تبیان، دستیار زندگی
ماهی قرمز کوچولو دور شیشه می‏چرخید و تند تند آب می‏خورد. دلش برای خانه‏اش تنگ شده بود. هر روز بچه‏ها می‏آمدند و به او نگاه می‏کردند. ماهی کوچولو نمی‏دانست چرا؟ روز بعد او را در ظرف پر از ماهی ریختند. ماهی‏های زیادی آنجا بودند. بعضی از آن‏ها قرمز و بعضی د
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عیدت مبارک

عیدت مبارک
عیدت مبارک

ماهی قرمز کوچولو دور شیشه می‏چرخید و تند تند آب می‏خورد. دلش برای خانه‏اش تنگ شده بود. هر روز بچه‏ها می‏آمدند و به او نگاه می‏کردند.

ماهی کوچولو نمی‏دانست چرا؟

روز بعد او را در ظرف پر از ماهی ریختند. ماهی‏های زیادی آنجا بودند.

بعضی از آن‏ها قرمز و بعضی دیگر سیاه بودند. ماهی قرمز از ماهی‏ای که از همه بزرگ‏تر بود، پرسید: «ما تا کی اینجا می‏مانیم؟»

ماهی بزرگ گفت: «تا وقتی یک نفر ما را بخرد.»

تا اینکه یک روز گل بهار آمد و ماهی قرمز کوچولو را خرید. ماهی کوچولو اول ترسید.

نمی‏دانست به کجا می‏رود. اما وقتی به خانه‏ی گل بهار رسید، او را در سفره‏ی قشنگی گذاشتند.

کمی دقت کرد و دید در کنارش گل، سیب، قرآن، آینه و... قرار دارد. اسم بعضی از آنها را هم نمی‏دانست.

بله، آن سفره‏ی هفت‏سین بود. ماهی کوچولو دیگر از اینکه دور از رودخانه است، ناراحت نبود. او با خنده‏‏های «گل بهار» می‏رقصید!

تنظیم : بخش کودک و نوجوان

عیدت مبارک

مطالب مرتبط

موش کوچولوی گرسنه

قوقولی قوقو

این طوری بهتر است!

داستان بز دانا

آش

لنگه جوراب

منزل نو مبارک

دوستی ها

مامان گنجشک کوچولو!

موش خپل روسیاه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.