تبیان، دستیار زندگی
یک روز وقتی از دل ابر می ریخت باران، دانه دانه یک ویلچر بابای من را آورد از جبهه به خانه آن ویلچر شد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پای بابا

پای بابا

یک روز وقتی از دل ابر

می ریخت باران، دانه دانه

یک ویلچر بابای من را

آورد از جبهه به خانه

آن ویلچر شد پای بابا

با آن می رود به هر جا

از شیب کوچه مثل آهو

انگار دارد می رود او

بعضی مواقع می روم من

همراه بابا تا خیابان

وقت خرید روزنامه

وقت خرید میوه یا نان

دوست دارم زندگی را

طوری که او دیده ببینم

شب ها که خوابیده ست بابا

در ویلچرش می نشینیم

هر شب من آرام می گذارم

توی حیاط، از توی ایوان

تا پای بابایم نماند

در زیر برف و باد و باران

پای بابا

مریم اسلامی

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

********************************************

مطالب مرتبط

شاپرک

سبد سبد ستاره

لبخند کودکان

گنجشک بی احتیاط

کار و تلاش

کوچه های میهن

دست خدا

نشانه های پاکی

جعبه جادو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.