دماغی بود که بزرگ بود. دراز بود. چاق بود. دماغ نبود، چماغ بود. رو صورت الاغ بود. الاغ دماغش و دوست نداشت. وقتی به دماغش نگاه میکرد دلش پر از غصه میشد و اشکش در میآمد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1388/12/09
الاغ و دماغ
دماغی بود که بزرگ بود. دراز بود. چاق بود. دماغ نبود، چماق بود. رو صورت الاغ بود.
الاغ دماغش و دوست نداشت.
وقتی به دماغش نگاه میکرد دلش پر از غصه میشد و اشکش در میآمد.
آن وقت عرعر میکرد: عرعر، عرعر. خیلی عروعر میکرد.
گوش دماغ را کر میکرد. یک روز دماغ خسته شد و به الاغ گفت: «حالا که این طور است من هم قهر میکنم و میروم. «الاغ گفت: «خب قهر کن برو! عرعر! چه بهتر!»
آن وقت دماغ از الاغ قهر کرد و رفت.
الاغ بیدماغ شد،دماغ بیالاغ شد!
محمدرضا شمس
دوست خردسالان
تنظیم:بخش کودک و نوجوان
*************************************
مطالب مرتبط
پایان بهانه گیری های پارسا کوچولو