تبیان، دستیار زندگی
سال‏های سال بود كه آقا قُلی تو كار گل بود و برای همین، همه آقا گلی صدایش می‏زدند. آقا گلی یك باغ بزرگ داشت و یك گلخانه‏ی امروزی كه هر گوشه‏اش مناسب رشد یك نوع گل بود. یك گوشه مخصوص گل‏های خاردار مثل كاكتوس بود و گوشه‏ی دیگر گل‏های بی‏خار مثل مینا.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آقا گلی و لاله
آقا گلی و لاله

سال‏های سال بود كه آقا قُلی تو كار گل بود و برای همین، همه آقا گلی صدایش می‏زدند.  آقا گلی یك باغ بزرگ داشت و یك گلخانه‏ی امروزی كه هر گوشه‏اش مناسب رشد یك نوع گل بود.  یك گوشه مخصوص گل‏های خاردار مثل كاكتوس بود و گوشه‏ی دیگر گل‏های بی‏خار مثل مینا.  كنار ستون‏های گلخانه گل‏های نیلوفر رونده زندگی می‏كردند و كنار پنجره‏های قدی آن، گلدان‏های گل های پیازدار مثل نرگس و گل‏های مقاوم مثل لاله را چیده بود.  آقا گلی دوست و آشنای زیادی نداشت.  خودش می‏گفت: « من زبان گل‏ها را بهتر از زبان آدم‏ها می‏فهمم.» شاید برای این كه همیشه با گل‏ها حرف می‏زد.

هر روز صبح كه در گل خانه را باز می‏کرد، می‏گفت: «سلام بچه‏ها! خوابید یا بیدار؟» بعد از کنار گل‏ها رد می‏شد و با همه احوالپرسی می‏كرد:» چه‏طوری مینا خانم؟ می‏بینم که باز هم بچه‏دار شدی.

آهای نیلوفر، این قدر از این ستون بالا نرو، آخر كار دست خودت می‏دهی.  كاكتوس جان، مواظب خارهایت باش، بابا! نكند كسی را آزار بدهی.»

روزی به گل‏های لاله كه رسید، دید كه سرحال نیستند.  با یک انگشت گل برگ‏های لاله‏ای را بلند كرد و گفت: «سرت را بگیر بالا، لاله جان!  تو كه همیشه سربلند بودی.» و بعد به طرف در رفت تا مثل همیشه از آن جا با همه خداحافظی کند.» ناگهان صدای آهی شنید.  برگشت و پرسید : «کی آه  کشید؟» مینا گفت: «همان لاله بود. مدت‏هاست که وقتی می‏روی آه می‏کشد.» آقا گلی محکم زد روی پایش و گفت: «ای وای! دیدم که حالش خوب نیست.» برگشت و یک برگ‏ لاله را در دستش گرفت: «نبضت که خوب نمی‏زند.» با دقت گل برگ‏هایش را باز کرد: «چه‏قدر گرده توی گلت نشسته.» بعد ذره‏بینی از جیبش در آورد و گل برگ‏ها را یکی یکی نگاه کرد:  «چند تا چروک روی پیشانی‏ات افتاده. عجیب است! خاکت که خیس است، نورت هم که به اندازه. پس چه‏ات شده؟»

لاله گل برگ‏هایش را جمع کرد و با صدایی که می‏لرزید گفت: «دلم گرفته.» و با سر به لامپ‏های گران قیمت گل خانه اشاره کرد: «من آفتاب را می‏خواهم.» برگش را به طرف هواکش که هوهو صدا می‏کرد گرفت: «دلم برای باد و نسیم تنگ شده. آنها از پشت شیشه صدایم را نمی‏شنوند.»

آقا گلی تعجب کرد: «تو اینجا آب و غذایت به اندازه است. هوایت همیشه بهاری است و بیشتر عمر می‏کنی.» لاله بغض کرد: «کاش عمرم کوتاه‏تر بود و پریدن سنجاقک‏‏ها را به دنبال هم می‏دیدم.» دلم می‏خواست پروانه‏ها به من سر می‏زدند و گرده‏هایم را با خودشان به مهمانی گل دیگری می‏بردند. دلم می‏خواست، زنبورها شهد مرا می‏مکیدند و شهد من عسلی می‏شد که دهانی را شیرین می‏کرد.» و بعد به سرفه افتاد.

آقا گلی وحشت‏زده پرسید: «چی شد؟ حالت بد شده؟» لاله برگ‏های آویزانش را به زور بالا نگه داشت و گفت: «بوی خوب اینجا آنقدر زیاد است که نفسم را تنگ می‏کند.»

آقا گلی این را که شنید، یک دفعه عصبانی شد و گفت: « باشد! به تو خوبی نیامده. الآن می‏برمت بیرون و وسط یک عالمه علف می‏کارمت تا فرق اینجا را با آنجا بفهمی.» و بعد گلدان لاله را زیر بغلش زد و در گلخانه را محکم به هم کوبید. کاکتوس فریاد زد: «دیگر کارش تمام است. بیرون دوام نمی‏آورد.»

مینا گفت: «دنبال درد سر می‏گردد.» نیلوفر گفت: «از این بالا می‏بینم که آقا گلی دارد او را زیر آفتاب سوزان می‏کارد. حتماً فردا پژمرده می‏شود و پس فردا پیازش می‏سوزد و ...» سرانجام آقا گلی با اخم و تخم، لاله را کاشت و رفت. روز‏های اول لاله به سختی سعی می‏کرد که صاف بایستد، هر بار که ساقه‏اش می‏افتاد به برگ‏هایش تکیه می‏کرد و نمی‏گذاشت که گل‏هایش پرپر شود.

روزها آفتاب تند و ملایم، نسیم و طوفان، بوی کود و گل‏های وحشی را احساس می‏کرد و هر روز محکم و محکم‏تر می‏شد، تا اینکه روزی وقتی به دور و برش نگاه کرد، دید که میان علف‏ها پر شده از لاله‏های کوچک، پروانه‏های شاد و زنبورهای پر کار. از آن روز به بعد لاله دیگر سرش را خم نکرد.

سپیده خلیلی

شاهد کودک

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*************************************

مطالب مرتبط

سالار و گیاهان دارویی

مهربانی و دوستی

هزار مایل دور از زمین

نامه ای برای خدا

سیاره عجیب غریب سرد و تاریک

بچه گوزن اخمو

خرگوشی که می‏خواست عجیب باشد

روباه مکار و بز کوهی

شکارچی های ترسو

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.