تبیان، دستیار زندگی
آنان(سید مرتضی و سید رضی ) در روزگار آل بویه مى زیستند كه ملوكى شیعى بودند و در برابر خلفاى مخالف اعتقاد خویش قرار داشتند. بدین جهت ورود آنها به حكومت با خشنودى پروردگارشان همراه بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پايتخت شيطان
پایتخت شیطان

پايتخت شيطان

اندك اندك آوازه شهرت سيد بن طاووس در سراسر عراق پيچيد و نامه هاى فراوان از بغداد به سوى حله سرازير شد. نامه هايى كه دست اندركاران مؤمن حكومت مى فرستادند و او را به حضور در مركز كشور فرامى خواندند. هر چند سيد بن طاووس خود از پادشاهان ستم پيشه عباسى متنفر بود و هرگز هواى نزديكى به توانگران جامعه را در سر نمى پروراند ولى دعوت دوستان خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، احساس مسؤ وليت و موافقت كتاب خداوند، سرانجام وى را به شهر طنابها و دامهاى شيطان ، بغداد، كشاند.

در آن ديار مؤ يد الدين محمد بن احمد بن العلقمى وزير فرزانه عباسيان وى را در يكى از خانه هاى خويش سكونت داد.(1) دانشمند پرهيزگار عراق در اين خانه با دوستان اهل بيت عليهم السلام، دانشوران و مقامات مذهبى و سياسى متمايل به مذهب خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ديدارهاى فراوان انجام داد. يكى از انبوه ملاقات كنندگان ستاره تابناك حله در بغداد پژوهشگر بزرگ اسعد بن عبدالقاهر اصفهانى بود، كه نامش در شمار مشايخ سيد بن طاووس آورده شده است . اين محقق شيفته اهل بيت (عليه السلام) در ماه صفر 635 ه . ق به ديدار سيد پارساى آل طاووس شتافت و ميان آنها گفتگوهاى فراوان علمى انجام يافت .(2)

هر چند پايتخت محل ديدارهاى سودمند با دانشوران ، انديشمندان و سياستمداران دوستدار خاندان پيامبر بود و سيد بن طاووس توانست با وساطت خويش نزد مستنصر خليفه عباسى به دانشمندانى چون بدرالاعجمى و كثيرالدين محمد بن محمد كمك كند،(3) ولى با اين همه سيد عارفان عراق ، بغداد را جايگاه دامها و طنابهاى شيطان خوانده است .(4) نگاهى به آنچه ميان او و خليفه روزگارش گذشت ، مى تواند درستى اين تعبير را آشگار سازد.

آنان(سید مرتضی و سید رضی ) در روزگار آل بويه مى زيستند كه ملوكى شيعى بودند و در برابر خلفاى مخالف اعتقاد خويش قرار داشتند. بدين جهت ورود آنها به حكومت با خشنودى پروردگارشان همراه بود

نفير كركس

اندكى پس از استقرار دانشمند نامدار عراق در بغداد، مستنصر از وى خواست تا مقام افتاى دارالخلافه را به عهده گرفته ، مردم را در تشخيص ‍ حلال و حرام آيين مقدس نبوى يارى دهد. سيد بن طاووس كه با هدف پنهان خليفه در پشت اين الفاظ زيبا و فريبنده آشنا بود، پيش از حضور در برابر وى و پاسخ بدين فرمان ، فروتنانه نزد خداوند سر بر خاك ساييد و به تضرع پرداخت و از آن توانمند هميشه پيروز خواست تا او را در عدم پذيرش مقام شوم شيخ الاسلامى خليفه و توجيه ستمگريهاى آشكار وى يارى دهد. تضرعى كه مؤ ثر واقع شد و سيد پارسايان آل طاووس توانست در برابر فشارها، استدلالها و تهديدهاى مستنصر ايستادگى كرده ، از پذيرش فرمانش ‍ سرباز زند.

البته اين سرپيچى از امر ملوكانه براى سيد بن طاووس بسيار گران تمام شد. از آن پس بدخواهان حجم تلاشهايشان را گسترده ساختند تا ذهن بيمار خليفه را براى انجام نقشه هاى هولناك آماده سازند. تلاشهايى كه مؤ ثر افتاد و دانشور بزرگ شيعه را در آستانه كيفرى دردناك قرار داد ولى دست پنهان پروردگار به ياريش شتافت و نسيم عنايتهاى ويژه ربانى وضعيت را به سود وى دگرگون ساخت .(5)

آواى سياه

هنگامى كه مستنصر از اجراى نقشه نخست خويش نوميد شد، افراد بسيارى را واسطه ساخت تا فقيه و دانشمند بزرگ آل طاووس مقام نقابت (6) طالبيان را عهده دار شود. سيد بن طاووس پوزش خواست ولى خليفه ديگر بار پيشنهاد خويش را تكرار كرد. كشمكش ميان سيد پارساى حله و مستنصر چندين سال به درازا كشيد، در اين مدت پيوسته خواسته حكومت از زبانهاى گوناگون تكرار مى شد و سيد بن طاووس بر موضع خويش ‍ پافشارى مى كرد. سرانجام وزير كه به اهل بيت عليهم السلام نيز گرايش داشت ، گفت : اين مقام را بپذير و آنچه خداوند مى پسندد، عمل كن .

سيد پاسخ داد: تو چرا در وزارت به آنچه پروردگار را خشنود مى سازد عمل نمى كنى ؟ اگر چنين شيوه اى ممكن بود، تو به كار مى بستى .

بدين ترتيب ديگر بار حكومت در رسيدن به مراد خويش ناكام ماند. ولى هنوز نوميد نشده بود. تهديد آخرين اهرم ستمگران بود كه در اين راستا به كار گرفته شد. اما اراده الهى سيد بر تهديدهاى مكرر جنايتكار بغداد چيرگى يافت و دربار؛ تهيدست و نوميد از پيشنهاد خويش دست كشيد. در واپسين پرده هاى اين سناريو مستنصر به دانشور ارجمند آل طاووس گفت : با ما همكارى نمى كنى در حالى كه سيد مرتضى و سيد رضى (7) در حكومت وارد شدند و مقام پذيرفتند، آيا آنها را ستمگر مى دانى يا معذور مى شمارى ؟ بى ترديد معذور مى دانى ، پس تو نيز مانند آنان معذورى داخل كار شو و مقام بپذير.

سيد بن طاووس گفت : آنان در روزگار آل بويه مى زيستند كه ملوكى شيعى بودند و در برابر خلفاى مخالف اعتقاد خويش قرار داشتند. بدين جهت ورود آنها به حكومت با خشنودى پروردگارشان همراه بود.(8)(9)

با اين پاسخ مستنصر براى هميشه از پيشنهاد پذيرش نقابت طالبيان چشم پوشيد و براى سود جويى از دانشور پرهيزگار حله چاره اى ديگر انديشيد.

نديم ابليس

نوميدى از پذيرش مقام پيشنهادى خليفه ، او را بر آن داشت تا با طرح نقشه اى نوين راه همه عذرها بر ستاره تابناك عراق فروبندد و وى را در دام نيرنگ خويش گرفتار سازد. بدين ترتيب مساءله لزوم همنشينى سيد با خليفه جان گرفت و دوست و دشمن هر يك به گونه اى در تاييد آن كوشيدند. يكى از كسانى كه در تحقق اين امر بسيار تلاش كرد. فرزند مؤ يدالدين محمد بن احمد بن العلقمى وزير شيعى عباسيان بود. او در برابر پاسخ منفى سيد بن طاووس سرسختانه ايستادگى كرده ، وى را به پذيرش اين پيشنهاد فراخواند. در ديدگاه فرزند پاكدل وزير، اين خواست خليفه نه تنها زيانى مادى و معنوى براى سيد در پى نداشت بلكه فرصتى بود تا دوستان اهل بيت عليهم السلام هر چه بيشتر در دستگاه حاكم نفوذ يابند.

دانشمند روشن بين حله كه پذيرش اين امر را موجب هلاكت خويش ‍ مى دانست سرانجام در نشستى محرمانه وزير زاده را هشيار ساخته ، فرمود: اگر من همنشين و همزبان آنها شوم و براى تو و پدرت رازهاى آنان را فاش ‍ نسازم مرا متهم مى سازيد كه سخنان بسيار ضد شما شينده ام و بازگو نكردم . آنگاه در شمار دشمنانم جاى مى گيريد و كار دشمن به جايى خواهد رسيد كه خود بهتر مى دانيد.(10)

ناگفته پيداست اين همه حقايق نبود و سيد براى عدم پذيرش پيشنهاد خليفه مطالب ديگر نيز در سينه داشت كه حتى براى فرزند علقمى نمى توانست بازگو كند. ولى همين اندك كافى بود تا دوستان ناآگاه از پافشارى بى مورد چشم پوشند و دانشور بيدار عراق را به حال خويش ‍ واگذارند.

دشنه تدبير

در اين روزگار، كاميابيهاى پيوسته مغولان خليفه را در نگرانى فرو برد. مستنصر چنان تدبير كرد تا سيد را كه دانشورى زبان آور بود به عنوان سفير نزد پادشاه مغول فرستد. هنگامى كه فرستاده خليفه ، خواست حكومت را با سيد بن طاووس در ميان نهد، بى درنگ با پاسخ منفى روبرو شد. دانشمند روشن بين آل طاووس در توضيح پاسخ خويش گفت : سفيرى نتيجه اى جز ندامت نخواهد داشت اگر كامياب شوم پشيمان خواهم شد و اگر پيروزمند بازنگردم نيز پشيمان مى شوم .

فرستاده مستنصر با شگفتى پرسيد: چگونه چنين خواهد بود؟

سيد پاكراى پاسخ داد: اگر توفيق رفيق راهم باشد و تلاشهايم به بار نشيند، شما دست از من بر نخواهيد داشت و تا واپسين لحظات زندگى مرا براى سفارت خواهيد فرستاد. بدين ترتيب از عبادت و كردار نيك بازخواهم ماند. و اگر كامياب نشوم ، حرمتم از ميان خواهد رفت و راه آزارم گشوده خواهد شد تا جايى كه در مقام بى حرمتى و رنجش خاطرم برآييد و مرا از پرداختن به دنيا و آخرتم بازداريد(11) تازه اگر تن بدين سفر دهم ممكن است پس از رفتنم بدخواهان چنان شايع كنند كه فلانى رفته است تا با پادشاه مغول بسازد و به يارى وى دودمان خليفه سنى مذهب را براندازد. در نتيجه شما نيز باور كرده ، كمر به نابوديم بنديد و مسمومم سازيد.

برخى از حاضران گفتند: چاره چيست ؟ فرمان خليفه است .

سيد چون هميشه گفت : مشورت با خداوند، استخاره ، مى دانيد كه من بر خلاف استخاره هرگز عمل نمى كنم .

آنگاه با همه وجود به قرآن روى آورده ، آن را گشود و آيه اى كه بر نيك نبودن اين سفر دلالت داشت براى همه خواند، تا دريابند به چه دليل فرمان مستنصر را ناديده گرفته است .(12)


1- كتابخانه ابن طاووس ، ص 22 - 23.

2- كتابخانه ابن طاووس ، ص 22 - 23.

3- كتابخانه ابن طاووس ، ص 22 - 23.

4- كشف المحجة لثمرة المهجه ، فصل 127 - 126.

5- كشف المحجة لثمرة المهجه ، فصل 127 - 126.

6-  نقابت مقامى ارجمند بود كه از سوى خلفاى بنى عباس به شريفترين فرزندان ابوطالب تعلق مى گرفت . دارنده اين مقام را نقيب مى ناميدند. وظيفه او سرپرستى سادات عصر و حل و فصل امور آنها بود.

7- سيد مرتضى ، على بن ابى احمد حسين طاهر بن موسى بن محمد بن ابراهيم بن امام موسى بن جعفر از بزرگان دانشمندان اماميه است كه در ادب ، كلام ، حكمت ، لغت ، فقه ، اصول ، تفسير، حديث و رجال يگانه روزگار بود و به گفته ابن اثير مروج مذهب اماميه در آغاز قرن چهارم به شمار مى آمد. برادر ارجمندش سيد رضى نيز از بزرگان شيعه به شمار آمده همان كسى است كه نهج البلاغه را گرد آورده است . شرح بزرگواريهاى اين دو برادر كه در شمار مشهورترين دانشمندان جهان اسلام جاى دارند در دو شماره جداگانه از مجموعه ((ديدار با ابرار)) آمده است .

8-  همان منبع ، فصل 130.

9- سيد پارساى آل طاووس بعدها در كتابى خطاب به فرزندانش چنين نگاشت :

...البته اين جواب (كه درباره سيد مرتضى و سيد رضى به مستنصر دادم ) به مقتضاى تقيه و حسن ظن به همت موسوى آنها بود وگرنه من عذر درستى براى دخول آنها در امور دنيوى سراغ ندارم .

10-  همان منبع ، فصل 128.

11-  همان منبع ، فصل 130.

12- همان منبع ، فصل 130.