تبیان، دستیار زندگی
هویزه با شهید علم‌الهدی عجین است. با خاطرات نبرد نابرابر عده‌ای محدود در مقابل لشكر تانك‌ها و به خون غلتیدن‌های جوانان مؤمن و...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سرزمین نبردهای تن به تانك

(هویزه)

هویزه

نام خرمشهر را كه می‌شنوی (حتی اگر موضوع سخن دفاع مقدس نباشد) بی‌اختیار در ذهنت می‌نشیند دفاع مردانه، كوچه به كوچه دویدن‌ها، خانه به خانه جنگیدن‌ها و چهره معصوم جهان‌آرا. وقتی نام آبادان را می‌بری آنچه به ذهنت می‌رسد پیرمردی است كه سوار بر دوچرخه ركاب می‌زند تا خود را به مقر سپاه آبادان برساند و خبر نفوذ دشمن از سوی نخل‌ها را به بچه‌های سپاه بدهد. نبرد در میان نخل‌ها، فرار و به آب زدن دشمن و داغ حسرت اشغال شهر بر دل‌های سیاه، تصاویر دیگری است كه كلمه آبادان با خود به ذهن می‌آورد. وقتی می‌گویی دزفول یاد موشك و آوار و كودكان بی‌جان و مادران زار نشسته بر آوار می‌افتی و دهلاویه چمران را به یاد تو می‌آورد، نبرد در دشت‌های همواره و عقب‌نشینی تانك‌ها. هویزه با شهید علم‌الهدی عجین است. با خاطرات نبرد نابرابر عده‌ای محدود در مقابل لشكر تانك‌ها و به خون غلتیدن‌های جوانان مؤمن و...

*****

محمدحسین قدوسی، فرزند شهید قدوسی بود و نوة علامه طباطبایی. تیر خورده بود به سینه‌اش و داشت دست و پا می‌زد. رفتم كمكش كنم و شاید زخمش را ببندم. جلوتر كه رفتم، دیدم دارد با خون سینه‌اش وضو می‌گیرد... مبهوت مانده بودم. گفت كمكم كن به حالت سجده بروم. كمكش كردم. پیشانی‌اش را بر خاك گذاشت و پر كشید.

*****

تانك داشت جلو می‌آمد. مهمات‌ها ته كشیده بود. باید خیلی دقت می‌كردیم تا گلوله‌ای هدر نرود و صاف بخورد به هدف. محمد فاضلی، خیلی دقت كرد كه تانك را بزند، زد. تانك داشت می‌سوخت...

محمد را دیدم كه ناگهان بلند شد و از خاكریز بالا رفت. گفتم كجا؟ گفت: خدمة تانك دارد می‌سوزد. گفتم: خودت زدی. گفت: تكلیف من زدن تانك بود، اما حالا می‌بینم یك انسان دارد می‌سوزد و تكلیف من نجات اوست!

*****

سهام با آن‌كه دختر بچه‏ای بیش نبود، غیرت و رشادت را از مادر بزرگ‏های خود به ارث برد. كوزه آبی به سر گرفته، به همراه دوستانش راهی رودخانه شدند تا آب بیاورند. عراقی‏ها مزاحم آنان شدند و یكی از مزدوران بعثی با گلوله، كوزه دختران را بر سرشان می‏شكست، سهام مثل شیر می‏غرید: «مگر شمر هستی؟!» این حرف سهام برای بعثی‌هایی كه حرمت عرب‌ها را هم نگه نمی‌داشتند. سنگین بود. این بار به جای كوزه، پیشانی سهام هدف تیر قرار گرفت. خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد. غیرت مردم هویزه آنان را تحریك كرد تا این بار مردم كاسه و كوزه كه هیچ، بند و بساط زورگویی آنان را جمع كنند. فردای آن روز، دهم مهر، پایگاه مزدوران سقوط كرد و بعثی‌ها با خفت فرار كردند.

هویزه

*****

چند روز بعد دستور می‏رسد كه مردم باید هویزه را ترك كنند. خیلی سنگین بود، اما چاره نداشتند؛ چرا كه خطر در كمین بود. آنان كه باید می‏رفتند، دل شكسته و غمگین خانه‏های خویش را رها كردند و جز جوانان و نوجوانان و عده‏ای پیرمرد و پیرزن و افراد بی‏بضاعت كسی نماند. مهاجرین رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هویزه را به دیگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بیافرینند. هویزه خلوت شده بود و می‌رفت تا حماسه‌ای بیافریند.

*****

از شهرهای اطراف نیروهای كمكی می‏رسد. كم كم سپاه هویزه سازمان ددهی و منظم می‏شود. عملیات‏های شناسایی انجام می‏گیرد. در همان روزهای اول، 25 آبان، حصر سوسنگرد شكسته شد. دو روز بعد، 27 آبان، سید حسین علم‏الهدی با عده‏ای دوستان اهوازی خود، كه از دانشجویان پیرو خط امام بودند، وارد هویزه شدند، تا جاودانه تاریخ شوند.

 *****

از فردای ورودشان مقدمات عملیات‏های ایذایی را شروع كردند. بچه‏ها در استتار كامل با چند كیلومتر پیاده‏روی، تا قلب دشمن جلو می‌رفتند. مین‏های هجده كیلوگرمی ضد تانك را در جاده می‏كاشتند و برمی‏گشتند.

*****

هفته دوم دی ماه سال 59 بود و بنی‏صدر هم فرمانده كل قوا. دفاع و بازپس‏گیری خاك، كم‏ترین توقع مردم از بنی‏صدر بود. فرمانده‌هان ستاد مشترك ارتش، یك عملیات چهار مرحله‏ای را طراحی كردند.

*****

مرحله اول عملیات برای آزادسازی جفیر و پادگان حمید، صبح روز پانزده دی شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فردای آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نیروها به طرف پادگان حمید و جفیر حركت كردند، اما آتش دشمن شدید بود و عملیات متوقف شد. علم‏الهدی و یارانش خبری از عقب‏نشینی نیروهای زرهی خود نداشتند. آنها در محاصره كامل تانك‏های دشمن قرار گرفتند. كمبود آب، غذا، مهمات، تجهیزات و بالأخره نیروهای عاشورایی و كربلایی حسین علم‏الهدی و یارانش مردانه ایستادند و به شهادت رسیدند و بدن مطهرشان در زیر تانك‏ها له شد تا جاودانه گردد.

******

شهدا

یك سرباز عراقی می‏گوید: «در محله‏ای كه ما مستقر بودیم، یك پیرزن و پیرمرد باقی مانده بودند و روزی یك بار برای گرفتن غذا نزد ما می‏آمدند. یك روز كه به مقر آمده بودند، یكی از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. پرسید: «چرا به اینها غذا نمی‏دهید؟» از مقر یك گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی كرد. بعد كبریت زد. پیرزن در آتش می¬سوخت، جیغ می‏كشید و سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه می‏زد. ستوان او را كشان‏كشان تا رودخانه برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرین بار پیرمرد را دیدم كه چند بار در رودخانه بالا و پایین رفت و بعد ناپدید شد.»

*****

با عزل بنی صدر از فرماندهی كل قوا، عملیات بیت‏المقدس با رمز «یا علی‏ابن‏ابی‏طالب(ع)»، انجام شد و روز هجدهم اردیبهشت 61، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب‏نشینی كردند. هویزه خیلی خوشحال شد كه به دامان سرزمین ایران بازگشت و امروز هویزه خوشحال است كه در آغوش خود پیكر قطعه قطعه شده حماسه آفرینانی چون علم‌الهدی را دارد.

*****

اما هویزه و مقبره شهدای آن را اگر هم تا حالا ندیده‌ بودی، می‌دانستی كه آنجا آرامگاه علم‌الهدی و دانشجویان همرزمش است. زیارتی و راز و نیازی و غبطه‌ای است و... بیرون كه می‌آیی روبه‌رو سایبانی می‌بینی. جلوتر كه می‌روی تعدادی قبر می‌بینی در چند ردیف زیر سایبان، روی قبرها را می‌خوانی اسم‌ها همه بومی و سن‌ها از نوجوان چهارده پانزده ساله تا پیرمرد شصت هفتاد ساله. پرس‌وجو كه می‌كنی می‌گویند اجسادشان را پس از هفده ماه، از زیر آوار بیرون كشیدند؛ در حالی كه خانواده‌هایشان هم از سرنوشت‌ آنان خبر نداشتند. از آنان نیز خبری بگیر...


منبع :

امتداد

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی