تبیان، دستیار زندگی
شاید سخن گفتن از بسیج به اندازه هیچ موضوعی، برای من كه سال ها با بچه های بسیج هم نفس بوده ام، مشكل نیست. با آنها هم نفس باشی، كنار سنگرهایشان تا صبح پاسبانی كنی، میان خنده هایشان، یك دم گریه كنی و
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چفیه انداختن بی اجازه ممنوع !

شاید سخن گفتن از بسیج به اندازه هیچ موضوعی، برای من كه سال ها با بچه های بسیج هم نفس بوده ام، مشكل نیست. با آنها هم نفس باشی، كنار سنگرهایشان تا صبح پاسبانی كنی، میان خنده هایشان، یك دم گریه كنی و بال در بال رفتنشان میان آسمان ها را با دیدگان كم فروغت ناظر باشی، مجالی به تو نمی دهد تا بتوانی از آنها سخن هم بگویی.

 چفیه

در گفتمان بسیج، سخن گفتن اصلاً جایی نداشت، تنها سكوت معنی داشت و سخن گفتن نشان از خود دیدن بود پس كسی سخن نمی گفت: تا دیده شود. برای من در مورد سخن نگفتن بسیجی سخن گفتن بسیار سخت است و شاید محال. اینجا هم نمی خواهم چیزی از خود بگویم و تنها آنچه بود را باید روایت كنم. چندی پیش در گوشه ای بیانی دیدم از همسر معظم شهید باكری كه: حمید دنیا را از چشم من انداخت.

احساس كردم كه گویی سال ها اگر می خواستم حرف بزنم، بیشتر از این چیزی نداشتم كه بسیجی یعنی، حمید باكری كه دنیا را از چشم همه ما انداخت. و این بود كه امام (ره) عزیزمان گفت: تنها افتخار من در این دنیا این است كه بسیجی ام؛ زیرا امام (ره) در دنیا تنها "بی ارزش بودن دنیا»"برایش ارزش بود، انگار كه در این دنیا تنها "حمید" برایش می ارزید. كیلومترها مرز ایران و عراق، سجاده ابراهیم همت، مهدی زین الدین، مهدی باكری، حسین خرازی و هزاران بسیجی گمنامی كه همه افتخارشان به همین گمنامی است.

نمی دانم چرا فراموش كرده ایم كه بسیجی، اگر اهل جنگ بود، اگر اهل سلاح و تیر و خمپاره بود، اگر روی مین می رفت، اگر محكم ایستاده بود، از خشونتش نبود، از عبادتش بود .

نمی دانم چرا فراموش كرده ایم كه بسیجی، اگر اهل جنگ بود، اگر اهل سلاح و تیر و خمپاره بود، اگر روی مین می رفت، اگر محكم ایستاده بود، از خشونتش نبود، از عبادتش بود، عابد بود، مثل مولایمان علی (ع) دنیا را به آب بینی بزی می فروخت، مجاهد بود، مثل سید و سالارمان حسین (ع)، دنیا را داده بود تا یك صبح تا ظهر عاشورا را بخرد. گاهی كنار اروند فكر می كردم، آیا زاهدتر از این بچه هایی كه حاشیه این رود گل آلود، غواصی می كنند، روی این كره خاكی هست؟ پشت كانال ماهی، به خود می گفتم: پاك تر از خون هایی كه روی این كلوخ های سرد ریخته، توی این دنیای بی ارزش هست؟

فراموش كرده ایم كه بسیجی خاكی نبود كه برای خودش "خاك" بخرد و دنیا طلب كند، یادمان رفته كه "بسیجی" چفیه نمی انداخت كه معامله كند و فخر بفروشد، بی توجه شدیم كه "بسیجی" جنگ نمی كرد كه "خودی" نشان دهد. بسیجی، چفیه انداخت كه دنیا را از چشم همه بیندازد و خوب با این "چفیه"، بی ارزش كرد مناسبات دنیایی را. اهل دنیا خفیف شدند، روباه ها به لانه هایشان خزیدند، از رو رفتند آنها كه اهل جان دادن نبودند.

چفیه

"نظرنژاد" را یادمان رفته.... این آخری ها آن قدر شاكی بود كه خدا چرا در جنگ نبرده اش؟ شجاعت "بابانظر" از تهورش نبود از این بود كه جانش و همه آنچه داشت برایش به اندازه یك لبخند امام (ره) ارزش نداشت. جنگ كه تمام شد.... گویی بابانظر و مهدی باكری هم تمام شدند و چفیه شان ماند.... چفیه ارزش اش به آن زاهدی بود كه آن را به گردن انداخته بود، جلوی صدها تانك، تنومند می ایستاد و یك تنه شلیك می كرد. ارزش اش به آن "بی دنیایی" بود، نه به رنگ و قیافه و ظاهر خاكی اش. بعد جنگ عده ای فكر كردند، با چفیه بسیجی می شوند، نفهمیدند چفیه انداختن یعنی "سرنترس نظرنژاد"، "دل خاشع حاج ابراهیم همت"، "دنیای بی ارزش حمید باكری"، "قلب بی شیله و پیله برونسی"، "نور صورت شهید كاوه" و عرفان بی غل و غش هزاران بسیجی گمنام كه لابه لای صحیفه روز محشر باقی است. هنوز هم هر كه سر نترس و دل خاشع و نور صورت و عرفان بی غل و غش دارد، اجازه چفیه انداختن اش هست، این تكه پارچه برای ما مقدس است. من یكی، هر وقت خدا توفیق می دهد، "احرام چفیه" می بندم، دلم می لرزد كه "شهید مهاجر" نكند راضی نباشد، گنه كاری سجاده اش را رنگین كند. دلم می لرزد كه اهل دنیا، نكند فكر كنند، چفیه انداختن بی اجازه می شود، بی حساب و كتاب است! شهید مهاجرها و فاضل الحسینی ها و همه بسیجی های آسمانی لشكر 5 نصر را شاهد می گیرم، كه خدا نیاورد روزی، بخواهم این پارچه بهشتی كه بوی قبر حسین (ع) می دهد را به این بازی های دنیایی بفروشم. خدایا! آن روز را برایم میاور.

دکتر محمد باقر قالیباف


تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی