میلاد سبز
خاندان آقا بزرگ، پیشینه درخشانى دارند، در اصل از خطه سرسبز مازندران و گیلان بودند كه بعدها به تهران كوچ كردند وتوانستند مردان نیكنامى را به تاریخ تشیع تحویل دهند كه ما به اختصار و به ترتیب تاریخى از آنها نام مىبریم:1- حاج محسن بن حاج محمد تهرانى (متوفاى 1250 ق).
جد اعلاى شیخ آقا بزرگ است و سلسله نسب خانوادگى وى تا آنجا كه خود نوشته و در نسخهاى از كتاب حق الیقین، بهیادگار مانده چنین است :
«حاج محسن، فرزند حاج محمد تهرانى فرزند ملا على اكبر پسر حاج باقر.»(1)
بازرگانى با فرهنگ و تاجرى دیندار بود، از اقدامات فرهنگى او مىتوان از افتتاح و تاسیس چاپخانه نام برد كه براىنخستین بار به همت او و به یارى منوچهرخان معتمد الدوله گرجى در ایران بنا نهاده شد. (2) .
2- ملا محمد رضا تهرانى (متوفاى 1275 ق).
پدر بزرگ شیخ است، نخستبه تجارت و بازرگانى اشتغال داشت كه پس از چندى تجارت را كنار گذاشت و براى تحصیلعلوم ومعارف اسلامى به حوزه علمیه نجف اشرف شتافت. پس از آن كه در علوم ادبى و فقه و اصول تبحرى یافتبه تهرانبازگشت. بعد از آن كه پدرش حاج محسن، دار فانى را وداع گفت ملا محمد رضا، ناچار به تغییر برنامه روزانه شد، نصفى از روز رادر بازار با تجارت و نصفى دیگر را در حلقههاى درس و بحثسپرى مىساخت تا این كه در محرم 1275 براى همیشه چشم ازجهان فانى پوشید و به سراى باقى پیوست.
ملا محمد رضا تهرانى علاوه بر دهها كتاب نفیس اسلامى كه آنها را به دستخود و با خط زیبایى استنساخ كرده بود، دوفرزند فاضل نیز ازخود به یادگار گذاشت، پسر بزرگتر حاج على نام داشت كه خدا را عبدى صالح و مؤمنى نیكوكار بود تا در سال1324 ق در گذشت و پیكرش درقبرستان معروف نجف، وادى السلام در كنار پدرش به خاك سپرده شد و پسر دیگر حاجحبیب الله نام داشت كه در سال 1361 ق در نجف وفات یافت و در جوار پدر و برادرش در وادى السلام دفن شد. ملا محمدرضا تهرانى پسر كوچكترى نیز داشت كه محمد حسن نامیده مىشد. این فرزند در بهار زندگانى و در دوران جوانى، در آب افتادو غرق شد. این فاجعه كه فرق فرزندى برومند را براى همیشه به دنبال داشت، دل پدر را گداخت تا آنجا كه ملا محمد رضاتهرانى را واداشت تا سوگ سرودهاى را، در فراق فرزند جوانش چنین بسراید :
چون شدى غرقه همان به كه به تقلید تومن
دیده دریا كنم و رختبه آنجا فكنم (3) .
3- حاج على تهرانى (1250 - 1324 ق).
پدر شیخ آقا بزرگ است از آثار او كتابى را به نام «تاریخ الدخانیه» در تاریخ تحریم تنباكو توسط میرزاى بزرگ شیرازى، ناممىبرند كه به زبان فارسى نوشته شده است (4) و در فضل و بزرگى او همین بس كه فرزندى فرهیخته و بسیار تاثیر گذار درتاریخ اسلام و تشیع را تربیت كرد كه هم اینك همان فرزند فرزانه و بافضیلت، آبروى فرهنگ اسلام و ایران شمرده مىشود وهمو است كه اكنون قهرمان این اوراق و كیمیاى این كتاب است و حال كه این ناچیز با آثار او بیشتر از پیش انس و الفتى دارد ازتلاشهاى طاقت فرساى او و كارهایش كه هر كدام مرد افكن و توان فرسا مىنماید، شگفت زده مىشود و بى اختیار قلم دردستش مىلرزد.
مادر
بى گمان بیشترین سهم را در تربیت و تشكل شخصیتشیخ آقا بزرگ، مادر بزرگوارش داشته است و شیخ نغمههاىنخستین زندگى و سرود سبز بودن را پیش از همه و بیشتر از همه از او شنیده است و روایت رشد و رویش را نخست از مسندروح نواز مادر آموخته و درایت دین و دانش را قبل از همه در دفتر مهر و محبت مادر دیده است و حدیث اخلاق و ایمان راهمراه با اسناد محكم اخلاص و عشق، در مكتب مهرافروز مادر خوانده است. اما با این همه در تاریخ چنان كه باید و شاید ازمادر شیخ اثر یا سخنى نمانده است تنها این مقدار اندك را نوشتهاند كه مادرش زنى بود باورمند و نیكوكردار كه از سادات علوىمحسوب مىگشت و با نام «آسیه بیگم» خوانده مىشد و دختر حاج اسدالله، مشهور به «حاج سید عطار تهرانى» بود، (5) گفتنىاست كه جلال آل احمد نویسنده پر آوازه ایران نیز از طرف مادر خویشاوندى نزدیكى با شیخ آقا بزرگ تهرانى داشت و شیخ آقابزرگ، دائى مادر جلال بود (6) .1293 سال قمرى از هجرت رسول راستیها و پیام آور پاكیها حضرت محمد مصطفى(ص) مىگذشت. درستیك هفته بهسالگشت میلاد بزرگترین مولد آفرینش مانده بود كه مسلمانان در تدارك آن روز بزرگ (17 ربیع الاول) بودند در خانواده حاجملا على تهرانى علاوه برجشن میلاد حال وهواى دیگرى حاكم بود آنها از اینكه مىدیدند كودكشان همزمان با روزهاى آنمیلاد مقدس، تولد خواهد یافتبسیار شاد و خوشنود بودند در انتظار كودكى كه تازه مىخواست قدم به گلشن زندگى گذارد،لحظه شمارى مىكردند.بالاخره وقت موعود فرا رسید و از لطف خدا، حاج ملا على، صاحب پسرى سالم و كامل گشت و این زمانى بود كه تقویمتاریخ، درستشب پنجشنبه یازدهم ربیع الاول، (ربیع المولود) بهار نخستین و ماه میلاد را نشاد مىداد.
صبح آن شب شیرین و به یاد ماندنى، سخنى كه در خانه حاج ملا على واقع در كوى پامنار تهران، بر سرزبانها بود، صحبتاز میهمان تازه وارد و مولود پامنار بود. آن نوزاد «محمد حسن» نامیده شد. پدر خواست تا با این نام، اسم جدش حاج محسن رازنده نگهدارد اما تقارن این تولد با ماه ربیع المولود بیشتر از هرچیز دیگرى برایش جالب و جذاب مىنمود و به همین سببكلمه مقدس محمد را پیشوند اسم جدش ساخت و فرزندش را محمدحسن نامید (7) .
اما از آنجا كه در میان تهرانىها از دیر باز عادت چنین بود كه پسرى را به نام جد بزرگ خانواده و به اسم «آقا بزرگ» صداكنند (8) ، محمد محسن، مولود ماه میلاد هم به همین ترتیب آقا بزرگ خوانده شد. تو گویى خانواده ملا على تهرانىنمىتوانست از این قاعده و عادت، مستثنى باشد با این تفاوت كه آقا بزرگ این دفتر به راستى «آقایى بزرگ» شد و با همین نامشهره آفاق گشت.
در گلشن قرآن
مولد پامنار از همان روزهاى نخستین حیات با سرچشمه زلال نور آشنا شد. وى در حالى كه تنها چهار یا پنجبهار از آغازسبز زندگى را پشتسر مىگذاشت دل پاك و جان تشنهاش را هر روز با قرآن و آوازهاى آهنگین و روح نواز آن جلا مىداد او هربامداد نزد بانویى كه در آموزش قرآن به كودكان شناخته شده بود، مىرفت و همه روزه سرود سبز زندگى را با خواندن آیاتالهى ترنم وتهجى مىكرد. متاسفانه تاریخ اسم زن یا زنانى را كه مولود پامنار قرآن را پیش آنها آموخت، فراموش كرده است وبه همین علت از نخستین آموزگاران آقا بزرگ در تاریخ حتى نامى هم نماده است. تنها همین قدر نوشتهاند كه او قرآن را پیشبرخى از زنان خانوادهاش خواند و در سن 7 سالگى (1300 ق) در محله خود، پامنار به مكتب رفت و در مكتبهاى این محلهمقدارى فارسى و دیوان شعر خواند، آنگاه پارهاى از علوم دینى و حساب بیآموخت (9) .
روحانى ده ساله
فرزند ملا على تهرانى كم كم داشتبزرگ مىشد. تازه تنها ده سال از عمرش مىگذشت اما او در این مدت بخوبى توانستهبود استعدادهاى نهفتهاش را شكوفا سازد و با آموختن قرآن و زبان فارسى، رویش و رشادت را به روایت نشیند.و پدر كه این همه را در طول ده سال دیده بود دلش مىخواست فرزندش را هر چه بیشتر و بهتر تشویق كند و او را بیشتر ازپیش به تحصیل علم و كمال راغب سازد بهترآن دید كه براى همین منظور مجلسى ترتیب دهد و پسرش را ملبس به لباسدانش ودین سازد. استاد محمد رضا حكیمى گزارشى از آن محفل معنوى و مجلس باصفا را چنین بدست مىدهد :
«وى چون 10 ساله شد (1303 ق) پدرش مجلسى ترتیب داد، با حضور جمعى از روحانیون آنروزگار تهران، و در این محفل معنوى، وى لباس روحانیت پوشید و عمامه بر سر گذارد. حاضران به اوتبریك گفتند و خواستند تا خواندن «جامع المقدمات» را بیاغازد. پس از پوشیدن لباس روحانى وى را باافزودن كلمه شیخ (كلمهاى كه براى روحانیون، هم عنوان است و هم احترام) بر سرنامش، «شیخ آقابزرگ» خواندند.»(10) .
دوازده سال در حوزه تهران
شیخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303 ق كه معمم شد، تا سال 1315 ق در تهران سكونت داشت. نخست مراحل مقدماتى رادر مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس در مدرسه فخریه (مروى) پى گرفت. او در عرض این دوازده سال توانستعلوم و فنون مختلفى چون : ادبیات، منطق، تجوید قرآن، فقه، اصول، خط نسخ و نستعلیق را بیآموزد. او درحلقه درس و بحثآموزگاران و استادان بزرگوارى كه شمارش نامشان به بیش از ده استاد مىرسد شركت جست و از خرمن دانش و تجربه آنان،خوشهچینىها كرد. شیخ در این دوران كه معمولا دوره مقدماتى شمرده مىشود به جز تحصیل و تكمیل معلوماتكارها و اقدامهاى جالبى هم داشته است كه از آن میان استنساخ چندین نسخه از كتابهاى معتبر و . . . جالب تر است كه برخىاز آنها امروزه زینتبخش بعضى كتابخانهها و گنجینههاست و هر یك حاكى از سلیقه و خط زیباى او، و مهم تر از همه بیانگرتلاش و تكاپوى او، حتى در روزگار نوجوانى و جوانى و نشان دهنده این است كه شیخ از همان گامهاى نخست راهش را انتخابكرده بود و به كتاب و قلم، علاقه ویژهاى داشت، نویسندگى و احیاى متون و میراث علمى و فرهنگى را وظیفه دینى و رسالتفرهنگى خویش مىدانست (11) .
حدیث هجرت
در سال 1313 ق براى نخستین بار شیخ آقا بزرگ سفرى به كشور عراق آغاز كرد. مدت زمان این سفر كه شیخ به همراهىبرادر به زیارت عتبات رفت معلوم نیست. همین مقدار نوشتهاند كه هدف شیخ از این سفر، زیارت آستان امامان معصوم علیهمالسلام در شهرهاى زیارتى عراق : نجف، كربلا، كاظمین و سامراء بود اما بى گمان حوزهها و حلقههاى بحث و درسى كه در اینشهرهاى مقدس بویژه در نجف اشرف، تشكیل مىشد از چشمهاى تیز بین شیخ دور نبود. آن چنانكه وى را مجذوب و شیفتهخود ساخته، بى قرارش كردند. شیخ از این سفر زیارتى به تهران بازگشت اما توگویى دلش را درنجف اشرف جا گذاشته بود. او مثل تشنهاى مىماند كه تاسرچشمه پیش رفته اما تشنهتر از پیش بازگشته است هر روز كه مىگذشت آتش اشتیاقش بیشتر از پیش زبانه مىكشید دوسال از این فراق و هجران سپرى گشت و شیخ در حالى كه تنها بیست و دو بهار از عمرش را پشتسر مىگذاشتبراى همیشهراه عراق را در پیش گرفت. تقویم تاریخ سال 1315 ق را نشان مىداد كه شیخ وارد عراق شد. نخست دل به دیار دلیرمردانتاریخ، كربلاى ثارالله برد تا در روز نیمه شعبان براى زیارت مخصوص امام حسینعلیه السلام كه دراعمال آن روز )روز میلاد اماممهدى(عج) ) وارد شده است در كربلا و در حریم حریت و حماسههاى جاوید باشد. و با همت جستن از تربت پاك «همتآفرینان و حماسه گستران» (12) راه نجف را براى دانش اندوزى و كمال جویى در پیش گیرد. شیخ پس از آن كه چند صباحى را درشهر كربلا، بازیارت و عبادت گذراند. روز چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سایه سار آستان قدى علوى، از چشمههاى جارى علم و حكمتسیراب گردد همان علم و حكمتى كه شهرش و زادگاهش رسول خدا(ص) و دروازه ومرزبانش على مرتضى علیه السلام است.اینك او به دروازه مدینة العلم پیامبرصلى الله علیه وآله راه یافته بود و خدا را از اینكه او را به مراد دل رسانیده بود بسیار شاكر و سپاس گوبود.
---------------------------------------------------------------------
1) الذریعه الى تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 9، جزء اول، ص 145.
2) الذریعه، ج 9، ص 145; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، بكوشش گروهى از پژوهشگران، ج اول، ص 455، در آنجا از پدر حاج محسنبه اسم على اكبر نام بردند كه اشتباه است و درست همان است كه خود نوشته است. یعنى حاج محمد تهرانى.
3) الكرام البرره فى القرن الثالثبعد العشره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 2، ص 563.
4) الذریعه، ج 3، 252; مكارم الآثار، ج 4، ص 1356.
5) شیخ الباحثین، عبدالرحیم محمد على، ص 14.
6) دائرة المعارف تشیع، ج اول، ص 141، زیر مدخل «آل احمد».
7) طبقات اعلام الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج اول، مقدمه.
8) همان، در آنجا اضافه مىكند كه این رسم و عادت در مورد فرزندان دیگر هم به كار برده مىشد به این ترتیب پسرى كه به اسم جدنزدیك (پدر پدر) نامیده مىشد «آقا كوچك» و دخترانى كه به ترتیب به اسم جده بزرگ و مادر بزرگ نامیده مىشدند، «خانم بزرگ» و«خانم كوچك» خوانده مىشدند.
9) شیخ آقا بزرگ تهرانى، استاد محمد رضا حكیمى، ص 14.
10) همان، ص 4.
11) طبقات اعلام الشیعه، ج اول (القرن الرابع)، مقدمه; دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج اول، ص 455، زیر مدخل آقا بزرگ تهرانى;الذریعه الى تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج 20، مقدمه.
12) این عبارت را از استاد بزرگوار جناب محمد رضا حكیمى وام گرفتهایم.
نویسنده: محمد صحتی سردرودی
تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه