تبیان، دستیار زندگی
ثویبه كه دایه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود چهار ماه آن حضرت را شیر داد، عمل او تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاك او خدیجه(علیهماالسلام) بود، حتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مدینه براى او لباس و هدیه‌هاى دیگر مى‌فرستاد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دایه‌های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)

حضرت محمد(ص)

لطف پیامبر اکرم به دایه اول خود

ثویبه كه دایه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بود چهار ماه آن حضرت را شیر داد، عمل او تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاك او خدیجه(علیهماالسلام) بود، حتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مدینه براى او لباس و هدیه‌هاى دیگر مى‌فرستاد و او همچنان از محبت‌هاى پیامبر(صلى الله علیه و آله) برخوردار بود تا این كه بعد از فتح خبیر (در سال هفتم هجرت) از دنیا رفت.

وقتى كه خبر فوت او به پیامبر(صلى الله علیه و آله) رسید آثار تاثر در چهره مباركش پدید آمد، از فرزند او سراغ گرفت تا در حق او نیكى كند ولى خبر یافت كه فرزند آن زن زودتر از او فوت كرده است .(1)

دومین دایه پیامبر و معجزات محیرالعقول

مرحوم قطب راوندى روایت كرده كه بعد از ثویبه "حلیمه سعدیه" همراه گروهى از زنان بنى سعد از محل سكونت خود كه در بیابان بود به مكه آمدند و در جستجوى كودكى بودند تا نزد خود برده و شیر بدهند و مزد بگیرند.

حلیمه مى‌گوید: همراه آن زنان از بادیه بیرون آمدیم من بر الاغ ماده‌اى سوار بودم و شوهرم هم همراه من بود و شتر ماده و پیرى همراه داشتیم كه بر اثر قحطى یك قطره شیر هم نداشت. فرزندى همراه داشتیم كه او در سینه‌ام آنقدر شیر نمى‌یافت كه سیر شود و بر اثر شدت گرسنگى به خواب نمى‌رفت.

وقتى كه به مكه رسیدیم هیچ یك از زنان، محمد(صلى الله علیه و آله) را براى شیر دادن نپذیرفتند زیرا او یتیم بود(2)، همه بانوانى كه با من به مكه آمده بودند كودكى یافتند و او را با خود بردند، ولى براى من كودكى پیدا نشد. چون ناامید شدم به ناچار محمد(صلى الله علیه و آله) را پذیرفتم آن كودك را به نزد كاروان خود آوردم و شب را سپرى كردم، ناگهان یافتم كه به بركت آن كودك سینه‌هایم پر از شیر شده است كه هم او را سیر كردم و هم بچه خودم را، شوهرم كنار شترمان رفت و دست به پستان او برد ناگهان آن را پر از شیر یافت و از آن شیر دوشید، من و بچه‌هایم از آن خوردیم و همگى سیر شدیم، شوهرم به من گفت اى حلیمه! كودك پر بركتى نصیب ما شده است، آن شب را با شادى و سعادت سپرى كردیم و سپس به محل سكونت خود مراجعت نمودیم .

حلیمه مى‌گوید: من سوار همان الاغى كه هنگام آمدن سوار بر آن بودم شدم، محمد(صلى الله علیه و آله) هم در آغوشم بود، سوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست بر اثر سرعت حركت الاغ از همه آنها جلو افتادم، كه آنها به من گفتند: اى حلیمه توقف كن! این همان الاغى است كه قبلا بر آن سوار بودى؟

از خاطرات دیگر حلیمه این كه: بعدها كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بزرگ شد و با خدیجه(علیهاالسلام) ازدواج نمود حلیمه به مكه به حضور آن حضرت آمد و از قحطى و خشكسالى و هلاكت چهارپایان شكایت كرد؛ پیامبر در این مورد با حضرت خدیجه صحبت كرد و به آنها چهل گوسفند و شتر داد.

گفتم: آرى

آنها گفتند: تو پسر با بركتى همراه خود دارى .

به این ترتیب هر روز و شب خیر و بركت به ما افزوده مى‌شد با این كه همه جا را خشكسالى و قحطى فرا گرفته بود و گوسفندان و شتران قبیله از چراگاه گرسنه بر مى‌گشتند ولى گوسفندان من در حالى كه كاملا سیر و چاق بودند و پستان‌هایشان هم پر از شیر بود و از چراگاه بر مى‌گشتند و از شیر سرشار آنها نیز بهره‌مند مى‌شدیم .

از خاطرات دیگر حلیمه این كه: بعدها كه پیامبر(صلى الله علیه و آله) بزرگ شد و با خدیجه(علیهاالسلام) ازدواج نمود حلیمه به مكه به حضور آن حضرت آمد و از قحطى و خشكسالى و هلاكت چهارپایان شكایت كرد؛ پیامبر در این مورد با حضرت خدیجه صحبت كرد و به آنها چهل گوسفند و شتر داد.

و پس از آن كه آئین اسلام ظهور كرد او با شوهرش به حضور پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمدند و مسلمان شدند.(3)

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی


1- فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 61/ بحارالانوار، ج 15، ص ‍ 384، مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 119/ كحل بصر، ص 51.

2- این كلام مایه تامل است و شاید افسانه‌اى بیش نباشد زیرا عظمت خاندان بنى هاشم و شخصیت مردى مانند عبدالمطلب كه جود و احسان و نیكوكارى او زبان زد خاص و عام بود، سبب مى‌شد كه نه تنها دایه‌ها سر باز نزنند بلكه مایه سر و دست شكستن دایه‌ها درباره او مى‌گردید، علت این كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله) را به دیگر دایه‌ها ندادند این بود كه! حضرت سینه هیچ یك از زنان شیرده را نگرفت و سرانجام حلیمه سعدیه آمد و سینه او را مكید و در این لحظه و جد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت. در این لحظه عبدالمطلب رو به حلیمه كرد و گفت كه از كدام قبیله‌اى؟ گفت از بنى سعد، گفت اسمت چیست؟ جواب داد حلیمه، عبدالمطلب از اسم قبیله او خوشحال شد و گفت: آفرین آفرین دو صفت پسندیده و دو خصلت شایسته، یكى سعادت و خوشبختى و دیگرى حلم و بردبارى .

3- كحل بصر، ص 53 و 54/ فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)، ص 62، بحارالانوار، ج 16، ص 442 .

برگرفته از قصص الرسول یا داستان‌هایى از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، قاسم میرخلف زاده

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.