تبیان، دستیار زندگی
در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره‌ات یا اباعبدالله، این‌جا انسان مى‌فهمد كه به زینب كبرى چقدر سخت گذشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شهیدی که زیر آفتاب مانده بود

پوستر رهبری

از کلام خود آقا بشنوید! برای دانلود فایل صوتی کلیک کنید.

در یكى از همین روزهایى كه ما در خطوط جبهه حركت مى‌كردیم، یك نقطه‌اى بود كه قبلا دشمن متصرف شده بود، بعد نیروهاى ما رفته بودند آن‌جا را مجددا تصرف كرده بودند، بنده داشتم از این خطوط بازدید مى‌كردم و به یگان‌ها و به سنگرها و به این بچه‌هاى عزیز رزمنده‌مان سر مى‌زدم، یك وقت دیدم یكى دو تا از برادران همراه من خیلى ناراحت، شتابان، عرق‌ریزان، آشفته، آمدند پیش من و من را جدا كردند از كسانى كه داشتند به من گزارش مى‌دادند كه یك جمله‌اى بگویم، دیدم كه این‌ها ناراحتند گفتم چیه؟ گفتند كه بله ما داشتیم توى این منطقه مى‌گشتیم، یك وقت چشم‌مان افتاده به جسد یك شهیدى كه چند روز است این شهید بدنش در زیر آفتاب این‌جا باقى مانده.

در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره‌ات یا اباعبدالله، این‌جا انسان مى‌فهمد كه به زینب كبرى چقدر سخت گذشت

من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم و به آن برادرانى كه مسؤول بودند در آن خط و در آن منطقه، گفتم سریعا این مسأله را دنبال كنید، جسد این شهید را بیاورید و جسد شهداى دیگر را هم كه در این منطقه ممكن است باشند جمع كنید. اما در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره‌ات یا اباعبدالله، این‌جا انسان مى‌فهمد كه به زینب كبرى چقدر سخت گذشت، آن وقتى كه خودش را روى نعش عریان برادرش انداخت، و با آن صداى حزین، با آن آهنگ بى‌اختیار، كلمات را در فضا پراكند و در تاریخ گذاشت فریاد زد «بأب المظلوم حتى قضا، بأب العطشان حتى ندا» پدرم قربان آن كسى كه تا آن لحظه‌ى آخر تشنه ماند و تشنه‌لب جان داد.

بیانات در خطبه‌هاى نماز جمعه 04/06/1367

تنظیم:س.آقازاده

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.