تبیان، دستیار زندگی
در قسمت قبل گفتیم که گلک و کفشدوزک و شاپرک بهار را گم کردند و همه ی آن ها با هم به دنبال بهار هستند و حلا ادامه ی ماجرا..... گلک بال‏های خیس شاپرک را فوت کرد، تا خشک شد. بعد هر سه با هم راه افتادند و رفتند به صحرا. صحرا دور نبود. زود رسیدند. همه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به دنبال بهار
به دنبال بهار

در قسمت قبل گفتیم که گلک و کفشدوزک و شاپرک بهار را گم کردند و همه ی آن ها با هم به دنبال بهار هستند و حلا ادامه ی ماجرا.....

گلک بال‏های خیس شاپرک را فوت کرد، تا خشک شد.

بعد هر سه با هم راه افتادند و رفتند به صحرا.

صحرا دور نبود. زود رسیدند. همه جا را گشتند. اما بهار نبود.

کفشدوزک و شاپرک گریه می‏کردند. گلک غصه می‏خورد. یک مرتبه...

صدای قور قور قورباغه‏ها از لب چشمه‏ بلند شد. آنها گلک را صدا می‏زدند:

- گلک! گلک! بیا اینجا! ما بیدار شده‏ایم.

گلک با خوشحالی داد کشید: «قورباغه‏ها بیدار شده‏اند. برویم لب چشمه. آنها حتماً از بهار خبر دارند!» بعد به طرف چشمه دوید. شاپرک و کفشدوزک هم دنبالش پر کشیدند.

چشمه دور نبود. زود رسیدند. گلک داد کشید: «سلام خال خالی‏ها! چه عجب که بیدار شدید!»

قورباغه‏ها می‏خواستند بگویند: «سلام گلک! ما بیدار شده‏ایم. زمستان تمام شده.»

اما دوباره خواب‏شان گرفت. سرخوردند و رفتند ته گل‏های کنار چشمه.

گلک لب چشمه نشست. شاپرک و کفشدوزک هم کنارش نشستند و گفتند: «گلک پس قورباغه‏هایت کجا رفتند؟ بهار ما کو؟» بعد هم آنقدر گریه کردند تا خواب‏شان برد.

گلک سرش را روی زانویش گذاشته بود و غصه می‏خورد. دو تا قطره اشک از چشم‏هایش درآمد و افتاد روی گل دامنش.

گل دامنش سبز شد. بزرگ شد. غنچه  داد. عطرش به کفشدوزک رسید.

کفشدوزک از جا پرید و داد کشید: «بهار آمده! بهار آمده!»

به دنبال بهار

گلکآه کشید. آه گلک نسیم شد. نسیم یواشکی آمد و بال شاپرک را ناز کرد.

شاپرک از خواب پرید و داد کشید: «بهار آمده! بهار آمده!»

گلک خوشحال شد و خندید. بوی سبزه و شکوفه، همه جا  پیچید.

یخ چشمه شکست. چشمه قل قل کرد. قورباغه‏ها بیدار شدند و پریدند توی آب چشمه، تا گل را از تنشان بشویند. بهار به ده رسیده بود.

همه خوشحال بودند. گلک هم خوشحال بود. اما دلش برای عروسکش تنگ بود.

یواش توی دلش گفت: «خدایا! پس بهار من کجاست؟»

یک مرتبه، قورباغه‏ی کوچولویی که رفته بود پشت سنگ‏ها و سبزه‏ها بازی‏گوشی کند، داد کشید:

- گلک! گلک! بیا اینجا. بیا کارت دارم.

گلک دوید و رفت پیش قورباغه‏ی بازی‏گوش.

قورباغه کوچولو گفت: «گلک خانم بفرما! نگاه کن!»

گلک نگاه کرد عروسکش را دید. عروسک پشت یک تخته سنگ خوابیده بود.

گلک داد کشید: «وای! بهار پیدا شد!»

بعد هم بغلش کرد و بوسیدش . بهار با چشم‏های سیاهش به گلک نگاه کرد و خندید.

گلک گفت: «بهار من! تو کجا بودی؟ چرا گم شدی؟»

بهار گفت: «تو چرا دیروز یادت رفت مرا به خانه ببری؟»

گلک یادش آمد. یادش آمد که دیروز عروسکش را آورده بود لب چشمه، دست و صورتش را شسته بود و قورباغه‏ها را صدا زده بود. بعد هم به خانه برگشته بود. یادش رفته بود عروسک را با خودش ببرد.

گلک یک شاخه گل بنفشه از لب چشمه چید آن را به موهای عروسک زد و گفت: «بهار قشنگم! دیگر یادم نمی‏رود که تو را با خودم به خانه ببرم.»

کفشدوزک و شاپرک هم رسیدند. عروسک گلک را دیدند. از خوشحالی بال زدند و چرخیدند.

چشمه‏ قل قل می‏کرد. قورباغه‏ها قور قور آواز می‏خواندند.

گلک و شاپرک و کفشدوزک و عروسک‏ با هم حرف می‏زدند. گل می‏گفتند و گل می‏شنیدند.

شکوه قاسم نیا

کیهان بچه‏ها

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

***************************************

مطالب مرتبط

موجودی شبیه دایناسور کوچولو

بوی گل قرمزی

نامه‏های پروانه

محاکمه بچه خرس کهکشانی

سنگر چوبی

عسل و کیک وانیلی

راز پنهان

باغ گردو

تدبیر موش

فیل به درد نخور

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.