تبیان، دستیار زندگی
هنوز نسل میانسال احتمالاً شعر بی پیرایه اما پرمعنی «زاغ و روباه» را از كتاب فارسی دوره دبستان خود به یاد می آورند. سراینده آن شعر، حبیب یغمایی بود. همو كه در كویر ایران زاده شد و سرانجام بامداد بیست و چهارم اردیبهشت ماه 1363 در خانه كوچكی در خیابان ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ربایدت روزی به ناچار، مرگ

یادی از حبیب یغمایی

چند از این گوشه نشینی سفری باید كرد

طلب عارف صاحب نظری باید كرد

دیده را روشنی از گرد رهی باید كرد

چهره را شست و شوی از خاك دری باید كرد

این دل اندر سرآشفته دلی باید ساخت

وین سراندر پی شوریده سری باید كرد

زان كه ره جسته به مقصد، خبری باید خواست

و آن كه رامانده به ره در خبری باید كرد

تن خاكی كه نشود برفلك اما جان را

تا نماند به زمین بال و پری باید كرد

حبیب یغمایی

ربایدت روزی به ناچار، مرگ

هنوز نسل میانسال احتمالاً شعر بی پیرایه اما پرمعنی «زاغ و روباه» را از كتاب فارسی دوره دبستان خود به یاد می آورند. سراینده آن شعر، حبیب یغمایی بود. همو كه در كویر ایران زاده شد و سرانجام بامداد بیست و چهارم اردیبهشت ماه 1363 در خانه كوچكی در خیابان فخرآباد تهران روی در نقاب خاك كشید و اینك راقم این سطور به عنوان یكی از خوانندگان و دوستداران آثارش، در سالروز مرگ او خاطره یغمایی را گرامی داشته و این نوشته را به خوانندگان ارجمند تقدیم می كند.

به سال 1278 شمسی در خانه ای گلین، در خور بیابانك، كودكی چشم به جهان هستی گشود كه بعدها كمر همت بربست تا جایی كه می توانست به فرهنگ و ادب این سرزمین خدمت كرد. اشعار نغز و زیبایی سرود و سی و یكسال پیاپی مجله گرانسنگ یغما را به زیور طبع آراست و سرانجام پس از هشتاد و پنج سال، زندگی را بدرود گفت كه خود به خوبی هیبت مهیب مرگ را می شناخت و شكل و شمایل آن را در شعر خود بیان كرده بود:

جهان با همه ریشه وبرگ و شاخ
درختی است كان را بود بار، مرگ
اگر بر پری زی سپهر بلند

ربایدت روزی به ناچار، مرگ

بیاید در امسال یا سال بعد
نیامد اگر پارو پیرار، مرگ

و پیكر او بنا به وصیتش در كویر به خاك سپرده شد كه خود گفته بود.

یغمایی به گواهی آنانی كه از نزدیك او را می شناختند همه عمر مفید خود را بی رنگ و ریا وقف فرهنگ این دیار نمود و بی آنكه چشمداشتی داشته باشد یك تنه دست به كاری زد كارستان كه همانا انتشار «مجله یغما» بود. مجله ای ادبی، فرهنگی، اجتماعی كه سی سال یعنی از 1327 شمسی تا پایان 1357 دوام یافت و با چشم پوشی از برخی لغزش ها و فراز و نشیب های آن میراث ارجمندی از سه دهه تلاش نخبگان فرهنگی آن دوران را برای نسل های آتی به یادگار گذاشت.همت و معرفت آن مرد كویری اصلی ترین عامل موفقیت و پایندگی مجله یغما بود. او خود در این باره گفته است:

آری فراهم كردن مجله یغما در ابتدای هر ماه برای او رنج های بسیاری داشت ولی او استوار، در آن وانفسای روزگار، همه بار مسئولیت را یك تنه به دوش می كشید، از گردآوری مطالب تا غلط گیری و نمونه خوانی و ویرایش و ارسال و توزیع و كلنجار رفتن با مأمورین ممیزی و مقامات ریز و درشت دولتی آن زمان. و از همه بدتر تنگناهای مالی بود كه یغمایی بارها در مجله یغما به آن اشاره می كرد و در پایان عمر آن نیز چنین نوشت:«مجله یغما پس از سی و یكسال انتشار مرتب، ورشكست شد و تعطیل شد. اكنون بنده مانده ام و مقداری مجله و كتاب كه خریدار ندارد و مبالغی قرض.»

او سپس به مشتركین بد حساب مجله می گوید:«به من رحم كنید و بدهی خود را محضاً لله بپردازید. به عنوان خمس هم كه باشد می پذیرم. دست و پای مشتركین بدحساب را می بوسم و التماس می كنم بدهی خود را به وسیله «ایرج افشار»مدیر مجله آینده بفرستند.»

سید حبیب الله یغمایی، دعا گوی همه.

ربایدت روزی به ناچار، مرگ

اما اگر بخواهیم شعر و آثار یغمایی را بازكاوی كنیم باید ابتدا او را بهتر بشناسیم و شاهد ما در این زمینه كسانی از اهل قلم و فرهنگند كه با وی مراوده داشته اند. آنها ویژگی های خلقی و شخصیتی حبیب یغمایی را برشمرده اند و از آن جمله فارغ بودن از رنگ و ریا و تكلف، صداقت و بی آلایشی، دوستداری ایران، عشق به زادگاهش خور، مهربانی، فروتنی، محفل آرایی، خوش سفری و بالاخره مشتاق خدمت به فرهنگ و ادب ایران و شاید توصیف دكتر اسلامی ندوشن كه سال ها با وی دوستی و همكاری داشته است بهتر حق مطلب را ادا كند كه می نویسد: «ایرانی بود به سبك قدیم كه فرنگی زدگی پیدا نكرده و محاسن نسل های گذشته را در خود نگاه داشته بود. در تاریخ و ادب ایران پخته شده بود كه نتیجه اش وقتی با هوش می بودید، مقداری شكاكیت و رندی بوده است و تسلیم به وضع موجود. ساده و قانع و طلبه وار علاقمند به خدمت به نخبگی های ایرانی كه آن را در فرهنگ و ادبش می جست و دوستدار كشور و مردم خور.»

برخی ویژگی های شعر یغمایی

صاحب نظران یغمایی را شاعری بزرگ و «گزیده گو» خوانده اند كه از كلامش صمیمیت و آفرینندگی می تراود. برای نمونه در كتاب چشمه روشن، زنده یاد دكتر غلامحسین یوسفی درباره شعر یغمایی می نویسند:

«یغمایی در شعر خود بسیار صمیمی است. انسان حس می كند كه شاعر با صداقتی بارز سخن می گوید. حالی داشته و چیزی در درونش موج می زند و در غوغا بوده كه بی اختیار به صورت كلماتی موزون از او تراویده است.»

ایشان سپس افزوده اند: «تسلط یغمایی به زبان و ادب فارسی از یك سو و ذوق سلیم و طبع لطیفش از سوی دیگر به وی این امكان را ارزانی داشته كه توانسته است هر نوع فكر و مضمونی را به زبانی ساده و روشن و در عین حال محكم و سلیس ادا كند.»

دكتر یوسفی، انس یغمایی با شعر سعدی و فردوسی را در سادگی و بی پیراستگی شعر او مؤثر می داند.

برای آنكه به میزان ارادت و تأثیرپذیری یغمایی از سعدی پی ببریم، بهتر است توصیف سعدی را از زبان او بشنویم، یغمایی می نویسد: «روز هفتم اسفند ماه 1360 مسافرت به شیراز اتفاق افتاد. بی فاصله پس از ورود به آن شهر عزیز به آستان مقدس شیخ بوسه زدم و با این گفتار بی مایه، وداع بازپسین گفتم.» سپس می افزاید: «سعدی شاعر است، عارف است، واعظ است،  طبیب است، نصیحت گر است، پندآموز است، آموزگار است، سیاست مدار است، عاشق است، رند است و زیباپرست است. سعدی شاعری است زمینی و حكیمی است واقع بین در تربیت مردمی از زن و مرد و پسر و دختر و شاه و گدا كه در روی زمین زندگانی می كنند. مردی است با سلامت فكر و متعادل اگر چرخ به مرادش نگردد آن را برهم نمی زند. بر قلم صنع خطا روا نمی دارد. نه كرسی فلك را زیر پای قزل ارسلان نمی گذارد. پند دانا اگر چه به دیوار نوشته باشد به گوش می سپارد. مغز مردم را به گرز گران نمی كوبد. در نظر او ملك سراسر زمین ارزش خونی را كه بر زمین ریخته شود، ندارد...»

اینك برخی از مضمون های شعری او را مرور می كنیم:

راه زندگی

یغمایی، سعادت آدمیزادگان را در پرستش یزدان، خودداری از هرزه گویی، رضامندی، دانش اندوزی، سادگی، بخشش و عطوفت می داند و براین باور است كه حكیمان و دانندگان این راه را می پیمایند:

ربایدت روزی به ناچار، مرگ

خنك آنكه هر شام و هر بامداد

به درگاه یزدان جبین سایدا

براند سخن از در بخردی

زبان را به هرزه نیالایدا

چونتوان رها گشتن از سرنوشت

نگردد دژم زآنچه پیش آیدا

زدانش كند گنج و چون آزمند

به افزوده خود بیفزایدا

به پیرایه ای كان نیاید به كار

تن و خانه خود نیالایدا

برد بهره از توشه درویش وار

فزونتر گرآید بخشایدا

اگر دردمندیش آید فراز

در خانه برروش بگشایدا

چنان چون حكیمان و دانندگان

ره زندگانی بپیمایدا

طبیعت از دیدگاه شاعر

یغمایی مكان زیست مناسب را محیطی می داند كه با گل و گیاه و آب و نوای گنجشكان پیوند خورده است و می گوید:

خرما آن سرا و خواجه سرای
كه توانی به سایه اش آسود
آن درختان سبز و گشن و نجیب

شاخه ها برده سر به چرخ كبود

سرخ گل ها و زرد گلهایش

زعفران چهرگان خون آلود

آب روشن روان به ساحت آن

همچو در پهن دشت جنبش رود

بامداد از نوای گنجشكان

گونه گون نغمه ها و ساز و سرود

اختران از فراز در شب تار

گویی از آسمان شوند فرود

ایران دوستی

راستی كدامین شاعر، نویسنده و اهل دانش و فرهنگی را سراغ دارید كه بتواند به علم، ادب و فرهنگ سرزمینش خدمت كند، اما آن را نشناسد و به آن عشق نورزد؟ یغمایی به ایران عشق می ورزد، صیانت آن را وظیفه همگان می دانست و راه پیشرفت آن را كسب دانش و معرفت و كوشش و تلاش برمی شمرد، به ابیاتی چند از شعر«ایران »او توجه كنید:

ایران عزیز خانه ماست
میهن، وطن، آشیانه ماست
این خانه شش هزار ساله

از ماست به موجب قباله

سپس با لحنی پدرانه به فرزندان این آب و خاك توصیه می كند كه:

امروز كه ای ستوده فرزند
هستی تو بر این سرا خداوند
«غافل منشین نه وقت بازی است
وقت هنر است و سرفرازی است»
از پا منشین و جا نگه دار
گر سربدهی سرا نگهدار
این پند شنو زخانه بر دوش
ورخانه بود خرابه مفروش

عشق به كویر، زادگاه شاعر

یغمایی به زادگاه خود در كویر عشق می ورزید و بارها از آن با حسرت یاد می كند،  او در شعرش می گوید:

اگر در«خور» می ماندم چه خوش بود
ز تهران دور می ماندم چه خوش بود

خوشا نان جو و خرما و شلغم

كه در«خور» است هر كس را فراهم

بهترین دوست

در شعر دیگری با عنوان بهترین دوست، از داشتن چهارپایی كه بهترین وسیله نقلیه آن روزگار بوده است، در دوره كودكی خود یاد می كند:

یاد آن دوران كه بودیمان خری /تیزگامی، رهروی خوش منظری

سپس به برشمردن اوصاف آن حیوان زبان بسته می پردازد و در خاتمه می گوید:

خانه رفت و باغ رفت و خر برفت
دیده ام هر اولی را آخری
هر چه جستم از پس هشتاد سال
دوستی زان خر ندیدم بهتری!

نابینایی

یكی از زیباترین اشعار یغمایی شعری است كه پس از عارضه چشم خود آن را سروده است:

دیگر آن آسمان نمی بینم

خرمن كهكشان نمی بینم

دیگر آن آفتاب پویا را

از كران تا كران نمی بینم

شفق سرخ رنگ باختران

افق خاوران نمی بینم

دیگر آن بر ستیغ كوه بلند

ابر را سایه بان نمی بینم

دیگر آن ماه آسمانی را

گرسپر، گركمان نمی بینم

دیگر از آن درختهای كهن

برگ ریز خزان نمی بینم

دیگر آن در بهار گل پرور

سرخی ارغوان نمی بینم

دیگر بر فراز نخلستان

پرش مرغكان نمی بینم

دیگر آن آهوان زیبا را

در بیابان دوان نمی بینم

مرغك چشم از آشیانه پرید

و آن تهی آشیان نمی بینم

سپس می گوید:

نازنین چشم من كجا رفتی؟/بی وفا، بی وفا، چرا رفتی؟

و در آخر این سروده خود را تسلی می دهد:

كس در این خانه جاودان نزید

دیو بیرون شود سلیمان هم

بشكافد،  پراكند، ریزد

بام ها،  سقف ها و ایوان هم

نه همین خانه فقیر فرو

اوفتد، بلكه قصر سلطان هم

بنماند زمین و آنچه در اوست

آسمان و آفتاب تابان هم

بشكافند و منفجر گردند

زهره و ماه و مهر و كیوان هم

می شود در نوشته چون طومار

كوه ها، بحرها، بیابان  هم

روزی این دهر گشته است آغاز

روزی آخر رسد به پایان هم

این خبرها همین، نه من گویم

در حدیث آمده است و قرآن هم

***

و به قول زنده یاد جمالزاده در رثای یغمایی نوشت: «و خدا را شكر كه حبیب لبیب ما كه رهسپار صراط المستقیم است عاقبت مزه خواب راحت را می چشد و به فراغت بی دردسر ابدی رسیده و فارغ البال از تلخ و شیرین های روزگار شده است. روح پرفتوحت غریق رحمت رب الارباب باد.»


منابع:

?- یغما، جلد سی ودوم (یادنامه حبیب یغمایی)، گردآوری ایرج افشار، با همكاری قدرت الله روشنی زعفرانلو، انتشارات ایران، چاپخانه محمدحسن علمی، بهار 1371

?- چشمه روشن، دیداری با شاعران، نوشته دكتر غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی، تابستان 1373

?- خاطرات حبیب یغمایی به كوشش ایرج افشار، انتشارات طلایه، 1373


دكتر محمدحسین عزیزی

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان