سيرى در مبانى ولايت فقيه
(قسمت اول)
آنچه از قرآن كريم درباره عبادت انسان ها بر مىآيد، اين است كه كامل ترين وبرجسته ترين وصف براى انسان آن است كه عبد ذات اقدس اله باشد، زيرا كمال هر موجودى در اين است كه بر اساس نظام تكوينى خويش، حركت كند و چون خود از اين مسير و هدف آن، اطلاع كاملى ندارد، خداوند، بايد او را راهنمايى كند. و حقيقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را براى او تبيين نمايد.
ارتباط انسان با همه پديدهها از يك سو و جهل او به كيفيت اين ارتباطها از سوى ديگر، ضرورت راهنمايى را كه عالم مطلق باشد مشخص مىكند و اگر انسان اين راه را درست تشخيص داد و عبد خدا بود و مولا بودن و مولويت او را، كه بر همه اين شئون آگاه است، پذيرفت آن گاه به بهترين كمال مىرسد.
لذا خداوند سبحان، مهم ترين كمالى كه در قرآن كريم مطرح مىكند، عبوديت است: «الحمد لله الذى انزل على عبده الكتاب»[2]. همان طورى كه اسراء و عروج بر اساس عبوديت است، نزول و فرود كتاب الهى هم بر مبناى عبوديت است. اگر انسان بخواهد اسراء يا معراج داشته باشد، و قلبش مهبط وحى شود، بايد از سكوى عبوديت پرواز كند. هم «سبحان الذى اسرى بعده»[3] بر اساس عبوديت است، هم «فاوحى الى عبده ما اوحى»[4] و هم «الحمدلله الذى نزل على عبده الكتاب»[5] و اين اختصاصى به علوم شريعت و علوم ظاهر ندارد بلكه كسانى كه علوم ولايى دارند و بر اساس باطن حكم مىكنند و خضر راه هستند، هم بر اساس عبوديت به اين جا رسيدهاند. خداوند متعالى وقتى كه جريان خضر را
ذكر مىكند، مىفرمايد: «فوجد عبدا من عبادنا»[6] و قبلا هم موساى كليم مأمور شد كه از بندهاى از بندگان خاص خدا استفاده كند كه از علم لدنى طرفى بسته است. پس اگر خضر راه است، يا اگر پيغمبر اسلام است، به خاطر عبوديت به اين جا رسيده است.
عبوديت و عنايت الهى
نكته بعدى آن است كه براى رسيدن به مقام نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن، عبوديت، شرط لازم است نه شرط كافى؛ لطف و عنايت الهى و علم خدا به عواقب امور هم نقش موثرى دارد. لذا اين چنين نيست كه اگر كسى بنده كامل شد، پيغمبر يا امام شود، البته ولى خدا مىشود، اما رسول و نبى نه، چون «الله اعلم حيث يجعل رسالته»[7] گذشته از اين كه خود شخص هم لازم است كمال عبوديت را داشته باشد. گاهى خداوند علم و معنويت و حتى كرامت به بعضى مىدهد اما آن ها نه از آن علم استفاده صحيح مىبرند نه از اين كرامت، بلكه آن را بى جا صرف مىكنند. نظير «واتل عليهم نباء الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها»[8]. لذا ذات اقدس اله پست هاى كليدى نظير نبوت، رسالت، خلافت، امامت و امثال آن را به افراد خاصى عطا مىكند اما كرامتها و بعضى از كشف و شهودها و علمهاى معنوى، را ممكن است به عنوان يك امتحان به افراد ديگر هم مرحمت كند و چون كمال انسانى در عبوديت است و استحقاق عبوديت هم منحصر در ذات اقدس اله است «و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه».[9] احدى معبود نيست و كسى حق ندارد جز خدا را بپرستد.
ولايت حق و ولايت اولياء
اگر ثابت شد كه كمال انسان در عبوديت است و او فقط عبد خداست و لا غير، پس غير خدا هر كه و هر چه هست، مولاى حقيقى يا ولى حقيقى چيزى يا كسى نيست تا بگوييم خدا اولا و بالاصاله ولى و مولاست و غير خدا مثلا انبيا و اوليا ثانيا و بالتبع ولى و مولايند. وقتى ولايت انبيا و اوليا و ائمه روشن شد كه حقيقى نيست، ولايت فقيه هم روشن مىشود و بسيارى از شبههها و اشكالها رخت بر مىبندد.
عمده اين است كه روشن شود آيا انسان چند ولى و مولاى حقيقى در طول هم دارد؟ نظير اين كه پدر و جد، هر دو ولى طفل محجورند منتها هر كه اول اعمال ولايت كرد جا براى ولايت ديگرى نيست، آيا ولايت بر جامعه انسانى هم از اين قبيل است؟ يا نه ولايت بر انسان ولايت طولى است؛
بدين معنا كه بعضى ولى قريبند، برخى اقرب، بعضى ولى بعيدند بعضى ولى ابعد؟ يا برخى ولى بالاستقلال و بالاصالهاند و بعضى ولى بالتبع؟ آيا اين هم از اين قبيل است يا هيچ كدام از اين ها نيست؟ مقتضاى برهان عقلى اين بود و آيات قرآنى هم آن را تاءييد كرد كه كمال انسان در اين است كه كسى را اطاعت كند كه بر حقيقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان آگاه است (روشن است كه منطور از جهان فقط عالم طبيعت نيست، گذشته و آينده انسان نظير برزخ و قيامت و بهشت و جهنم هم مطرح است) و او كسى نيست جز خدا، پس قهرا عبادت و ولايت منحصر به الله خواهد شد؛ يعنى تنها ولى بر انسان خداست، نه اين كه انسان چند ولى دارد بعضى بالاصاله ولىاند و برخى بالتبع، بعضى ولى قريبند و دستهاى ولى بعيد، بلكه انسان يك ولى حقيقى دارد و آن خداست.
در سنت و سيرت انبيا(ع) ظريفترين ادب آنها، ادب توحيدى است، همه كارهاى آنان بر اساس اين آيت قرآنى است كه «ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين»[10]. اين آيه گر چه خطاب به پيغمبر اسلام است ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد. منتها مرحله كمالش براى آن حضرت است و گرنه تمام انبيا و معصومين، حيات واتشان لله است.
قرآن كريم در عين حال كه قدرت، قوت، عزت، رزق و برخى امور ديگر را به غير خدا اسناد مىدهد، در نهايت همه را جمع بندى مىكند و مىفرمايد اين ها منحصرا از آن خداست .
درباره عزت فرمود: «ولله العزه و لرسوله و للمومنين»[11]. لكن در سوره ديگر فرمود: «العزه لله جميعا»[12] تمام عزت ها مال خداست. درباره «قوت» هم فرمود: «يا يحيى خذ الكتاب بقوه»[13]. به بنى اسرائيل فرمود: «خذوا ما اتيناكم بقوه»[14] به مجاهدان اسلام فرمود: «و اعدولهم مااستطعتم من قوه»[15] و...سپس مىفرمايد: «ان القوه لله جميعا»[16].
درباره «رزق» هم خدا به عنوان «خير الرازقين»معرفى شده است، پس معلوم مىشود كه رازقين ديگرى هم هستند كه خدا خير الرازقين است. لكن در جاى ديگر مىفرمايد: «ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتين»[17] اين «هو» كه ضمير فصل است با الف و لام مفيد حصر است ؛يعنى تنها رازق خداست.
در خصوص «شفاعت»، در قرآن كريم، شافعينى را اثبات كرده است «فما تنفعهم شفاعه الشافعين»[18]. معلوم مىشود كه خيلى ها شافعاند، اما در آيات ديگر فرمود تا خدا اذن ندهد كسى حق شفاعت ندارد، يعنى شفاعت حقيقى به دست خداست.
از اين روشن تر در سوره مباركه احزاب فرمود: «النبى اولى بالمومنين من انفسهم و اموالهم»[20]. وجود مبارك پيغمبر اسلام ولايتش به جان و مال افراد از خود آن ها بالاتر است. لذا در سوره احزاب فرمود: «ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره»[21] وقتى خدا و پيغمبر درباره امرى حكم كردند، احدى حق اختيار و انتخاب
ندارد.
در عين حال كه «انما وليكم الله» و «النبى اولى بالمومنين» و «ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم» آمده؛ اما در نهايت، در سوره «حم» ولايت را منحصرا براى ذات اقدس اله مىداند.
آيه نهم سوره شورا اين است «ام اتخذوا من دونه اولياء فالله هو الولى». اين نشان مىدهد كه ولايت رسول و معصومان و اوليا، عدل ولايت الله، نيست و چون ولايت منحصر در اوست، ولايت خدا واسطه در ثبوت ولايت براى غير خدا هم نيست؛ يعنى اولياى خدا واقعا ولى باشند، منتها ثانيا و بالتبع، بلكه ولايت آنها بالعرض است نه بالتبع .يعنى ولايت خداوند واسطه در عروض ولايت براى آنان است نه واسطه در ثبوت.
در قالب مثال بايد چنين گفت: اگر آبى كنار آتش قرار بگيرد، آن آب واقعا گرم مىشود، اين نزديكى به آتش، واسطه گرم شدن آب است، در اين حالت، اتصاف آب به حرارت، اتصاف واقعى است و اين قرب به آتش، واسطه در ثبوت است نه واسطه در عروض.
ولى اگر همين آتش را در برابر يك آينه نگه داريد، در آينه شعله بلند است، اما چيزى در درون آن نيست. آينه فقط آتش و شعله بيرونى را نشان مىدهد نه اين كه واقعا درون آن گرم شده باشد.
معناى «العزه لله و لرسوله و للمومنين» يا «العزه لله جميعا» اين چنين نيست كه بعد از خدا، پيغمبر و مومنين و اوليا هم واقعا عزيز باشند و عزت خداوند واسطه در ثبوت عزت براى آنان باشد، و گرنه آن عزت الهى محدود مىشود، زيرا اگر چند عزت حقيقى وجود داشته باشد، هيچكدام از آنها نامحدود نخواهد بود، زيرا غير متناهى مجالى براى فرد ديگر، هر چند محدود، باقى نمىگذارد، بلكه عزت الهى واسطه در عروض عزت براى آنها مىشود .تعبير ظريف قرآن كريم هم در اين باره اين است كه اينها «آيات» و نشانه هاى الهىاند؛ يعنى اگر مومن عزيز است، آيت و نشانه عزت خداست. اگر پيغمبر، ولى است، ولايت او نشانه ولايت ذات اقدس اله است. اولياء خداوند آيات ولايت الهىاند و اوصاف الهى را نشان مىدهند، ديگران تاريك و ظلمانىاند و كمال اسمى، وصفى يا فعلى را نشان نمىدهند.
استاد علامه طباطبائى-قده-بارها مىفرمود: اين كه دين گفته، هيچ موجودى در هيچ شرايطى نيست كه آيت حق نباشد، بسيار تعبير ظريفى است، چون اگر آيت حق است، خودش استقلال ندارد، زيرا اگر خودش استقلال داشته باشد كه خدا را نشان نمىدهد.
پس «والله هو الولى» يا «انما وليكم الله» اولا و بالذات است، آن گاه «و رسوله و الذين آمنوا» ثانيا و بالعرض، نه ثانيا و بالتبع. با اين توضيح معناى آيههاى «يدالله فوق ايديهم»[22]، «الذين يبايعونك انما يبايعون الله»[23] «فلما آسفونا انتقمنا منهم»[24] روشن مىشود.
خداوند متعال به موسى كليم فرمود: من كه مريض شدم، چرا به عيادت من نيامدى؟ كليم خدا عرض كرد شما كه مريض نمىشويد، فرمود: آن بنده مومن كه مريض شد مظهر من است، اگر او را احترام كردى، از من احترام به عمل آوردى. اينها كنايه و مجاز و استعاره و تشبيه نيست، بلكه حق را در آينه مؤمن ديدن است. آنگاه انسان مىفهمد ديگران هيچاند و خدا در كسى حلول نكرده، چون آفتاب يا شعله آتش كه در آينه حلول نمىكند و با آن متحد نمىشود، از اين روست كه حلول و اتحاد محال است. با اين بينش است كه ولى خدا جايگاه خود را به خوبى مىشناسد و به «آيه» بودن موجودات آگاه است، مثل امام، كه خطاب به بسيجيان و رزمندگان گفت: من دست شما را كه دست خدا بالاى آن است مىبوسم و بر اين بوسه افتخار مىكنم. معناى اين جمله ايشان اين است كه من دست شما را كه مظهر و نشانه و آيت خداييد مىبوسم، يعنى «يدالله فوق ايديهم» را مىبوسم، نه دست مظهر غير خدا.
(ادامه دارد)
آيه الله جوادى آملى
تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان
پىنوشتها:
[2]. كهف(18)آيه1.
[3]. اسراء(17)آيه1.
[4]. نجم(53)آيه10.
[5]. كهف(18)آيه1.
[6]. همان، آيه65.
[7]. انعام(6)آيه124.
[8]. اعراف(7)آيه175.
[9]. اسراء( 17)آيه23.
[10]. انعام(6)آيه 162.
[11]. منافقون(63)آيه8.
[12]. فاطر(36)آيه10.
[13]. مريم(19)آيه12.
[14]. بقره(2)آيه63.
[15]. انفال(8)آيه60.
[16]. بقره(2)آيه165.
[17]. ذاريات(51)آيه58.
[18]. مدثر(74)آيه48.
[19]. مائده(5)آيه55.
[20]. احزاب(33)آيه6.
[21]. همان، آيه36.
[22]. فتح(48)آيه10.
[23]. همان. آيه10.