تبیان، دستیار زندگی
بر فرض شما در فقه و اصول الآن سی‌هزار یا چهل‌هزار شیخ انصاری داشته باشید، این مشكل شما را حل نمی‌كند. شبهه‌ی راسل و امثال راسل را كه مكاسب حل نمی‌كند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مطلبی خواندنی از آیت الله جوادی آملی
جوادی آملی
بر فرض شما در فقه و اصول الآن سی‌هزار يا چهل‌هزار شيخ انصاری داشته باشيد، اين مشكل شما را حل نمی‌كند. شبهه‌ی راسل و امثال راسل را كه مكاسب حل نمی‌كند

دو نكته را شايسته است در جمع شما اساتيد و فضلا و طلاب گران‌قدر عرض كنيم؛ يكی مربوط به سخنان حكيمانه‌ی مقام معظم رهبری است، يكی هم مربوط به همه‌ی ما در همه‌ی شرائط است. آن‌چه ايشان اخيراً فرمودند- لزوم تحوّل در حوزه، رشد و بالندگی حوزه، ترقّی علمی حوزه كه بتواند نيازهای داخل و خارج را بر طرف كند- شرحی می‌طلبد و آن اين است: يك وقتی گفته می‌شد اُطْلُبُوا العِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ[1]، اما الآن جهان متوجه شده و می‌گويد اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لُو بِقُمٍ. اين كه می‌بينيد هشتاد كشور يا صد كشور، كمتر يا بيشتر، از خاور و باختر ميانه و دور می‌آيند ايران -بخشی در قم، بخشی در مشهد- روی حساب همين پيام است كه اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لّوْ بِقُمٍ  وَ لَوْ بِإيران. معلوم می‌شود كه پيام انقلاب به شرق و غرب رسيده است. شما از آمريكای جنوبی و شمالی و مانند آن طلبه می‌بينيد؛ از چين هم طلبه داريد. بين اين شرق و غرب دور، طلبه‌های فراوانی در ايران زندگی می‌كنند. اين‌ها آمده‌اند به ايران و منتظر معارف عميق و دقيق‌اند. يعنی سطح بالائی از علم را می‌خواهند تا خودشان به اندازه‌ی استعدادشان درك كنند. اين‌جا از عالمان متوسط كاری ساخته نيست. چون اين عالمان متوسط در ديار خود آن‌ها هم هستند. اين‌جا كه می‌آيند، برای گرفتن حرف عميق، حرف عريق، حرف‌های جر، حرف‌های مسترد، حرف‌های مُبرهن می‌آيند؛ اين يك مطلب.

مطلب دوم كه مربوط به بخش اول عرض من است- يعنی تحول، ترقی و تعالی حوزه- آن است كه وجود مبارك رسول اكرم صلّی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم با سواد شدن را بر ما واجب كرده و فرمود طَلَبُ العِلْمِ فَريضِةٌ[2]. درس خواندن را، عالم شدن را لازم كرده است، اما گفته چه بخوانيد يا نگفته؟ گفته چه ياد بگيريد يا نگفته؟ گفته نيازها را توزيع كنيد يا نگفته؟

سه‌گانه‌ علم

آن وجود مبارك در عين حال كه فرموداُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصّينِ و در عين حال كه فرمود طَلَبُ العِلْمِ فَريضِة، آن حضرت- چنان‌ كه مرحوم كلينی و ساير محدّثان در جوامع روائی ما نقل كرده‌اند، فرمود الْعِلمُ ثَلاثِةٌ يا إنَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثِةٌ. علوم فراوان است، امّا خطوط كلّی و خطوط اصلی علم سه رشته است؛ «آيةٌ محكمة»، «فريضةٌ عادلة» و «سنّةٌ قائمة»[3]. اين‌ها علومی است كه ما در حوزه بايد فرا بگيريم.

بخشی از اين علوم الحمدلله در حوزه رايج است به نام فقه و اصول. اما بخش ديگرش كه بخش عظيم سفارش حضرت است و با نام «آية محكمة» در جمله‌ی اول قرار گرفته، يا نيست يا بسيار اندك است. تفسير بايد رايج باشد، فلسفه بايد رايج باشد، كلام بايد رايج باشد، بخش‌های عميق مناظره‌ای بايد رايج باشند، اما نيستند.

اين‌طور نيست كه آية محكمة به معنی فقه باشد و فريضة عادلة هم به معنی فقه باشد و سنّة قائمة هم به معنی فقه باشد. حضرت اين سه رشته را به عنوان سه رشته‌ی اساسی علم در حوزه‌ها واجب كرده است. آية محكمة جهان‌بينی است، اصول دين و اعتقادات است. خوب، فرض كنيم معنی اين‌ها، اعتقادات و جهان‌بينی باشد،‌ بدون بررسی اشكالات شرق و غرب يا با بررسی؟ يك رخش می‌خواهد تا بار رستم را بكشد، يك فلسفه و حكمت متعاليه می‌خواهد. مگر می‌شود آدم خدا را ثابت كند بدون بررسی آن پنجاه اشكال انبار شده؟ حداقل پنجاه اشكال نقد جلوی پای آدم است.

آية محكمة مربوط به جهان‌بينی است كه آيا اين جهان حادث است يا قديم؟ خدا دارد يا ندارد؟ اين جهان پايان‌پذير هست يا نه؟ انسان با مرگ می‌پوسد يا از پوست به‌درمی‌آيد؟ ميليون‌ها مردم می‌گويند انسان با مردن می‌پوسد. ما می‌گوئيم از پوست به‌درمی‌آيد، مهاجرت است. اين‌ها صدها اشكال نقد جلوی پای آدم است. اين می‌شود آية محكمة. اين است تحوّلی كه ايشان فرمودند و بالندگی و تكاملی كه فرمودند. بر فرض شما در فقه و اصول الآن سی‌هزار يا چهل‌هزار شيخ انصاری داشته باشيد، اين مشكل شما را حل نمی‌كند. شبهه‌ی راسل و امثال راسل را كه مكاسب حل نمی‌كند.

ما آية محكمة می‌خواهيم و اين آية محكمة اولين سفارش وجود مبارك پيامبر صلّی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم است. فريضة عادلة می‌خواهيم، اخلاق می‌خواهيم. اخلاق غير از روضه‌خوانی است، غير از موعظه است، غير از سخن‌خوانی و سخن‌رانی است.

آيا اخلاق مبدأ علمی دارد يا نه؟ مبادی علميش كجاست؟ جاودانه است يا نه؟ نظير رسوم و آداب و سنن ملّی است كه تاريخ مصرفش گذشته باشد و هر ملّتی برای خودش يك اخلاق خاصی داشته باشد؟ يا اخلاق يك امر جاويد است؟ ابدی و ازلی است يا نِسبی؟ مبادا كسی خيال كند فن اخلاق در حد رسائل و مكاسب است. خيلی دشوارتر از اين‌هاست؛ بررسی شئون نفس است. بايد ثابت شود روح وجود دارد و روح مجرّد است و غرب و شرق ندارد تا شما بتوانيد يك مطلبی منزّه از شرق و غرب ثابت كنيد.

اگر كسی بخواهد بگويد حلال خدا اين است إلی يومِ القِيامِة -يعنی زمان و زمين در آن اثر ندارد- بايد چيزی را ثابت كند كه نه متزمّن باشد و نه متمكّن. اگر روح و تجرّد آن ثابت شد و اگر نزاهت روح از تزمّن و تمكّن ثابت شد، آن وقت می‌توانيد بگوئيد اين حلال إلی يومِ القِيامَة حلال است، اين حرام إلی يومِ القِيامَة حرام است. برای هفت ميليارد بشر يك حكم داريم ما. نمی‌شود گفت كه اختلاف زمان و زمين در اين‌ها اثر دارد. زمانی و مكانی نيست. تا هم‌چنين چيزی را ثابت نكنيد، اين حرف‌ها پشتوانه ندارد.

وقتی تحوّل در حوزه ثابت می‌شود كه وقتی يك ‌نفر چينی يا آمريكائی می‌آيد ايران، بفهمد شما حرف تازه داريد. مبادا كسی بگويد اين‌ها مشكل است! بله خيلی مشكل است، امّا قوی‌تر از اين مشكلات، ارواح مجرّدی است كه ذات أقدس إله به انسان داده و به انسان از فيض خود چيزی افاضه كرده است. فرمود: من در انسان يك چيزی به عنوان وديعه گذاشته‌ام كه می‌تواند امانت‌های الهی را حفظ كند. «يای» نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِی[4] شرف انسانيت است. يك تعبيری دارد جناب سنائی كه مبادا شما به اين فكر باشيد كه كعبه را با زر و زيور بيارائيد يا با پارچه‌ی زربافت بيارائيد. فكر تزئين كعبه با پرده‌ی زرّين، خيالی باطل است.

كعبه را جامه كردن از هوس است                يای بيتی جمال كعبه بَس است[5]

كعبه يك زينت دارد و آن «يای» بيتی است كه ذات أقدس إله به ابراهيم و اسماعيل عليهما‌السلام فرمود: طَهِّرا بَيْتِی[6]. همين كه اين بيت به الله اضافه شد، زينت و جمال كعبه است. شما می‌خواهيد كعبه را با زر و زيور بيارائيد؟! زينت انسان و‌ زيور انسان هم به همان «يای» نَفَختُ فِيهِ مِنْ رُوحِی است. اگر انسان از روح خدا طرفی بسته است و بهره‌ای دارد، برای او فراگيری آية محكمة، فريضة عادلة، سنّة قائمة سهل است.

مگر علامه مشكل روستاها و شهرستان‌ها را حل می‌كند؟ اين بزرگوار در آمل، شصت سال قبل فرمود: ممكن است كسی يك مقداری درس خوانده به اندازه‌ی استعدادش و بعد رفته روستا، ولی واقعاً دارد مردم را هدايت می‌كند؛ شايد او در قيامت بهتر از من موفّق باشد و اجرش بيشتر باشد. اين به اخلاص برمی‌گردد، اين به كاركرد برمی‌گردد.

بزرگان ما وقتی دست به قلم بردند، چيزهائی نوشتند كه فخر عالم شد. الآن مشرق و مغرب عالم، وقتی می‌خواهند تفسير نگاه كنند، تفسير مرحوم طبرسی را می‌بينند. مجمع‌البيان را سنّی خيلی متعصّب و متصلّب هم كاملاً می‌خواند و استفاده می‌كند و چاپ می‌كند. مقتدرترين كشور مركز تسنن، مصر است. سابقه‌ی علمی و قدرت علمی مصر معلوم است. آن‌ها مجمع‌البيان را چاپ می‌كنند و محور قرار می‌دهند. وقتی ايران داشت جشن 2500 ساله‌اش را می‌گرفت، كسانی كه از مصر می‌آمدند، می‌گفتند: ما از كشوری آمده‌ايم كه جشن 6000 ساله‌اش را پشت سر گذاشته، به شمايی كه داريد جشن 2500 ساله می‌گيريد، تبريك می‌گوئيم. يعنی شما اگر 2500 سال شناسنامه داريد، شناسنامه‌ی ما 6000 ساله است. اين مصر با همه‌ی قدرتمنديش مجمع‌البيان را چاپ می‌كند. چون مرحوم طبرسی عاقلانه و عالمانه حرف می‌زند و از ولايت عاقلانه دفاع می‌كند؛ بدون اين كه كسی را بشوراند.

راز اين كه بعضی از كتاب‌ها شيعه‌پسند يا سنّی‌پسند است و ساليان متمادی می‌ماند، همان خردمندی و عقل آن‌هاست. نمونه‌اش كار مرحوم سيد رضی رضوان‌الله‌تعالی‌عليه است. خيلی‌ها كلمات نورانی حضرت امير را جمع كرده‌اند، امّا سيد رضی اَعقَل از همه بود. او اگر كلمات نورانی حضرت امير را جمع می‌كرد و تند و تيزها و صبّ و لعن‌ها را هم می‌آورد كه ديگر نهج البلاغه نهج البلاغه نبود. اين ‌كه بيشترين شرح را سنّی‌ها روی نهج‌البلاغه نوشته‌اند، برای اين است ‌كه سيد رضی، عاقلانه جمع كرده است. حرف‌های تند و تيز را كه با اتحاد ملی و انسجام اسلامی خيلی هماهنگ نيست و در حدّ گِله است، آن‌ها را كلّاً گذاشته كنار. وقتی وجود مبارك حضرت امير را با طناب به مسجد بردند، حضرت بالأخره چهارتا حرف زد ديگر! اما آن حرف‌ها در نهج‌البلاغه نيست. حرف‌هايی كه وحدت را به‌هم می‌زند نيست. حق با حضرت بود، اما گفتن در آن شرايط مصلحت نبود. مگر حضرت را با سلام و صلوات بردند مسجد؟

در نامه‌هايی كه در نهج‌البلاغه هست، چيزی كه معاويه‌ی ملعون برای حضرت نوشته: تو يادت بايد باشد كه با طناب بردندت! در نهج‌البلاغه نيست، ولی جوابش هست. فرمود: بله، من كه انكار نكردم؛ اين افتخار من است كه من تسليم زور نمی‌شوم، مگر با طناب[7]. امّا چه گفته شد، چه طور بردند، حضرت در موقع با طناب بردن چه فرمود، آن‌ها در نهج‌البلاغه نيست. اين عقل سيد رضی است.

بيشترين و مهم‌ترين شرح‌ها از نهج‌البلاغه- به استثنای شرح مرحوم إبن ميثم- مال همين سنّی‌هاست. إبن أبی الحديد می‌گويد من فكر نمی‌كردم كمتر از چهارده سال طول بكشد، ولی خدا را شاكرم كه ده سال طول كشيد تا من اين كتاب را شرح كردم. مرحوم أمين‌الإسلام طبرسی يك كتاب نوشته و از آيه‌ی ولايت در بحث «إنَّمَا وَلِيكُمُ الله[8]» دفاع كرده، از ولايت در آيات مباهله، تطهير و غيره دفاع كرده؛ عميقاً دفاع كرده، ولی بهانه‌ای به دست كسی نداده است. اگر چهارتا صبّ و چهارتا لعن و طرد و شتم در اين كتاب بود، ديگر در مصر اين كتاب طرف‌دار نداشت و ممكن نبود الآن كسی بگويد فلان سال، سال اتّحاد ملّی و انسجام اسلامی است.

همه‌ی ما بايد كار بكنيم و وظيفه داريم. هر كسی در حدّ خود. استعدادهايمان هم يك‌سان نيست. خيلی هم نبايد تلاش كنيم كه خودمان را به اوج برسانيم. هر كسی خودش می‌داند كه چقدر مستعد است.

در اوائل طلبگی ما در آمل، دو نفر از علمای شهر، شاگردان مرحوم آخوند بودند؛ بعد قسمت مهم شاگردان مرحوم آقا ضياء و نائينی (رضوان‌الله‌عليهم‌أجمعين) بودند. يكی از اين دو بزرگوار كه شاگرد مرحوم آخوند بود، در جمع طلبه‌ها و روحانيان، فرمود: اگر همه‌ی شما طلبه‌ها در حدّ خود من كه شاگرد آخوند و ممتاز بودم؛ بوديد، فايده‌ای نداشت. اگر در حدّ مثلاً فلان شخص هم بوديد، اين مشكل حل نمی‌شد. بسياری از اين روستاها، بسياری از مردم شهر از من استفاده می‌كنند، اما من به درد آن‌ها نمی‌خورم! اگر همه‌ی طلبه‌ها مثل علامه‌ی طباطبائی بودند هم به درد مردم نمی‌خوردند! حالا بر فرض شديد علامه، مگر علامه مشكل روستاها و شهرستان‌ها را حل می‌كند؟ اين بزرگوار در آمل، شصت سال قبل فرمود: ممكن است كسی يك مقداری درس خوانده به اندازه‌ی استعدادش و بعد رفته روستا، ولی واقعاً دارد مردم را هدايت می‌كند؛ شايد او در قيامت بهتر از من موفّق باشد و اجرش بيشتر باشد. اين به اخلاص برمی‌گردد، اين به كاركرد برمی‌گردد.

ادامه دارد ...

ایمیل حوزه

*ديدار با حوزويان استان مازندران؛ قم، 6 دی‌ماه 1386


[1] وسائل‌الشيعة، ج 27، ص 27

[2] وسائل‌الشيعة، ج 27، ص 27

[3] الكافی، ج 1، ص 32

[4] حجر، 29

[5] ديوان حكيم سنائی

[6] بقره، 125

[7] نهج‌البلاغة، نامه 28

[8] مائده، 55

[9] نهج‌البلاغة، كلمات قصار، 452

[10]  كهف، 114

[11] بحار الأنوار، ج 4، ص43

[12] غُررالحكم، ص 58

[13] الكافی، ج1، ص 36

[14] فاطر، 28

[15] نساء، 63

[16] آل عمران، 164

[17] آل عمران، 164

[18] قصص، 34

[19] عبس، 24

[20] وسائل الشيعه، ج 27، ص 65.