تبیان، دستیار زندگی
خسته از راه، میان ماشین در کنار پدرم خوابیدم پلک‏هایم که به هم افتادند خواب یک صحن کبوتر دیدم صبح، وقتی که دو چشمم وا شد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک صحن کبوتر
یک صحن کبوتر

خسته از راه، میان ماشین

در کنار پدرم خوابیدم

پلک‏هایم که به هم افتادند

خواب یک صحن کبوتر دیدم

صبح، وقتی که دو چشمم وا شد

شادمان، مثل گلی خندیدم

آخر از پنجره‏ی توی اتاق

گنبد زرد رضا را دیدم

دل من- مثل کبوتر- پر زد

رفت و بر شانه‏ی گلدسته نشست

اشک در چشمه‏ی چشمم جوشید

بغض آیینه شد امّا، نشکست

پدر آماده شد از من پرسید:

«دوست داری که تو را هم ببرم؟»

گفتم: «آری، ولی آنجا چه کنم؟»

مادرم گفت: «زیارت، پسرم!»

گرچه زود آمده بودیم، ولی

در حرم، جای نشستن کم بود

هر کسی با «او» چیزی می‏گفت

گوییا با همه کس، محرم بود

هر کجا رفتیم، آنجا پُر بود

پر زنجوای دل و دست دعا

یک طرف قصه‏ی پر غصّه‏ی درد

یک طرف ذکر «غریب الغربا»

در رواق حرم پر نورش

کاش دست دل من، رو می‏شد

می‏شدم من، آن آهوی غریب

باز او «ضامن آهو» می‏شد.

جواد محقق

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*********************************

مطالب مرتبط

فصل سرخ لاله ها

پرستوی دلم

دست خدا

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.