تبیان، دستیار زندگی
زمین و آسمان «مكه‏» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مى‏پیچید، امید زندگى در جان موجودات مى‏جوشید. هوا آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود. شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مكه‏» مهد پاك جانان، دختر مهتاب مى‏خندید. شبانگه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نیمه شب ، خورشید مى‏تابد ...

زمین و آسمان «مكه‏» آن شب نور باران بود و موج عطر گل در پرنیان باد مى‏پیچید، امید زندگى در جان موجودات مى‏جوشید. هوا آغشته به عطر شفا بخش بهاران بود. شبى مرموز و رؤیایى به شهر«مكه‏» مهد پاك جانان، دختر مهتاب مى‏خندید. شبانگه ساحت «ام القرى‏» در خواب مى‏خندید، ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابى دمادم بس ستاره مى‏شكفت و آسمان پولك نشان مى‏شد.  صداى حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوى كهكشان مى‏شد.

دل سیاره‏ها در آسمان حال تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر«گل آفریدن‏» داشت.

خانه «ام القرى‏» در انتظار رویدادى بود. شب جهل و ستمكارى به امید طلوع  بامدادى بود. سراسر دستگاه آفرینش اضطرابى داشت و نبض كائنات از انتظارى دم به دم مى‏زد كه:

امشب، نیمه شب خورشید مى‏تابد ز شرق آفرینش، اختر امید مى‏تابد.

در آن حال «آمنه‏» در عالم سرگشتگى مى‏دید: به بام خانه‏اش بس آبشار نور مى‏بارد و هر دم یك ستاره در سرایش می چكد، رنگین و نورانى وزین قدرت نمایی ها نصیب او شگفتى بود و حیرانى.

در آن دم مرغكى را دید با پرهاى یاقوتى و منقارى زمرد فام كه سویش پر كشید از بام و در صحن سرا پر زد و پرهاى پرندین را به پهلوى زن درد آشنا سایید، به ناگه درد او آرام شد، آرام به كوته لحظه‏اى گرداند سر را «آمنه‏» با هاله امید تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید چو دید آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر«احمد(ص)» را، شنید از هر كران عطر دلاویز محمد را.

سپس بشنید این گفتار وحى آمیز:

الا،اى «آمنه‏» اى مادر پیغمبر خاتم! سرایت خانه توحید ما باد و مشید باد، سعادت همره جان تو و جان «محمد» باد.

- بدو بخشیده‏ایم اى «آمنه‏» اى مادر تقوا! صداى دلكش «داود» و حبّ «دانیال‏» و عصمت « یحیی».

-  به فرزند تو بخشیدیم: كردار«خلیل‏» و قول «اسماعیل‏» و حسن چهره «یوسف‏» شكیب «موسى عمران‏» و زهد و عفت «عیسی».

 - بدو دادیم: خلق «آدم‏» و نیروى «نوح‏» و طاعت «یونس‏» وقار و صولت «الیاس‏» و صبر بى‏ حد «ایوب‏» بود فرزند تو یكتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاك سرا پا خوب.

دو گوش «آمنه‏» بر وحى ذات پاك سرمد بود، دو چشم «آمنه‏» در چشم رخشان «محمد» بود كه ناگه دید روى دخترانى آسمانى را به دست این یكى ابریق سیمین در كف آن دیگرى طشت زمّرد بود دگر حورى، پرندى چون گل مهتاب در كف داشت، «محمد» را چو مروارید غلتان شستشو دادند به نام پاك یزدان بوسه‏ها بر روى او دادند.

سپس از آستین كردند بیرون «دست قدرت‏» را زدند از سوى درگاه خداوندى میان شانه‏هاى حضرتش «مُهر نبوت‏» را سپس در پرنیانى نقره ‏گون، آرام پیچیدند و زآنجا «آسمانى دختران‏» بر«عرش‏» كوچیدند.همان شب قصه ‏پردازان ایرانى خبر دادند: كه آمد تك سوارى در«مدائن‏» سوى «نوشروان‏» و گفت: اى پادشه «آتشكده آذرگشسب‏» ما كه صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش.

به «یثرب‏» یك «یهودى‏» بر فراز قله‏اى فریاد را سر داد:

كه امشب اخترى تابنده پیدا شد و این نجم درخشان اختر فرزند«عبدالله‏» نوین پیغمبر پاك خداوندست و انسانى كرامندست.

یكى مرد عرب اما بیابانگرد و صحرایى قدم بگذاشت در«ام القرى‏» وین شعر خوش برخواند:

كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟

چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟

كه دید از «مكیان‏» آن ماهتاب پرنیانى را؟

زمین و آسمان «مكه‏» دیشب نور باران بود

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود

بیابان بود و تنهایى و من دیدم

كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد

به چشم خویش دیدم: ماه را از جاى خود كندند

ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد

بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى!

بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى!

بیابان، رازها دارد ولى در شهر، آن اسرار، پیدا نیست

بیابان نقش ها دارد كه در شهر آشكارا نیست  كجا بودید اى یاران؟

كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه‏» را كردند گلباران

ولى گل نه، ستاره بود جاى گل

زمین و آسمان «مكه‏» دیشب نور باران بود

هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.

به شعر آن عرب، مردم همه حالى عجب دیدند به آهنگ عرب این شعر را خواندند و رقصیدند:

كه اى یاران مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟

چه كس دید از شما آن روشنان آسمانى را؟

كه دید از «مكیان‏» آن ماهتاب پرنیانى را؟

بیابان بود و تنهایى و من دیدم

كه از هر سو ستاره بر زمین ما فرود آمد

به چشم خویش دیدم ماه را از جاى خود كندند

ز هر سو در بیابان عطر مشك و بوى عود آمد

بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایى!

بیابان بود و من، اما چه اخترهاى زیبایى!

بیابان رازها دارد، بیابان، نقش ها دارد

كه در شهر آشكارا نیست كجا بودید اى یاران؟

كه دیشب آسمانی ها زمین «مكه‏» را كردند

گلباران ولى گل نه، ستاره بود جاى گل

زمین و آسمان «مكه‏» دیشب نور باران بود

هوا آغشته با عطر شفا بخش بهاران بود.

روانت شادمان بادا! كجایى اى عرب، اى ساربان پیر صحرایى؟! كجایى اى بیابانگرد روشن راى بطحایى؟!

كه اینك بر فراز چرخ، بینى نام «احمد» را

و در هر موج بینى اوج گلبانگ «محمد» را

«محمد» زنده و جاوید خواهد ماند

«محمد» تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند

جهانى نیك مى‏داند كه نامى همچو نام پاك پیغمبر مؤید نیست

و مردى زیر این سبز آسمان همتاى «احمد» نیست

زمین ویرانه باد و سرنگون باد آسمان پیر، 

اگر بینیم روزى در جهان نام «محمد» نیست.

"مهدی سهیلی"

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.