تبیان، دستیار زندگی
نامه حنانه به پدرش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدرم! ای کاش مزاری داشتی

می خواهم از تو (1) بگویم ، از توئی كه ندیدمت ، می خواهم از تو بنویسم ، از توئی كه نشناختمت ، توئی كه وقتی ده ماه بیشتر نداشتم ، مانند پرستویی عاشق در بهاری دل انگیز كه همه چیز سر از خاك بیرون می آورد ، كوچ كردی وسر بر خاك نهادی . چه می گویم ؟ چه خاكی ؟ چه سر نهادنی ؟

نه... تو مانند پرستوی عاشقی كوچ كردی به شهری كه همه كوچه های آن رنگ و بوی شما را داشت . به شهری كه هر چه در آن بود عشق بود وشور ، نور بود و نور ، آخر می گویند همیشه به دنبال نشانه این شهر بودی . شهری كه روی نقشه نمی توان پیدایش كرد . برای همین در مناجاتت نوشتی :

" خدایا! همه جا دربه در دنبال تو می گردم و می دانم كه فقط با شهادت به تو خواهم رسید "

لاله

باباجان !

از من دلگیر نشو كه چرا نشناختمت ؟

آخر من كجا و خورشید كجا ؟

برای تفسیر شما باید كه عشق را دید ، باید كه عاشق را شناخت ، آخر می دانم كه از شما كم نوشته اند .

از شما ها خیلی گفته اند . می خواهم بگویم خیلی غریب بودید ، خیلی غریب هستید . دوست دارم داد بكشم ، فریاد بزنم و به همه بگویم ای آدم ها!

ای پرستو های عاشق !

ای دل سوخته ها !

ای درد هجران كشیده ها !

ای از راه مانده ها !

ای قلم به دست ها !

از پدرم بنویسید . از پرستوهایی كه كوچ كرده اند به شهر عشق و شهادت . از پدرهایمان . به خدا علم هایشان زمین مانده ! گرد خاك قلم ها را پاك كنید . به دست بگیرید عَلم هایشان را !

ای كسانی كه با پرستوها بودید ! چرا مهر سكوت بر لب زدید ؟

از آنها بنویسید ، آنهایی كه یك شبه ره صدساله پیمودند .

می گویند : " پدرم فاتح بود، فاتح سوسنگرد!"

می گویند : "در میدان نبرد چون شیر می جنگید ودر میدان دعا و راز و نیاز زاهدی بود كه ساعت ها سر به سجاده  می گذاشت ."

می گویند :" غیر از خدا از هیچ چیز نمی ترسید . شجاع و دلاور بود ! "

می گویند : " قدم های محكم وآرامی داشت . نشان دار بی نشان بود . طالب شهرت نبود . "

می گویند : " خیلی به من علاقه داشت ، ولی دل به دنیا   نمی داد .  عاشق بود عاشق بسیج و بسیجی "

می گویند : " رفت كه من در شام غریبانش بنشینم تا بزم دیگران روشن شود."

باباجان !

غروبها بخصوص غروب جمعه خیلی احساس دل تنگی می كنم ، خیلی دوست دارم ببینمت ! ولی نه ...

خوشحالم كه نیستی تا ببینی بعضیها ، این خفاشان شب، این جغدهای شوم ، این دشمنان دوست نما چه ناله های دل خراشی راسر می دهند. خوشحالم که نیستی تا ببینی عده ای از انسانهای كور وكر در مقابل ایثار و فداكاری های شما ، چه علامت سئوالی گذاشته اند .

قبر

این روزها می شود درد غربت شما ها را در سوسنگرد لمس كرد . فقط خدایتان با شما بود و رهبرتان . الان هم فقط خدا با ماست و رهبرمان و همین ما را كفایت می كند .

ای كاش مزاری داشتی تا شب های جمعه به سراغت می آمدم و درد دل می كردم .

نه ... چه می گویم ؟ مگر عشق را می شود خاك كرد ؟  مگر سرخی عشق با سیاهی خاك در هم می آمیزد ، هیهات...!!

 ما كجا و افلاك كجا ؟! باز بیایید داد بكشیم ، فریادكنیم كه :

" آی ادم ها ! آی شعرا! آی ادبا ! بیایید قلم هایتان را با مركب سرخ رنگ خون پركنید . حماسه ها رابه تصویر بكشید. بیایید به این نسل و نسل آینده نشان دهید كه پیرو حسین (ع) بودن یعنی چه ؟ بنویسید كه چگونه می شود غیر از خدا هیچ ندید !

بیایید پدرم را نه... ، پرستوها را ازاین قفس غربت آزاد كنید. بیایید مرهمی باشید برای زخمهای انقلاب كه از دست دوست و دشمن  زخم خورده است . بیایید آب گوارای ایثار و فداكاری را به پای عشق بریزید تا بارور شود .

" بیایید برای شناساندن راهشان ، مقصدشان و مولایشان  كاری كنیم . "

آیا این  انتظار برای دل كوچك و رنج دیده من انتظاربی جایی است ؟ آیا توقع زیادی است كه می خواهم بدانم در شام غریبان چه كسی نشسته ام ؟

پدرم !

ای ستاره بدر من ، ای قهرمان زندگی من ، ای سفر كرده عشق ! ای كاش می دیدمت وای كاش می شناختمت !

دخترت حنانه

(1)   شهید علی تجلائی  از فرزندان سرافراز  لشكر عاشورا بود كه در مسئولیتهای مختلف خدمت نمود از جمله  مسئولیتهای وی فرماندهی سپاه سوسنگرد و مسئول آموزش نظامی سپاه بود وی در عملیات بدر درخشید و ستاره بدر گردید و  به ملكوت اعلی پركشید . روح اش شاد راهش مستدام.


منبع :

جستجو گران نور

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی