تبیان، دستیار زندگی
اگر بخواهم تمام زندگیم را بار كنم غیر از كتابهایم، یك وانت بار می‌شود،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عروسی خوبان

مقام معظو رهبری

برخی نشریات كشورمان با انتشار خاطره‌ای به بیان مشی ساده‌زیستی رهبر معظم انقلاب پرداخته‌اند كه عینا نقل می‌شود:

آقای دكتر حداد عادل تعریف می‌كردند در سال 77 یك خانمی زنگ زده بود منزل ما كه می‌خواهیم برای خواستگاری بیاییم منزل شما. خانم ما گفته بود كه بچه ما فعلا سال چهارم دبیرستانه و می خواهد كنكور بده. اون خانم گفته بود كه حالا نمی‌شه ما بیاییم دختر را ببینیم. خانم ما گفته بودند نمی‌شه.

خانم ما گفته بود اصلا شما خودتان را معرفی كنید من نمی‌دونم چه كسی می‌خواهد بیاید.

اون خانم گفته بود من خانم مقام رهبری هستم. خانم ما از هولش دوباره سلام و علیك كرده بود و گفته بود ما تا حالا هر كسی آمده بود رد كردیم، صبر كنید با آقای دكتر صحبت می‌كنم بعد شما را خبر می كنم. بعدا تماس گرفتند كه ما حرفی نداریم شاید اینها آمدند نپسندیدند و برای اینكه دختر هوایی نشود بهتر است هماهنگی كنیم بیایند در دبیرستان بچه را ببینند بچه هم متوجه نشود چه كسی آمده او را ببیند و قرار گذاشتیم در دفتر دبیرستان كه خانم من هم مدیر دبیرستان هدایت هم بود، ساعتی را خانم هماهنگ كرد و خانم آقا تشریف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود كه من با دخترم صحبت می كنم وقتی كه صدایش كردند بعد شما او را ببینید، او را دیدند دختر هم رفت سر كلاس، خانم آقا هم رفتند. چند روز گذشت كه من برای كاری خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره كردند خوب نیامده و بعدا گفتم كه خدا را شكر كه دختر ما نفهمید كه به روحیه‌اش لطمه بخورد.

یك سال از این قضیه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند كه دوباره می‌خواهیم بیاییم. خانم ما گفته بود خانم چی شده دوباره می‌خواهید بیایید. آقا گفته بود كه خانم ما به استخاره خیلی اعتقاد دارد و خوب نیامده خانم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبی است و نمی‌توانستیم بگذریم و دختر محجبه و فرهیخته و خوبی است دوباره استخاره كردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهید بیاییم. در آن موقع دخترمان دیپلم گرفته بود و كنكور شركت كرده بود. آمدند و وقتی مقدمات كار فراهم شد، قرار گذاشتیم پسر آقا و مادرش بیایند منزل ما و با یك قواره پارچه به عنوان هدیه كه عروس را ببینند و گفت‌وگو كنند، آمدند و نشستند صحبت كردند و وقتی آقا مجتبی رفتند از دخترم پرسیدم نظرتان چیست؟

اگر بخواهم تمام زندگیم را بار كنم غیر از كتابهایم، یك وانت بار می‌شود،

ایشان موافق بودند به او گفتم خوب فكرهایت را بكن بعد از چند روز رفتم پیش آقا، آقا فرمودند داریم خویش و قوم می‌شویم، گفتم چطور! گفتند اینها آمدند و پسندیدند و در گفت‌وگو به نتیجه رسیده‌اند، گفتند نظر شما چیست؟ گفتم آقا اختیار ما دست شماست آقا گفتند نه بالاخره شما دكتر و استاد دانشگاهید و خانمتان هم همینطور وضع زندگی شما وضع مناسبی است ولی ما اینجور نیست.

و اگر بخواهم تمام زندگیم را بار كنم غیر از كتابهایم، یك وانت بار می‌شود، اینجا هم دو تا اتاق اندرون داریم و یك اتاق بیرونی كه آقایان و مسوولین می‌آیند و با من دیدار می‌كنند من پول ندارم كه خانه بخرم یك خانه اجاره كرده‌ایم كه یك طبقه را مصطفی و یك طبقه را مجتبی زندگی می‌كند، شما با دخترت صحبت كن كه خیال نكند می‌خواهد عروس رهبر شود یك چیزهایی در ذهنش نباشد. ما یك زندگی این جوری داریم شما این جوری زندگی نكرده‌اید، نسبتا زندگی خوبی دارید خونه دارید، زندگی دارید حالا بخواهد وارد یك زندگی این جوری شود مشكله. مجتبی معمم هم نیست می خواهد روحانی شود برود قم درس بخواند زندگی بكند همه را بگو تا بداند .من آمدم با دخترم صحبت كردم و ایشان هم قبول كرد. برگشتیم و وارد مراحل بعدی شدیم آقا یك خانه‌ای قبل از ریاست جمهوری‌شان داشتند توی جنوب تهران ایشان آن را اجاره داده‌اند و خرج زندگی‌شان را از آن در می‌آورند. ایشان حقوق بابت رهبری نمی‌گیرند و از وجوهات هم استفاده نمی‌كنند.

خلاصه برای مراسم عقد، مهریه و اینها گفتیم كجا برگزار كنیم آقا فرمودند اولا سر مهریه و هر چی اختیار دختر شما باشد همان را مهریه دختر بذارین ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده كه بیش از 14 سكه عقد نمی‌خوانم تا حالا هم نخواندم اگه بخواهید می توانید بیشتر از 14 سكه هم بذارین ولی من عقد را نمی‌تونم بخونم چون تا حالا برای مردم نخوندم برای عروسم هم نمی‌خونم برید یك آقای دیگر عقد را بخواند اشكالی هم ندارد از نظر من اشكالی نداره. ما گفتیم نه آقا این كه نمی‌شه ولی باشه حالا من صحبت می‌كنم با مادرش فكر نمی‌كنم مخالفتی داشته باشد. گفتند می‌تونید مراسم عقد را در تالار بگیرید ولی من نمی‌تونم شركت كنم گفتم آقا هر جور شما صلاح می دانید. فرمودند می‌خواهید این دو تا و یك اتاق بیرونی را با هم حساب كنید چند نفر زن و مرد می‌شوند نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما دعوت می كنیم ما نگاه كردیم كلا اینجا 150 الی 200 نفر بیشتر جا نمی‌گیرد ما حتی قوم و خویش‌های درجه اولمان را نمی‌توانستیم دعوت كنیم گفتیم باشد خلاصه تعدادی از اقوام نزدیك را دعوت كردیم و آقا هم همین طور از غیر فامیل نیز آقا، آقای خاتمی رییس جمهور و آقای هاشمی و آقای ناطق نوری و روسای سه قوه و دكتر حبیبی را دعوت فرمودند یك رقم غذا نیز درست كردیم.

انگشتر عقیق

قبل از این قضیه صحبت بازار مطرح شد پسر آقا گفت كه نه من انگشتر می خواهم نه ساعت می خواهم نه چیز دیگری، من هم گفتم حداقل یك حلقه كه می گیرد. آقا گفتند چه كار كنم مجتبی گفت كه نمی‌خواهم.

بعد آقا یك انگشتر عقیق داشت گفتند این انگشتر را یكی برای من هدیه آورده اگر دخترتون قبول می‌كند من این رو هدیه می‌دهم به اون. اون به عنوان حلقه هدیه بده به مجتبی گفتیم باشد خلاصه آقا رفت انگشتر را آورد و گرفتیم و رفتیم و به دست مجتبی هم گشاد بود دادیم یك انگشترسازی و 600 تومان هم دادیم تا انگشتر را كوچكش كند خلاصه خرج حلقه دامادمان شد 600 تومان این شد حلقه داماد.

به آقا گفتم تو همه این مسائل احتیاط كردیم دیگر لباس عروس را بسپار به دست ما آقا فرمودند دیگر آنرا طبق متعارف حساب كنیم ما داشتیم تو همان ایام عروسی می گرفتیم و یك لباس عروس داشتیم كه برای عروسمان سفارش داده بودیم بدوزند خلاصه قبل از آنكه عروسمان استفاده كند همان شب دخترمان استفاده كرد آقا گفتند من یك فرش ماشینی می دهم شما هم یك فرش و مراسم برگزار شد.

خرج حلقه دامادمان شد 600 تومان این شد حلقه داماد

برای عروسی هم دو تا پیكان از ما بود و دو تا پیكان هم از اقوام آقا مراسم در خانه ما طول كشید. تا آمدند عروس را ببرند خانواده آقا هم آمده بودند. فقط آقا نتوانسته بودند بیایند. مراسم تا حدود ساعت یك طول كشیده بود تا اینكه ما عروس را آوردیم خانه دیدیم آقا همینطور بیدار نشسته‌اند منتظرند كه عروس را بیاورند گفتند من اخلاقا وظیفه خود می دانم برای اولین بار كه عروسمان قدم می‌ذاره تو خونه ما تو فامیل ما من هم بدرقه‌اش كنم هم به اصطلاح خوش آمد بگم اون نگه كه برای من ارزشی قائل نبودند. ما تعجب كرده بودیم فكر نمی كردیم آقا تا اون موقع شب بیدار باشند به خاطر اینكه عروسش را می خواهند بیاورند. خانواده آقا چون اون شب سرشون شلوغ بود غذا هم به آقا نداده بودند. آقا گفتند كه آقای دكتر امشب شام هم نداشتیم من یكی از این پاسدارها را صدا كردم گفتم شما خوردنی چیزی ندارید یكی از پاسدارها گفت غیر از یك كمی نون چیز دیگه نداریم آقا فرموده بودند بیاور حالا یك چیزی می خوریم بعد هم كه دختر وارد شد آقا نشستند و چند دقیقه‌ای برایشان در مورد تفاهم در زندگی و شرایط و اهمیت زندگی زناشویی صحبت كردند و تا پای در خونه عروس را بدرقه كردند خوش آمد گفتند بعد برگشتیم حالا رعایت اداب حتی تا چنین جایگاهی، اینها از بركت انقلاب اسلامی از بركت خون شهدا است. ایشان دستور دادند حتی از ریزترین وسایل دفتر چون مال بیت‌المال است استفاده نشود. حتی وقتی مشكل وسیله نقلیه هم پیش آمد اجازه ندادند از وسایل دفتر استفاده شود.

منبع:رجانیوز

تنظیم:س.آقازاده