تبیان، دستیار زندگی
داش آکل به خلاف بسیاری از داستانهای دیگر هدایت ، برای توده مردم و حتی علاقه مندان به داستانی که با دیدی غیرفنی به داستان می نگرند، اثری راحت خوان و دارای کشش لازم برای مطالعه است. اما به خلاف آنچه که نظریه پردازانی که پیش از این نظرهایشان درباره این ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

داش آکل(2)

بخش اول ، بخش دوم :

الف- 2) عوامل جاذبه داستان "داش آکل"

داش آکل(2)

"داش آکل" به خلاف بسیاری از داستانهای دیگر هدایت ، برای توده مردم و حتی علاقه مندان به داستانی که با دیدی غیرفنی به داستان می نگرند، اثری راحت خوان و دارای کشش لازم برای مطالعه است. اما به خلاف آنچه که نظریه پردازانی که پیش از این نظرهایشان درباره این داستان مطرح شد تصور کرده اند، جاذبه آن، نه ناشی از قوت ساختار و پرداخت و برخورداری اش از خصوصیات فنی بالا و یا حتی متوسط، که به سبب برخی عوامل دیگر است:

اولین و عمده ترین این عاملها، وجود "قصه" ای جذاب و دارای عوامل انتظار است.

ادوارد مورگان فورستر ، در کتاب "جنبه های رمان" خود، "قصه" را نه یک گونه ادبی مستقل، که یکی از اجزاء تشکیل دهنده عنصر پیرنگ در داستان تعریف کرده است. به گونه ای که اگر بخواهیم پیرنگ را در صورت یک فرمول ارائه کنیم، جایگاه قصه در آن، به شکل ذیل خواهد بود:

  1. عامل سببیت (رابطه علت و معلولی) + قصه= پیرنگ

وی در تعریف قصه، می گوید:

قصه، نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان، در مَثَل، ناهار پس از چاشت و سه شنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ می آید؛ و بر همین منوال، قصه ای که واقعاً قصه باشد، باید واجد این خصیصه باشد: شنونده را بر آن دارد که بخواهد بداند بعد چه پیش خواهد آمد. ("بعدش چه شد؟") و برعکس، ناقص است، وقتی کاری می کند که خواننده نخواهد بداند که بعد چه خواهد شد و قصه ای را که واقعاً قصه باشد، فقط با این دو معیار می توان نقد کرد. (1)

اما بلافاصله افزوده است: «قصه در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است. مع هذا مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیده تری که به رمان معروف اند، وجود دارد.» (2)

«قصه در حقیقت حقیرترین و ساده ترین ارگانیسم ادبی است. مع هذا مهم ترین عامل مشترکی است که در همه ارگانیسمهای پیچیده تری که به رمان معروف اند، وجود دارد.»

بله ... ! آه، بله ...! رمان ، قصه می گوید.

و این، جنبه ای است اساسی و اصلی؛ که رمان بدون آن وجود نمی داشت. و مهم ترین عاملی است که در همه رمانها مشترک است. و ای کاش نبود، و چیز دیگری بود: ملودی یا ادراک حقیقت بود؛ و این فرم نیاکانی (و تکراری) نبود. (3)

ضمناً قصه با طرح [:پیرنگ] یکی نیست. ممکن است پایه و اساسی برای طرح باشد. ولی طرح، ارگانیسیم است از گونه ی عالی تر. (4)

داش آکل(2)

فورستر، علت عمده ی جاذبه ی قصه را، وجود عاملی کششِ ناشی از علاقه ی مخاطب به دانستن "اینکه بعدش چه شد؟" می داند. این را نیز ناشی از غریزه ی کنجکاوی نوعِ انسان به شمار می آورد. اما این نوع کنجکاوی را – در ارتباط با داستان – تحقیر می کند:

قصه یک چیز ابتدایی و مربوط به انسانهای اولیه است؛ و قدمت آن به مبادی ادبیات می کشد؛ به پیش از اختراع خط و کتابت. و به مذاق آنچه در ما بدوی و ابتدایی است، خوش و سازگار می آید. (5)

قصه ممکن است از طریق مطالعه کتابها و آثار دیگران یا شنیده های انسان از حتی عادی ترین مردم، یا در نتیجه ی مشاهدات شخص یا از ترکیب یکی یا چند تا از این موارد با تخیل او، ساخته شود و شکل بگیرد و پدید آید. اما پیرنگ، و در مرحله ی کمال یافته تر، "داستان" را، فقط شخص نویسنده می تواند بسازد و پدید آورد. و این نویسنده، هر چه حرفه ای تر و تواناتر باشد، طبعاً داستان فنی تر و زیباتری خواهد آفرید.

قصه در فکر افراد بسیاری وجود دارد. قصه هایی گاه بسیار خوب، و براساس تجارب شخصی. ولی اغلب افراد، فاقد دانشِ آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد شیوه ی بیان این قصه ها هستند. (6)

در واقع، از این به بعد است که توانِ واقعی حرفه ای نویسنده پا به میدان می گذارد و خود را به منصه ی ظهور می رساند.

ایجاد این "شیوه بیان هنری"، همان دادن "ساختار دراماتیک" به اثر، با استفاده ی به جا و مناسب از عناصر هفتگانه ی متشکله ی ساختمان داستان است:

هر نوعِ هنری که داستانی را بیان کند، نیازمند نوعی ساختمان دراماتیک است. اعم از کمدی یا داستان حادثه ای؛ درام یا تراژدی ؛ اُپرا یا باله؛ نقاشی یا پانتومیم؛ سمفونی یا شعر ؛ داستان کوتاه و یا نمایشنامه ی تئاتری.(7)

  1. راز + (عامل سبیت + قصه) پیرنگ = داستان

«سلطان مرد و سپس ملکه مرد» "قصه" است.

اما «سلطان مرد و پس از چندی، ملکه نیز از فرط اندوه  درگذشت»، "پیرنگ" است.

«ملکه مرد و کسی از علت امر آگاه نبود؛ تا بعد که معلوم شد از غم مرگ سلطان بوده است.»؛ "داستان" است. (8)

قصه در فکر افراد بسیاری وجود دارد. قصه هایی گاه بسیار خوب، و براساس تجارب شخصی. ولی اغلب افراد، فاقد دانشِ آگاهانه یا غیرآگاهانه در مورد شیوه ی بیان این قصه ها هستند.

به اصل سخن خود در نقد "داش آکل" باز گردیم:

علت عمده ی جاذبه ی داستان کوتاه "داش آکل" – برای افرادی که نهایت خواست و ادراکشان از داستان، همان تحریک و ارضای این – به تعبیر فورستر – حس "بَدَوی و ابتدایی" در وجودشان است، همین "قصه ی جالب" آن است؛ و نه وجود ساختاری فنی، به سامان، زیبا، محکم، و پرداختی سنجیده، دقیق و هنرمندانه در آن. در این میان اما، شگفتی، از تمایز قائل نشدن میان این عنصر ابتدایی از خود داستان و ساختمان دراماتیک آن، از سوی مدعیان شناخت داستان و نقد ادبی است!

داش آکل(2)

آنچه در پی می آید، دلایل و مستندات این ادعا، عطف به بخشهای مختلف و کلیت داستان "داش آکل" است. اما عجالتاً خوب است گفته شود: وجود عوامل ذیل در قصه ی این داستان، باعث ایجاد این جاذبه شده است:

- تعلق موضوع قصه، به زمان قدیم (یک زمان سپری شده).

در کل، ارضای حس نوستالژیک مخاطب، نیز، متفاوت بودن شرایط، آدمها و آداب و رسوم و سنن آنها، از عوامل مهم جاذبه ی داستانهای قدیمی برای مردم امروز است؛ که "داش آکل" نیز از این عامل، بهره ی بسیاری برده است.

- آشنا بودن موقعیتها و شخصیتها، برای مخاطب ایرانی.

زیرا او، پیش از این، با این عوامل، به کرّات در داستانهای قدیمی و عامیانه، برخورد کرده است.

خصیصه ی مذکور، خاصّه در جذب توده ی عام مخاطبان به داستان، بسیار مؤثر است.

- ساده و سرراست و فاقد پیچیدگی بودنِ قصه و درونمایه ی آن.

- کاملاً مشخص بودن جبهه قهرمان و ضد قهرمان (سفید سفید و سیاه سیاه، خیر محض در برابر شر مطلق بودن دو طرف)، در تقابل با یکدیگر.

- استفاده از موضوع عشق؛ آن هم در رمانتیک ترین و پرسوز و گدازترین شکل آن.

(این، یکی از مهم ترین دلایل جذب توده ی مردم ما، به فیلم های سطحی و ملودرام هندی و مانند آن است.)

- استفاده از عنصردرگیری بدنی (زد و خورد و قمه و قمه کشی).

(این نیز از جمله عوامل جذب بخش قابل توجهی از توده ی مردم به دسته ای خاص از فیلمهای سطحی داخلی و خارجی است.)

- پایان سوگ آمیز (تراژیک) و سوزناک ... .

- وجود یک صحنه ی جزئی نگر و دارای حرکت کافی در ابتدا و یک صحنه ی عاطفی و احساسی در انتهای داستان. که اولی باعث جذب خواننده به داستان و آخر آن سبب می شود که خواننده ی عادی، بی در و پیکری ها و بی قاعدگیهای تنه ی داستان را فراموش کند، و با یک حس داستانی قابل قبول، آن را به پایان برساند. (مانند غذایی که طعم خودش تعریفی ندارد؛ اما لقمه ی آخرش یک لقمه ی خوشمزه است؛ و هنگام برخاستن از سر سفره، طعم همان یک لقمه ی خوشمزه در دهان شخص باقی می ماند. اما همین موضوع، چه بسا او را به این اشتباه بیندازد که در کل، غذای خوشمزه ای خورده است.)

ادامه دارد ...


پی نوشت ها :

1- ادوارد مورگان فورستر، جنبه های رمان، ترجمه ی ابراهیم یونسی، امیرکبیر، چاپ دوم: 1357، ص 36.

البته مترجم – یا شاید هم مؤلف – در همه جا، به جای «قصه» تعبیر «داستان» را به کار برده است. که به نظر من، صحیح نیست. به همین سبب، در اینجا، آن را به «قصه» تغییر دادم.

2- پیشین، ص 36.

3-همان، ص 34.

4- همان، ص 39.

5- همان، ص 53.

6- یوجین ویل، فن سناریونویسی، ترجمه ی پیام، فیلمخانه ی ملی ایران، چاپ اول: 1361، ص 139.

البته، ما همچون فورستر، علاقه به قصه در داستان را تحقیر نمی کنیم. به هر حال، این، علاقه ای ویژه در نوع انسان، از قدیم الایام تاکنون است؛ و هر نویسنده ای که بخواهد آثارش خواننده داشته باشد، ناگزیر است به آن اهمیت بدهد. اما در این مورد با فورستر و ویل و دیگر نظریه پردازان داستان موافقیم که «قصه» تنها بخشی از یکی از عناصر چندگانه ی داستان است؛ و همه چیز داستان را «قصه» آن تلقی کردن، و به صرف جذاب بودن قصه ی داستان، کل داستان را «قوی» و برجسته معرفی کردن، بی هیچ تردید، خطا، و ناشی از برخورد سطحی و عوامانه با این مقوله است. ضمن آنکه، آشکار نیست همین «قصه» نیز، آیا حاصل تخیل خود هدایت است، یا آنکه آن را از جایی شنیده یا خوانده است.

7- پیشین، ص 139.

8- اصل مثال از فورستر (جنبه های رمان، صص 113-114) است.


محمدرضا سرشار

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان