشنایی این دو نفر با یكدیگر، كه به صمیمیت و بازگو كردن زندگی و افكارشان می‌انجامد.

دو دنیا، یكی زنانه و دیگری مردانه، در وجوهی با هم متشابه و در وجوهی متضاد! حالا نوبت نویسنده است كه هنر خود در

شب های روشن

سازماندهی علم روانشناسی و تلفیق آن با فلسفه را به رخ ما بكشاند. تئوری‌های مختلف روانشناسی و فلسفه‌های مختلف (ازجمله اگزیستانسیالیسم) در قالب بازگو كردن گذشته دو شخصیت داستان و بیان كردن افكارشان، مانند اجزاء مختلف یك ماشین مكانیكی، در كنار هم قرار می‌گیرند و درنهایت به وحدتی ارگانیك دست پیدا می‌كنند و درواقع اساس تفكرات نویسنده را در مجموعه‌ای منسجم به خواننده ارائه می‌كند.

مرد میانسال، مردی است افسرده و منزوی كه به ناچار با خیالاتش زندگی می‌كند چرا كه توان برقراری ارتباط با حقیقت را ندارد و از پذیرفتن آن عاجز است. او نمی‌تواند با انسان‌های حقیقی (كه در اطراف او آمد و شد می‌كنند) زندگی كند و چاره‌ای ندارد كه انسان‌های مطلوب خود را در تصورات ذهنیش بسازد، موجوداتی ایده‌آل كه تنها و تنها در دنیای خیال می‌توانند وجود داشته باشند. او در همین دنیا، با انسان‌های ایده‌آل خودساخته‌اش زندگی می‌كند، دوستی و مودت را تجربه می‌كند، كینه و نفرت را می‌آزماید و حتی عاشق می‌شود و یا معشوقه‌اش را ترك می‌كند!! و هرگاه زندگی را یكنواخت حس می‌كند، دنیای جدیدی می‌سازد، دنیای جدید با آدم‌هایی جدید؛ از جلسه محرمانه قیصر روم تا بزرگترین میادین ورزشی، از دوران پطر كبیر تا عصر و زمان حاضر، هرجا كه دلش بخواهد، حضور دارد.

او برای دنیای واقعی، دنیای موجود اطرافش ارزش قائل نیست و آرزویی را در آن نمی‌جوید چرا كه او در دنیای ذهنی خودش در فرای آرزوها ایستاده و هر دری به رویش باز است. پس چه چیز مانند كابوسی شبانه، در ساعات خلوت شبانگاه و یا در پیاده‌روی‌های روزانه بر او سنگینی می‌كند و روح او را دستخوش تضاد و اضطراب می‌سازد؟ به گونه‌ای كه سعی می‌كند بیش از پیش در تخیلات خود غرق شود و حقایق اطراف خودش را فراموش كند. مرد میانسال در هنگام بازگو كردن گذشته خود برای دختر جوان، این مطالب را می‌شكافد و افكار خود را (كه همانا تفكرات نویسنده است در باب شخصی منزوی) بیان می‌كند و ما در این سیر مطالب با نهایت شگفتی گوشه‌هایی از زندگی واقعی گذشته این مرد را می‌بینیم. آری، حتی در ایده‌آل‌ترین و خیالی‌ترین دنیاها، رگه‌هایی از واقعیت حضور دارند مانند خانه‌ای بزرگ و اجدادی با باغی خزان زده كه زن رنج كشیده با مردی پیر و اخمو در آن زندگی می‌كنند و ما آن را در لابه‌لای دنیای خیالی مرد میانسال می‌یابیم، نمادی از خانواده وی یا جایی كه او در آن بزرگ شده و جوانی‌اش را گذرانده و فشارهای روحی و روانی متحمل شده در این قلعه مخوف و غم‌زده را تا به امروز مانند سایه‌ای با خود می‌كشد .

در مقابل زن جوان، از هنگامی كه پدر و مادرش را از دست داده است در خانه مادربزرگش زندگی می‌كند و مادربزرگ پیر كه به بیماری بدبینی (پارانویا) گرفتاراست، نوه جوان خود را با سنجاقی به خود وصل كرده و نوه جوان وظیفه دارد كه برای مادربزرگ كتاب بخواند و در ساعات بیكاری بافتنی ببافد.

وجود جوان كه سراسرش را هیجان و كنجكاوی پر كرده و در پی تحرك و تجربه‌آموزی است به روحی پیر و از كارافتاده و به شدت محافظه‌كار (لازمه پیری) وصل شده است و خصوصیات و مشخصات شخصی‌اش درحال رنگ باختن و تباه شدن است و دختر جوان برای جلوگیری از این امر سال قبل تصمیم گرفته است تا با مستأجر جوان مادر بزرگ به مسكو فرار كند و در مقابل قول و وعده مرد جوان، یكسال است كه در انتظار اوست. حالا جوان مستأجر بازگشته و دختر جوان در انتظار دیدن او بی‌قراری می‌كند و از شدت غم اشك می‌ریزد. این جوان در دنیای خود ما نیز حضور دارد و اسمش امید است. امید است كه انسان را زنده نگاه می‌دارد و او را در تحمل سختی‌ها یاری می‌رساند.

كلمات در مجلس رقصی كه نویسنده برایشان فراهم كرده، معانی مختلفی می‌یابند، آیا ییلاق كه مرد میانسال در ابتدای داستان از آن یاد می‌كند نمی‌تواند زاییده مردی منزوی باشد، چرا كه او دیگر انسان‌های محیط اطراف خود را نمی‌بیند، آنها را حس نمی‌كند، آنها به ییلاق رفته‌اند یا شاید به معنی مرگ باشد، مانند آدم‌هایی كه در ذهن او چند سال می‌شود به ییلاق رفته‌اند ولی هنوز بازنگشته‌اند (مثل مردانی كه با نگاه خود به عابران می‌گفتند: آقا می‌رویم، همین چند ساعت مهمان شما هستیم!!) دنیایی كه نویسنده از آن برای ما سخن می‌گوید و تضادها و تناقض‌هایش را نمایان می‌كند برای همه ما آشناست.

كم یا زیاد، هریك از ما لحظاتی هم كه شده این دنیا را تجربه كرده‌ایم چرا كه می‌دانیم زندگی كردن مستمر با واقعیات چندان كار آسانی نیست! و هنر داستایوفسكی در همین امر نهفته است: او آنچه را كه می‌بینیم، می‌داند و آنچه را كه در ذهنمان برایش كلماتی می‌جوییم، با نثری روان به كاغذ می‌آورد.


بابك كیانی

تهیه و تنظیم برای تبیان: نرگس امیرسرداری