تبیان، دستیار زندگی
سرنوشت ایران در مهمانخانه قزوین تعیین می شود!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سرنوشت ایران در مهمانخانه قزوین تعیین می شود!

یکی از افسران ارشد قزاق که ما به صحت گفتار ایشان اطمینان داریم راجع به ملاقات رضاخان و انگلیس ها و طرح نقشه کودتا چنین می گوید:

رضاخان

چند روز قبل از حرکت قزاقها از قزوین به طرف تهران، نزدیک غروب آفتاب در یکی از خیابانهای قزوین به اتفاق رضاخان میرپنجه قدم زنان از هر دری صحبت می کردیم. رضاخان میرپنجه پس از تشریح وضع عقب نشینی خود در جنگهای رشت شروع به انتقاد از وضع سیاسی و اجتماعی و فقد اعتبارات مالی دولت کرده می گوید: که باید ما دست به دست یکدیگر داده کشور عزیزمان را از این حال فلاکت و بدبختی نجات بدهیم و دیگر اجازه ندهیم که اجانب در آن تسلط داشته باشند و ...

افسر مزبور می گوید چون من از جایی خبر نداشتم و از بند و بست رضاخان میرپنجه با اجانب بی اطلاع بودم این اظهارات وی در من هیجانی تولید کرده گفتم تا جان در بدن باشد در پیشرفت چنین منظور مقدسی خودداری نخواهم کرد.

بالاخره پس از پیمودن یکی دو خیابان نزدیک گراندهتل قزوین رسیدیم. رضاخان میرپنجه که در آن روز فرمانده قسمتی از آتریاد تهران بود اظهار داشت که من در این مهمانخانه با یکی دو نفر وقت ملاقات داده ام خواهش می کنم شما نزدیک درب مهمانخانه بایستید تا من ملاقات کرده زود مراجعت نمایم و به اتفاق به سربازخانه برگردیم.

من در پاسخ گفتم مانعی ندارد. رضاخان میرپنجه از پله ها بالا رفت و بیش از نیم ساعت به طول انجامید.

من آهسته از پله ها بالا رفته به جستجوی رضاخان از شکاف درب اطاقها نگاهی دزدیده می انداختم. تا این که مشاهده کردم رضاخان میرپنجه با ژنرال آیرن ساید و کلنل اسمایس و یکی دو نفر از افسران انگلیس دیگر مشغول مذاکره می باشد

من آهسته از پله ها بالا رفته به جستجوی رضاخان از شکاف درب اطاقها نگاهی دزدیده می انداختم. تا این که مشاهده کردم رضاخان میرپنجه با ژنرال آیرن ساید و کلنل اسمایس و یکی دو نفر از افسران انگلیس دیگر مشغول مذاکره می باشد، پس از مشاهده این احوال آهسته از پله ها پایین آمدم تقریباً نیم ساعت دیگر رضاخان میرپنجه هم پایین آمد و من ابداً به روی خود نیاوردم که او را در چنین حالی دیده ام. رضاخان میرپنجه گفت خیلی ببخشید مذاکران ما قدری به طول انجامید و شما سرپا قدری خسته شدید امیدوارم جبران نمایم سپس قدم زنان به طرف سربازخانه حرکت کردیم. در بین راه رضاخان میرپنجه دنباله اظهارات قبلی خود را گرفته گفت باید کلیه افسران قزاق قزوین و تهران با یکدیگر متحد شده از اجنبیان را از ایران خارج و ایرانیان اجنبی پرست را معدوم سازند.

این اظهارات تا اندازه ای سوءظن مرا رفع کرد و با خود خیال کردم که شاید ملاقات او هم با افسران انگلیسی برای اجرای این منظور بوده است.

دو روز بعد من از رئیس کل اردوها (امیر موثق) مرخص گرفته برای دیدن خانواده خود عازم تهران شدم.

هنگام حرکت رضاخان میرپنجه از من ملاقاتی کرده اظهار داشت که پس از ورود به تهران محرمانه با افسران ارشد قزاق مذاکره نمایید که با ما در این زمینه هم آهنگ شوند و مساعدت نمایند، من هم که چند روز قبل به تهران رفته بودم بعضی از افسران را دیدم قول مساعدت دادند.

من در پاسخ رضاخان گفتم که با افسران ژاندارمری هم مذاکره نمایم؟ رضاخان میرپنجه گفت خیر خیر ابداً لازم نیست زیرا کسانی دیگر با آنها مذاکره کرده از طرف آنها خاطرجمع هستیم.

مذاکرات به این جا خاتمه یافت و من با اتومبیلی به طرف تهران حرکت کردم.

منبع: کتاب قصه ها و غصه ها ( جلد دوم)

تنظیم برای تبیان: عطاالله باباپور