تبیان، دستیار زندگی
مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده،تا کجا افق تیره و تار مینماید،گره زندگی تا کجا کور است و بهم پیچیده،اشتباه تا کجا بزرگ مینماید،درک کافی از عشق نو شداروی تمام اینهاست... اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود اگر ...

شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود اگر ...

مشکلی نیست که عشق ناتوان از غلبه بر آن باشد؛

دردی نیست که عشق ناتوان از درمان آن باشد؛

دری نیست که عشق ناتوان از گشودن آن باشد؛

رودی نیست که عشق ناتوان از برپایی پل بر آن باشد؛

دیواری نیست که عشق ناتوان از فرو ریختن آن باشد؛

گناهی نیست که عشق ناتوان از شستن آن باشد؛

مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده،تا کجا افق تیره و تار مینماید،گره زندگی تا کجا کور است و بهم پیچیده،اشتباه تا کجا بزرگ مینماید،درک کافی از عشق نو شداروی تمام اینهاست...

اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق  بورزی شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود.

امه فوکس

شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود اگر ...

ای کاش میتوانستم نشان دهم،که تا کجا دوستت دارم.

همیشه در جستجو هستم،اما نمیتوانم راهی بیابم...

به آن آنی در تو عاشقم،که تنها خود کاشف آنم«آنی» فراتر از تویی که دنیا میشناسد،و تحسین میکند.

«آنی» که تنها و تنها از آن من است.

آنی که هرگز رنگ نمیبازد،و آنی که هرگز نمیتوانم عشق از او برگیرم.

گی دو موپاسان

به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود برهمه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و روح مرا رهایی بخشید.

فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم میکوبیدم.

حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم.

اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعلهور شد.

معنای تاریکی را نمیدانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.

هلن کلر

شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود اگر ...

دوستت دارم

نه تنها برای آنچه که هستی،بلکه برای آنچه که هستم،هنگامی که با توام.

دوستت دارم،

نه تنها برای آنچه که از خود ساختهای،بلکه برای آنچه که از من میسازی.

دوستت دارم،

برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش میکنی؛

دوستت دارم،

چون دست بر دل فسردهام می نهی،زنگارهای بیارزش و بیمقدار به سویی میزنی،و نور می تابانی بر گنجینههای پنهانی که،تاکنون در ژرفا مانده بودند.

دوستت دارم،

چون یاریم میکنی،که از تخته پارههای زندگی،نه یک کپر،که معبدی در خور بنا نهم.

کمک میکنی،که کار روزانهام،نه یک سرشکستگی،بلکه ترنم ترانهای باشد.

دوستت دارم،

چون بیش از هر کیش و آیینیبه رویش من یاری رساندهای.

فراتر از هر سرنوشتی،شادی را به من ارزانی داشتی.

این همه را هدیه دادهای،بی هیچ تماسی، کلامی و یا اشارتی.به این کار توانا گشتهای،چون خود بودهای،شاید دوست بودن در نهایت به همین معنا باشد.

روی کرافت

مطالب مرتبط:

عاشقانه ها

بارقه ای از ملکوت

فصل حقیقی عشق

زیباترین لحظه ها

یک روح در سه بدن

و بهترین راه شناخت زندگی!

شادی،شگفتی وحیرت در ...

تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی