تبیان، دستیار زندگی
1293 سال قمرى از هجرت رسول راستیها و پیام آور پاكیها حضرت محمد مصطفى(ص) مى‏گذشت. درست‏یك هفته به‏سالگشت میلاد بزرگترین مولد آفرینش مانده بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

میلاد سبز

ejd

نیاكان نیكنام

مادر

تولد

در گلشن قرآن

روحانی ده ساله

دوازده سال در حوزه تهران

حدیث هجرت

نیاكان نیكنام

خاندان آقا بزرگ، پیشینه درخشانى دارند، در اصل از خطه سرسبز مازندران و گیلان بودند كه بعدها به تهران كوچ كردند وتوانستند مردان نیكنامى را به تاریخ تشیع تحویل دهند كه ما به اختصار و به ترتیب تاریخى از آنها نام مى‏بریم:

1- حاج محسن بن حاج محمد تهرانى (متوفاى 1250 ق).

جد اعلاى شیخ آقا بزرگ است و سلسله نسب خانوادگى وى تا آنجا كه خود نوشته و در نسخه‏اى از كتاب حق الیقین، به‏یادگار مانده چنین است :

«حاج محسن، فرزند حاج محمد تهرانى فرزند ملا على اكبر پسر حاج باقر.»(1)

بازرگانى با فرهنگ و تاجرى دیندار بود، از اقدامات فرهنگى او مى‏توان از افتتاح و تاسیس چاپخانه نام برد كه براى‏نخستین بار به همت او و به یارى منوچهرخان معتمد الدوله گرجى در ایران بنا نهاده شد. (2) .

2- ملا محمد رضا تهرانى (متوفاى 1275 ق).

پدر بزرگ شیخ است، نخست‏به تجارت و بازرگانى اشتغال داشت كه پس از چندى تجارت را كنار گذاشت و براى تحصیل‏علوم ومعارف اسلامى به حوزه علمیه نجف اشرف شتافت. پس از آن كه در علوم ادبى و فقه و اصول تبحرى یافت‏به تهران‏بازگشت. بعد از آن كه پدرش حاج محسن، دار فانى را وداع گفت ملا محمد رضا، ناچار به تغییر برنامه روزانه شد، نصفى از روز رادر بازار با تجارت و نصفى دیگر را در حلقه‏هاى درس و بحث‏سپرى مى‏ساخت تا این كه در محرم 1275 براى همیشه چشم ازجهان فانى پوشید و به سراى باقى پیوست.

ملا محمد رضا تهرانى علاوه بر دهها كتاب نفیس اسلامى كه آنها را به دست‏خود و با خط زیبایى استنساخ كرده بود، دوفرزند فاضل نیز ازخود به یادگار گذاشت، پسر بزرگتر حاج على نام داشت كه خدا را عبدى صالح و مؤمنى نیكوكار بود تا در سال‏1324 ق در گذشت و پیكرش درقبرستان معروف نجف، وادى السلام در كنار پدرش به خاك سپرده شد و پسر دیگر حاج‏حبیب الله نام داشت كه در سال 1361 ق در نجف وفات یافت و در جوار پدر و برادرش در وادى السلام دفن شد. ملا محمدرضا تهرانى پسر كوچكترى نیز داشت كه محمد حسن نامیده مى‏شد. این فرزند در بهار زندگانى و در دوران جوانى، در آب افتادو غرق شد. این فاجعه كه فرق فرزندى برومند را براى همیشه به دنبال داشت، دل پدر را گداخت تا آنجا كه ملا محمد رضاتهرانى را واداشت تا سوگ سروده‏اى را، در فراق فرزند جوانش چنین بسراید :

چون شدى غرقه همان به كه به تقلید تومن

دیده دریا كنم و رخت‏به آنجا فكنم (3) .

3- حاج على تهرانى (1250 - 1324 ق).

پدر شیخ آقا بزرگ است از آثار او كتابى را به نام «تاریخ الدخانیه‏» در تاریخ تحریم تنباكو توسط میرزاى بزرگ شیرازى، نام‏مى‏برند كه به زبان فارسى نوشته شده است (4) و در فضل و بزرگى او همین بس كه فرزندى فرهیخته و بسیار تاثیر گذار درتاریخ اسلام و تشیع را تربیت كرد كه هم اینك همان فرزند فرزانه و بافضیلت، آبروى فرهنگ اسلام و ایران شمرده مى‏شود وهمو است كه اكنون قهرمان این اوراق و كیمیاى این كتاب است و حال كه این ناچیز با آثار او بیشتر از پیش انس و الفتى دارد ازتلاشهاى طاقت فرساى او و كارهایش كه هر كدام مرد افكن و توان فرسا مى‏نماید، شگفت زده مى‏شود و بى اختیار قلم دردستش مى‏لرزد.

مادر

بى گمان بیشترین سهم را در تربیت و تشكل شخصیت‏شیخ آقا بزرگ، مادر بزرگوارش داشته است و شیخ نغمه‏هاى‏نخستین زندگى و سرود سبز بودن را پیش از همه و بیشتر از همه از او شنیده است و روایت رشد و رویش را نخست از مسندروح نواز مادر آموخته و درایت دین و دانش را قبل از همه در دفتر مهر و محبت مادر دیده است و حدیث اخلاق و ایمان راهمراه با اسناد محكم اخلاص و عشق، در مكتب مهرافروز مادر خوانده است. اما با این همه در تاریخ چنان كه باید و شاید ازمادر شیخ اثر یا سخنى نمانده است تنها این مقدار اندك را نوشته‏اند كه مادرش زنى بود باورمند و نیكوكردار كه از سادات علوى‏محسوب مى‏گشت و با نام «آسیه بیگم‏» خوانده مى‏شد و دختر حاج اسدالله، مشهور به «حاج سید عطار تهرانى‏» بود، (5) گفتنى‏است كه جلال آل احمد نویسنده پر آوازه ایران نیز از طرف مادر خویشاوندى نزدیكى با شیخ آقا بزرگ تهرانى داشت و شیخ آقابزرگ، دائى مادر جلال بود (6) .

تولد

ejd

1293 سال قمرى از هجرت رسول راستیها و پیام آور پاكیها حضرت محمد مصطفى(ص) مى‏گذشت. درست‏یك هفته به‏سالگشت میلاد بزرگترین مولد آفرینش مانده بود كه مسلمانان در تدارك آن روز بزرگ (17 ربیع الاول) بودند در خانواده حاج‏ملا على تهرانى علاوه برجشن میلاد حال وهواى دیگرى حاكم بود آنها از اینكه مى‏دیدند كودكشان همزمان با روزهاى آن‏میلاد مقدس، تولد خواهد یافت‏بسیار شاد و خوشنود بودند در انتظار كودكى كه تازه مى‏خواست قدم به گلشن زندگى گذارد،لحظه شمارى مى‏كردند.بالاخره وقت موعود فرا رسید و از لطف خدا، حاج ملا على، صاحب پسرى سالم و كامل گشت و این زمانى بود كه تقویم‏تاریخ، درست‏شب پنجشنبه یازدهم ربیع الاول، (ربیع المولود) بهار نخستین و ماه میلاد را نشاد مى‏داد.

صبح آن شب شیرین و به یاد ماندنى، سخنى كه در خانه حاج ملا على واقع در كوى پامنار تهران، بر سرزبانها بود، صحبت‏از میهمان تازه وارد و مولود پامنار بود. آن نوزاد «محمد حسن‏» نامیده شد. پدر خواست تا با این نام، اسم جدش حاج محسن رازنده نگهدارد اما تقارن این تولد با ماه ربیع المولود بیشتر از هرچیز دیگرى برایش جالب و جذاب مى‏نمود و به همین سبب‏كلمه مقدس محمد را پیشوند اسم جدش ساخت و فرزندش را محمدحسن نامید (7) .

اما از آنجا كه در میان تهرانى‏ها از دیر باز عادت چنین بود كه پسرى را به نام جد بزرگ خانواده و به اسم «آقا بزرگ‏» صداكنند (8) ، محمد محسن، مولود ماه میلاد هم به همین ترتیب آقا بزرگ خوانده شد. تو گویى خانواده ملا على تهرانى‏نمى‏توانست از این قاعده و عادت، مستثنى باشد با این تفاوت كه آقا بزرگ این دفتر به راستى «آقایى بزرگ‏» شد و با همین نام‏شهره آفاق گشت.

در گلشن قرآن

ejd

مولد پامنار از همان روزهاى نخستین حیات با سرچشمه زلال نور آشنا شد. وى در حالى كه تنها چهار یا پنج‏بهار از آغازسبز زندگى را پشت‏سر مى‏گذاشت دل پاك و جان تشنه‏اش را هر روز با قرآن و آوازهاى آهنگین و روح نواز آن جلا مى‏داد او هربامداد نزد بانویى كه در آموزش قرآن به كودكان شناخته شده بود، مى‏رفت و همه روزه سرود سبز زندگى را با خواندن آیات‏الهى ترنم وتهجى مى‏كرد. متاسفانه تاریخ اسم زن یا زنانى را كه مولود پامنار قرآن را پیش آنها آموخت، فراموش كرده است وبه همین علت از نخستین آموزگاران آقا بزرگ در تاریخ حتى نامى هم نماده است. تنها همین قدر نوشته‏اند كه او قرآن را پیش‏برخى از زنان خانواده‏اش خواند و در سن 7 سالگى (1300 ق) در محله خود، پامنار به مكتب رفت و در مكتبهاى این محله‏مقدارى فارسى و دیوان شعر خواند، آنگاه پاره‏اى از علوم دینى و حساب بیآموخت (9) .

روحانى ده ساله

فرزند ملا على تهرانى كم كم داشت‏بزرگ مى‏شد. تازه تنها ده سال از عمرش مى‏گذشت اما او در این مدت بخوبى توانسته‏بود استعدادهاى نهفته‏اش را شكوفا سازد و با آموختن قرآن و زبان فارسى، رویش و رشادت را به روایت نشیند.

و پدر كه این همه را در طول ده سال دیده بود دلش مى‏خواست فرزندش را هر چه بیشتر و بهتر تشویق كند و او را بیشتر ازپیش به تحصیل علم و كمال راغب سازد بهترآن دید كه براى همین منظور مجلسى ترتیب دهد و پسرش را ملبس به لباس‏دانش ودین سازد. استاد محمد رضا حكیمى گزارشى از آن محفل معنوى و مجلس باصفا را چنین بدست مى‏دهد :

«وى چون 10 ساله شد (1303 ق) پدرش مجلسى ترتیب داد، با حضور جمعى از روحانیون آن‏روزگار تهران، و در این محفل معنوى، وى لباس روحانیت پوشید و عمامه بر سر گذارد. حاضران به اوتبریك گفتند و خواستند تا خواندن «جامع المقدمات‏» را بیاغازد. پس از پوشیدن لباس روحانى وى را باافزودن كلمه شیخ (كلمه‏اى كه براى روحانیون، هم عنوان است و هم احترام) بر سرنامش، «شیخ آقابزرگ‏» خواندند.»(10) .

دوازده سال در حوزه تهران

ejd

شیخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303 ق كه معمم شد، تا سال 1315 ق در تهران سكونت داشت. نخست مراحل مقدماتى رادر مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخریه (مروى) پى گرفت. او در عرض این دوازده سال توانست‏علوم و فنون مختلفى چون : ادبیات، منطق، تجوید قرآن، فقه، اصول، خط نسخ و نستعلیق را بیآموزد. او درحلقه درس و بحث‏آموزگاران و استادان بزرگوارى كه شمارش نامشان به بیش از ده استاد مى‏رسد شركت جست و از خرمن دانش و تجربه آنان،خوشه‏چینى‏ها كرد. شیخ در این دوران كه معمولا دوره مقدماتى شمرده مى‏شود به جز تحصیل و تكمیل معلومات‏كارها و اقدام‏هاى جالبى هم داشته است كه از آن میان استنساخ چندین نسخه از كتابهاى معتبر و . . . جالب تر است كه برخى‏از آنها امروزه زینت‏بخش بعضى كتابخانه‏ها و گنجینه‏هاست و هر یك حاكى از سلیقه و خط زیباى او، و مهم تر از همه بیانگرتلاش و تكاپوى او، حتى در روزگار نوجوانى و جوانى و نشان دهنده این است كه شیخ از همان گامهاى نخست راهش را انتخاب‏كرده بود و به كتاب و قلم، علاقه ویژه‏اى داشت، نویسندگى و احیاى متون و میراث علمى و فرهنگى را وظیفه دینى و رسالت‏فرهنگى خویش مى‏دانست (11) .

حدیث هجرت

ejd

در سال 1313 ق براى نخستین بار شیخ آقا بزرگ سفرى به كشور عراق آغاز كرد. مدت زمان این سفر كه شیخ به همراهى‏برادر به زیارت عتبات رفت معلوم نیست. همین مقدار نوشته‏اند كه هدف شیخ از این سفر، زیارت آستان امامان معصوم علیهم‏السلام در شهرهاى زیارتى عراق : نجف، كربلا، كاظمین و سامراء بود اما بى گمان حوزه‏ها و حلقه‏هاى بحث و درسى كه در این‏شهرهاى مقدس بویژه در نجف اشرف، تشكیل مى‏شد از چشمهاى تیز بین شیخ دور نبود. آن چنانكه وى را مجذوب و شیفته‏خود ساخته، بى قرارش كردند. شیخ از این سفر زیارتى به تهران بازگشت اما توگویى دلش را درنجف اشرف جا گذاشته بود. او مثل تشنه‏اى مى‏ماند كه تاسرچشمه پیش رفته اما تشنه‏تر از پیش بازگشته است هر روز كه مى‏گذشت آتش اشتیاقش بیشتر از پیش زبانه مى‏كشید دوسال از این فراق و هجران سپرى گشت و شیخ در حالى كه تنها بیست و دو بهار از عمرش را پشت‏سر مى‏گذاشت‏براى همیشه‏راه عراق را در پیش گرفت. تقویم تاریخ سال 1315 ق را نشان مى‏داد كه شیخ وارد عراق شد. نخست دل به دیار دلیرمردان‏تاریخ، كربلاى ثارالله برد تا در روز نیمه شعبان براى زیارت مخصوص امام حسین‏علیه السلام كه دراعمال آن روز )روز میلاد امام‏مهدى(عج) ) وارد شده است در كربلا و در حریم حریت و حماسه‏هاى جاوید باشد. و با همت جستن از تربت پاك «همت‏آفرینان و حماسه گستران‏» (12) راه نجف را براى دانش اندوزى و كمال جویى در پیش گیرد. شیخ پس از آن كه چند صباحى را درشهر كربلا، بازیارت و عبادت گذراند. روز چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سایه سار آستان قدى علوى، از چشمه‏هاى جارى علم و حكمت‏سیراب گردد همان علم و حكمتى كه شهرش و زادگاهش رسول خدا(ص) و دروازه ومرزبانش على مرتضى علیه السلام است.اینك او به دروازه مدینة العلم پیامبرصلى الله علیه وآله راه یافته بود و خدا را از اینكه او را به مراد دل رسانیده بود بسیار شاكر و سپاس گوبود.

---------------------------------------------------------------------

1) الذریعه الى تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 9، جزء اول، ص 145.

2) الذریعه، ج 9، ص 145; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بكوشش گروهى از پژوهشگران، ج اول، ص 455، در آنجا از پدر حاج محسن‏به اسم على اكبر نام بردند كه اشتباه است و درست همان است كه خود نوشته است. یعنى حاج محمد تهرانى.

3) الكرام البرره فى القرن الثالث‏بعد العشره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 2، ص 563.

4) الذریعه، ج 3، 252; مكارم الآثار، ج 4، ص 1356.

5) شیخ الباحثین، عبدالرحیم محمد على، ص 14.

6) دائرة المعارف تشیع، ج اول، ص 141، زیر مدخل «آل احمد».

7) طبقات اعلام الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج اول، مقدمه.

8) همان، در آنجا اضافه مى‏كند كه این رسم و عادت در مورد فرزندان دیگر هم به كار برده مى‏شد به این ترتیب پسرى كه به اسم جدنزدیك (پدر پدر) نامیده مى‏شد «آقا كوچك‏» و دخترانى كه به ترتیب به اسم جده بزرگ و مادر بزرگ نامیده مى‏شدند، «خانم بزرگ‏» و«خانم كوچك‏» خوانده مى‏شدند.

9) شیخ آقا بزرگ تهرانى، استاد محمد رضا حكیمى، ص 14.

10) همان، ص 4.

11) طبقات اعلام الشیعه، ج اول (القرن الرابع)، مقدمه; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج اول، ص 455، زیر مدخل آقا بزرگ تهرانى;الذریعه الى تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 20، مقدمه.

12) این عبارت را از استاد بزرگوار جناب محمد رضا حكیمى وام گرفته‏ایم.

از چشم یاران

زیر پای آبشاران


نویسنده: محمد صحتی سردرودی

تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه