تبیان، دستیار زندگی
چرا صحابه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را درك كرده بودند، در قرائت شان، اختلاف دارند؟ آنان با چه مجوّزى، معانى الفاظ قرآن را در صحیفه ى خود جاى گزین كردند؟ جواب: مسأله ىِ قرائات و اختلاف در آن، به اجتهاد قُراء مرتبط مى شود; یعنى این نظر آن ها است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زبان قرآن از زبان استاد معرفت

آیت الله محمد هادی معرفت

گفت و گو با آیت الله محمدهادى معرفت

چرا صحابه كه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را درك كرده بودند، در قرائت شان، اختلاف دارند؟ آنان با چه مجوّزى، معانى الفاظ قرآن را در صحیفه ى خود جاى گزین كردند؟

جواب: مسأله ىِ قرائات و اختلاف در آن، به اجتهاد قُراء مرتبط مى شود; یعنى این نظر آن ها است و استناد به نقل نیست. مستند اختلاف یك قارى با قارى دیگر در قرائت لفظ، نقل نیست; یعنى قارى نمى گوید من این را از استادم شنیده ام و او از استادش تا به پیغمبر برسد، بلكه این نظر خود اوست. او مى گوید كه به نظر بنده این گونه صحیح است (اجتهاد مى كند). همه ى كتب قرائات در همین راستا نوشته شده است به جز عاصم كه مدركش اجتهاد نیست، بلكه نقل است. معناى اجتهاد این است كه همه ى قُراء قبول دارند آن چه بر پیغمبر نازل شده، نصّ واحد است. امام صادق(علیه السلام)نیز فرمود: «القرآن واحدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ الواحد و إنّما الإختلاف مِنْ قِبِل الرّواة».

زبان قرآن، زبان گفتارى است نه نوشتارى. زبان گفتارى و نوشتارى هر كدام ویژگى هایى دارند كه چند ویژگى را برمى شمارم تا معلوم شود زبان قرآن، گفتارى است نه نوشتارى.

اختلاف قُراء در این مسأله بوده است كه یكى از آن ها مى گفت آن نصّى كه بر پیغمبر نازل شده است، به نظر من این مطلب است و دلیل هم مى آورد. این همان اجتهاد است. این گونه نبوده است كه بگوید: «هكذا سَمِعْتُ مِنْ شیخى». بنا بر این، گاهى بین شیخ و شاگرد نیز در قرائت اختلاف وجود داشت; یعنى همه ى آن ها اجتهاد مى كردند تا به حقیقت واحد برسند، مانند اختلاف فُقَها كه در یك حكم شرعى اختلاف پیدا مى كنند. پس این سخن بدین معنا نیست كه ما در شرع، دو حكم داریم، بلكه اختلاف آن ها در این است كه آن حُكم شرعى چیست؟ پس نظرشان مختلف مى شود.

ما در این جا مُخطّئه هستیم و مى گوییم كه قاعدتاً یكى از آن ها اشتباه مى كند و چه بسا هر دو نیز اشتباه كرده باشند و این را قبول نداریم كه هر دو صحیح باشند; زیرا حكم الهى و آن چه بر پیغمبر نازل شده است، بیش تر از یكى نیست. دلیل آن، این است كه مثلا كسى این آیه را چنین مى خواند: (فَالْیَوْمَ نُنَحِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آیَةً). از او پرسیدند: كه چرا آیه را چنین مى خوانى؟ گفت: بدن مرده كه نجات پیدا نمى كند. پس نمى تواند آن چه از خدا نازل شده است، «نُنَجِّیكَ» باشد و باید «نُنَحِّیكَ» باشد; یعنى بدنت را كنار مى زنیم; زیرا نجات از آنِ احیا است. پس اختلافات قُرّاء ناشى از اجتهاد شخصى آن هاست و حاكى از تعدّد الفاظ نازله نیست; زیرا هیچ كدام از آن ها، به نقل استناد نكرده اند، بلكه به عقل و نظر استناد كرده اند.

با توجه به این كه الفاظ، ساخته ى بشر بوده و بشر همیشه از قالب محسوسات، استفاده كرده است و معناى آن و توان الفاظ نیز محدود است، چگونه وحى كه دامنه اى بسیار فراتر از اندیشه ى بشرى دارد، در این قالب ها مى گنجد؟

جواب: خود قرآن مى گوید: (فَاِنَما یَسَّرناهُ بلسانِكْ لَعلّهم یَتَذكَرون)[1] معناى آیه این است كه ما قرآن را با زبانى سهل و ساده و زبانى كه تو با مردم سخن مى گویى، فرستادیم تا مردم از آن بهره بگیرند. حال بحث این است كه دین یا وحى یا شریعت یا قرآن، مفاهیم عالیه ى دین را در قالب الفاظى به بشر عرضه كرده اند كه این الفاظ، ساخته ى دست خود بشر است. در این مورد جاى انكار نیست; زیرا قرآن خود مى فرماید: (وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُول اِلا بلسان قُوْمِه);[2] ولى فرض این است كه آیا شرع هنگامى كه با مردم سخن مى گوید، به گونه اى با آن ها سخن مى گوید كه براى آن ها مفهوم باشد یا نامفهوم؟ به یقین، مقتضاى حكمت این است كه به گونه اى سخن بگوید كه براى آن ها مفهوم باشد. این پرسش به معارف عالیه مربوط مى شود نه كل ابعاد شریعت.

شریعت چند بُعد دارد; یك بُعد آن، احكام و تكالیف است و بُعد دیگر آن، حِكَم و امثال است و یك بُعد به نام معارف دارد. این پرسش به بعد معارف مربوط است، آن جایى كه از ماوراى غیب سخن مى گوید. ما قبول داریم وقتى به این جا مى رسد، سراغ الفاظ مى رود; چون قرآن تعهد كرده است با زبان مردم و (بلسان عربى مبین)[3] سخن بگوید. در این جا به سراغ الفاظى مى آید كه عرب آن ها را بر اساس نیاز خودش و براى معانى اى كه سطح آن پایین است، وضع كرده است. چگونه قرآن، آن معانى عالیه را در این الفاظ سطح پایین به كار مى برد؟

ابن رشد اندلسى[4] مى گوید: «قرآن وقتى با مردم درباره ى مطالب خیلى بالا سخن مى گوید، چنان زیبا و شیوا بیان مى كند كه مى فهمند و این یكى از اعجازهاى قرآن است.» او مثالى مى آورد و مى گوید: اگر از یك حكیم، فیلسوف یا یك متكلم بپرسند: «خدا چیست؟» او به سراغ اصطلاحات خودش مى رود; چون در عرفِ عام، لفظى نداریم كه معرف خداوند ـ آن گونه كه هست ـ باشد. پس خواهد گفت: نه مركب بُوَد و جسم، نه مرئى، نه محل. ابن رشد اندلسى مى گوید: حكیم براى شناساندن خدا، بیست و پنج تا «لا» كنار هم مى گذارد و مى گوید: خدا این است. اگر بنا بود منطق فلاسفه این باشد، عرفِ عام چیزى را كه مساوى با بیست و پنج «لا»، است، عدم محض تلقى مى كرد. همین سؤال را از قرآن كرده اند كه فرموده است: (اللّه نور السموات و الارض...)[5] با یك تشبیه، خدا را معرفى كرده و كاملا دقیق است. همان گونه كه روشنى همه چیز از نور است، هستى همه چیز از خداست. همان گونه كه روشنى نور از خود نور است، هستى خدا نیز از خودش است و بدین ترتیب در قرآن، بلندترین معانى با تشبیهى زیبا ترسیم شده است.

جواب: زبان قرآن، گفتارى است یا نوشتارى؟ چرا؟

زبان قرآن، زبان گفتارى است نه نوشتارى. زبان گفتارى و نوشتارى هر كدام ویژگى هایى دارند كه چند ویژگى را برمى شمارم تا معلوم شود زبان قرآن، گفتارى است نه نوشتارى.

در زبان گفتارى، متكلم بیش تر بر قراین حاضر در مجلس و ذهنیات مخاطب تكیه مى كند و بعد سخن خود را مى گوید; یعنى متكلم، محیط و شنوندگان و... را در نظر مى گیرد و روى همان مبنا سخن مى گوید. بر خلاف آن در زبان نوشتارى، كسى كه چیزى مى نویسد، باید تمام قراینى را كه در فهم كلام اراده كرده است، در خود كلام و نوشته بیاورد. مسأله ى اصلى در نوشتار، سیاق است. نهج البلاغه یك نوشته و كتاب گفتارى است; یعنى سخنان حضرت على(علیه السلام) را در مناسبت هاى مختلف جمع آورى كرده اند. قرآن هم این گونه است; یعنى گفته هایى است كه در شرایط و مكان هاى به خصوص بیان شده است. به همین دلیل، براى تفسیر قرآن و فهم آن باید به اسباب نزول مراجعه كنیم. اگر نوشتارى بود، مى بایست خود آن قراین و ویژگى هاى دیگرى كه بین دو مقوله وجود دارد، در نوشته ذكر مى شد. پس شما باید به قرآن به عنوان زبان گفتارى نگاه كنید، نه نوشتارى.

آیا آیات متشابه قرآن كه فهم آن براى همگان ممكن نیست، به بى ضابطگى فهم دینى نمى انجامد؟

جواب: اساساً این پرسش مطرح است كه چرا در قرآن آیات متشابه وجود دارد. خود قرآن مى گوید: این كار، دست آویزى مى شود براى اهل زیغ. متشابهات در قرآن دو گونه هستند:

1 ـ متشابهات بالعرض كه قبلا متشابه نبوده است. اكثریت آیات متشابه را این گونه آیات تشكیل مى دهند.

2ـ تشابه اصلى دارد كه خیلى كم است; یعنى در بین 6236 آیه ى قرآن، از 200 آیه تجاوز نمى كند. علّت این تشابه اصلى، همان بلندى معنا و كوتاهى لفظ است. در این جا قرآن از راه استعاره، كنایه و تشبیه وارد شده است; مثل آیه ى نور.[6] در این آیه تشبیه به كار رفته است. ممكن است یك اهل زیغى بگوید: خدا همان نور است. تشابهات عرضى مثل آیات (وجه اللّه)، (یداللّه)،(الرحمن على العرش استوى) و.. است. این ها در اصل، آیات متشابه نبوده، بلكه به همین معناى استعاره اى در لغت به كار رفته است. استوى در لغت عرب به معناى استیلا بوده است; (قد استوى بشرٌ على العرش.) در این جا استوى به معناى جَلَسَ نیست; بلكه به معناى سلطه پیدا كردن است.

ابن رشد اندلسى مى گوید: «قرآن وقتى با مردم درباره ى مطالب خیلى بالا سخن مى گوید، چنان زیبا و شیوا بیان مى كند كه مى فهمند و این یكى از اعجازهاى قرآن است.»

زمخشرى در «كشاف» در ذیل آیه ى (وجوهٌ یومئذ ناضره)[7] مى نویسد: من خودم در یكى از كوچه هاى مكه از یك دخترك روستایى شنیدم كه در حال گدایى مى گفت: «عُیُیْنَتى نُوَیْضَرَةٌ الى الله و الیكم»; یعنى این چشمكان ریز من، به خدا و شما مردم دوخته شده است. این دخترك از این چشم دوختن، چشم داشت را اراده كرده است، نه ابصار و دیدن را. بعد زمخشرى خطاب به اشعرى ها مى گوید: آیا شما وقتى كه این سخن را از این كودك مى شنوید، به جز معناى چشم داشت، معناى دیگرى مى فهمید؟ چه طور وقتى كه قرآن این واژه را به كار مى برد، آن را به معناى دیدن معنا مى كنید؟ پس مى گوید: شما تشابه را بر آیه تحمیل كرده اید. در مورد متشابه اصلى هم، قرآن كم نگذاشته است و اهل دقت مى فهمند كه این تشبیه است; زیرا نخواسته كه بگوید خداوند حقیقتاً نور است.

جواب: آیا قرآن صامت است؟

این فرمایش كه بعضى از آقایان مى فرمایند قرآن صامت است و شما باید به آن نطق بدهید، از سخنانى است كه در كلمات حضرت على(علیه السلام) هم آمده است. حضرت على(علیه السلام)درباره ى قرآن مى فرماید: «فاستنطقوه فانه لاینطق.» معنایى كه حضرت امیر قصد كرده است، با معناى موردنظر آقایان، زمین تا آسمان فرق دارد. این آقایان بر همان مبنا كه نصوص دینى مفهوم ندارد و این شخص است كه به آن مفهوم مى دهد، نظر مى دهند.[8]

__________________

[1] . دخان، 58.

[2] . ابراهیم، 4.

[3] . شعرا، 195.

[4] . الكشف من مناهج الاول لابن رشد، صص 89، 96، 97 و 107.

[5] . نور، 35.

[6] . نور، 35: (الله نور السموات و الارض مثل نور...).

[7] . قیامت، 22.

[8]اندیشه قم


تنظیم برای تبیان: شکوری_کارشناس بخش قرآن