تبیان، دستیار زندگی
بعد از اینکه بشارت شهادت را می دهد، معروف است که دیگر طنز و شوخی و خنده و خوشحالی بود که بین اصحاب ابی عبدالله دیده می شد. من فکر می کنم طنزهای جبهه ما ریشه در نگاه عاشوراییان دارد .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جلوه ی عرفان در طنز جبهه

قسمت اول :

از رفتارش خوشم آمد :

یک سری رفتیم پیش بچه های شهید چمران یک جایی بود که گویا خط مقدمی هم برایش تعریف نشده بود. قصد مان این بود که برویم و یک صحبتی برای آنها بکنیم و شب برگردیم. سخنرانی که کردیم، بعد از نماز مغرب و عشا به برادری که فرمانده شان بود ، در حالیکه داشت با قطار گلوله هایی که به خودش بسته بود ور می رفت ، گفتم: با اجازه تان ما می خواهیم برویم . او با متانتی برگشت گفت: حاج آقا آمدن به اینجا در اختیار شما بوده ولی رفتن از اینجا در اختیار ماست!

جلوه ی عرفان در طنز جبهه

این هم قشنگ بود ، هم شوخی ، هم محبت. هر چه که بخواهی تو همین برخورد وجود دارد. با شوخی هم می خواهد بگوید من اینجا قدرت دارم هم بگوید ما علاقه داریم شما اینجا بمانید و ...

شانه کردن مو  وسط معرکه :

تعدادی از همان بچه های شهید چمران رفته بودند یک عملیات اطلاعاتی شناسایی انجام داده بودند؛ داشتند تعریف می  کردند ، می خواستند بگویند که چه قدر خطر و گلوله بود. یکی از دوستان که مو های فر و خیلی بلندی داشت ، برای ما تعریف می کرد « حاج آقا اونقدر تیراندازی و رگبار شدید بود که گلوله مو ها مونو شونه می کرد » این تعبیر برایم خیلی جالب بود.

نمک بود :

در منطقه جنگی اگر مقوله رفتار رله و راحت تو بچه ها نمی بود ، تحمل قضایای آنجا خیلی سخت می شد. شما شاهد باشید که جلو چشم شما کسی که تا دیروز با هم در یک سنگر سر یک سفره می نشستید ، به شهادت رسیده یا  مجروح شده او را به بیمارستان برده اند و از حال و اوضاع او خبر ندارید خیلی سخت می شد و لذا رزمنده انگار خودش را متقاعد کرده که با این فضا حتماً باید کنار بیاید و باید یک چیزهایی را قاطی این فضا بکند که اوضاعش این گونه باشد. آن چیز که باید قاطی بکند چیست ؟

شاید این نمک همان حالت طنز و رفتار طنزآمیز است که خیلی جاها مشکل گشا بوده.

 ممکن است یکی بگوید آقا من پناه می برم به نماز شب به ذکر ، به قرآن، اما باز یک نمکی هم لازم است . شاید این نمک همان حالت طنز و رفتار طنزآمیز است که خیلی جاها مشکل گشا بوده.

سر و صدا نکن :

از این شهید بزرگواری که عکسشان روی دیوار است (برادر شهید استاد) که در منطقه ای در کردستان فرمانده بودند، از ایشان نقل کرده اند عملیاتی شده بود و بعضی از دوستانشان شهید و بعضی هم مجروح شده بودند.

لبخند

ایشان شاهد این صحنه بودند. باید چه کار بکنند؟ بالاخره شرایط جبهه است. یکی از آنهایی که مجروح بوده و وضعیتش هم خیلی سخت بوده و بی تابی و ناله می کرده است. ایشان به آن بنده خدا می گوید: آن یکی شهید شده کنار تو صدایش در نمی آید تو که مجروح شدی داری ما را رسوا می کنی؟! با اینکه این شهید از نظر عاطفی فوق العاده بود.

کارکرد داشت :

من فکر می کنم واقعاً اگر دقت کنیم اینها خیلی کارکرد داشت. اینها لازم بوده است. این بحث طنز و اینها می توانسته یک عنصر تاثیرگذار جدی در بازسازی روحیات بچه ها و ارتباطات عاطفی که باید در منطقه با همدیگر می داشتند همه اینها را گویا این نحوه نگاه تامین می کرده است.

ریشه اش در کربلاست :

شب عاشورا قبل از اینکه موضوع فردا جدی اعلام بشود به جماعتی که در محضر آقا ابی عبدالله علیه السلام هستند، ما این حرفها را (شوخی و طنز) نمی شنویم. انگار یک حالت سنگینی بر کربلا حاکم است. اما شب عاشورا بعد از اینکه در جناح دشمن جنب و جوشی شد، حضرت زینب به امام حسین علیه السلام خبر دادند. حضرت به اباالفضل فرمودند برو ببین که چه خبر است؟ حضرت رفتند و برگشتند، گفتند که تصمیم دارند حمله کنند. حضرت فرمودند برو اگر ممکن است مهلت بگیر. امشب ما می خواهیم نماز بخوانیم ؛ قرآن بخوانیم؛ دعا کنیم؛ استغفار کنیم.

بعد از اینکه بشارت شهادت را می دهد، معروف است که دیگر طنز و شوخی و خنده و خوشحالی بود که بین اصحاب ابی عبدالله دیده می شد. من فکر می کنم طنزهای جبهه ما ریشه در نگاه عاشوراییان دارد .

خدا می داند که : انّی احب الصلوه، من عاشق نمازم و بعد هم قرار شد که همین اتفاق بیفتد و تا فردا مهلت داشته باشند. شب امام حسین علیه السلام در خیمه برای آنهایی که فردا می خواهند پا به رکاب حضرت باشند، صحبت می کنند. اولش امام می گوید که بروید شما مرخص هستید. فردا اینها با من کار دارند. حتی برای اینکه آنها راحت باشند می گویند که خیمه تاریک شود. ثانیاً امام یک بهانه دیگر هم بهشان نشان داد فرمود: که بچه های من را هم دستشان را بگیرید ببرید. بعد از اینکه دید کسی نمی رود و همه اعلام وفاداری می کنند، حضرت می فرماید که من هم یک بشارت به شما می دهم.

جلوه ی عرفان در طنز جبهه

بعد از اینکه بشارت شهادت را می دهد، معروف است که دیگر طنز و شوخی و خنده و خوشحالی بود که بین اصحاب ابی عبدالله دیده می شد. من فکر می کنم طنزهای جبهه ما ریشه در نگاه عاشوراییان و اصحاب ابی عبدالله علیه السلام دارد. ممکن است آن بچه ها حتی خیلی حواسشان نباشد که شب عاشورا چه گذشته ولی خود به خود چون پرورش یافته مکتب قرآن و ابی عبدالله هستند خودشان یک هماهنگی با آنجا دارند و می گویند که می خواهیم شهید بشویم. شهادت ماتم که نیست. هر اتفاقی هم که بیفتد انگار که راضی به رضای خدا هستند. آن رضایت، آن تسلیم بودن، آن توفیق حضور در جبهه پیدا کردن، همه اینها که دست به دست هم می دهد آن رفتار طنزآمیز شکل می گیرد.

کی شوختر بود؟ :

برای اینکه بدانیم چه کسانی شوخ طبع تر بودند، باید دید که کی آرامش روحی بیشتری داشت. کی عقبه تفکرش ریشه های عمیق اعتقادی داشت؛ نه اینکه بگوییم کی علم و دانشش بیشتر بود. کی آیات بیشتری از قرآن را حفظ بود. نه. کی آیات بیشتری از قران را نوشیده بود؟ کی محبت و ولایت ائمه علیهم السلام بیشتر رویش تاثیر گذاشته بود؟ کی اعتماد و اعتقادش به امام که قلبها را به راستی با خودش می برد، راسختر بود؟ هر کس که این زمینه ها را بیشتر داشت، آنجا راحت بود. راحت تر شما این چیزها را ازش می دیدید. البته خب طنز و شوخی یک خرده با جنس آدمها آمیخته است. ممکن است یک کسی بود که همه اینها را داشت منتها شما این رفتار  شوخی و طنز را کمتر در آنها ببینید.

                                                                    ادامه دارد ...

مطلب مرتبط :

رابطه عرفان و طنز در جبهه


منبع :

خمپاره

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی