تبیان، دستیار زندگی
شجره پاک انقلاب شکوهمند اسلامی، در رشادت ها و پایمردی های بزرگ مردانی ریشه دارد که با هدیه کردن خون پاک خود، ضامن تداوم حرکت و حیات آن شدند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ققنوس در قفس(شهادت آیت الله حسین غفاری)

ققنوس در قفس

اشاره

ولادت

بیگانه با خستگی

مهربان با خانواده

 تربیت فرزند

گلبانگ دلیری

ققنوس در قفس

استوار چون كوه

هم نفسِ نسیم سحر

سبکبال تا عرش

اشاره

شجره پاک انقلاب شکوهمند اسلامی، در رشادت ها و پایمردی های بزرگ مردانی ریشه دارد که با هدیه کردن خون پاک خود، ضامن تداوم حرکت و حیات آن شدند. بررسی ابعاد مختلف زندگانی و ویژگی های اخلاقی این شخصیت های بزرگ و تاریخ ساز انقلاب، افزون بر ارج نهادن بر مقام شامخ و تلاش های آنان، سبب تداوم خط سرخ شهادت و اندیشه های ناب آنان است؛ چرا که دمیدن روح حماسه و شهادت طلبی، رمز سربلندی جامعه اسلامی و نشاط و بالندگی در دست یابی به اهداف و آرمان های بلند معمار سترگ انقلاب حضرت امام خمینی رحمه الله خواهد بود. هفتم دی ماه، یادآور مجاهدت های مجاهد نستوه، حضرت آیت اللّه شهید شیخ حسین غفاری است. این نوشتار بر آن است تا با پرداختن به ویژگی های اخلاقی این سرباز فداکار اسلام، گامی هر چند اندک در راستای ارج نهادن به تلاش ها و مجاهدت های این یار وفادار امام رحمه الله بردارد.

ولادت

آیت الله شیخ حسین غفاری در سال 1335 در روستای آذرشهر دیده به جهان گشود . از همان كودكی به علت از دست دادن پدر برای امرار معاش خانواده كار می‌كرد. او كه علاقه زیادی به فراگیری دانش داشت در روستای خود مقدمات را فرا گرفت و برای ادامه تحصیل نزد علمای بزرگ تبریز مشغول به تحصیل شد و پس از چندی به قم رفت. آیت‌الله غفاری با شور و حال ، مشغول كسب دانش دینی شد و با درایت و جدیت، كفایه و خارج مكاسب را آموخت. در همین دوران در حالی كه همچنان تنگدست بود با دختر حاج میرزا علی مقدس تبریزی ازدواج كرد.

آیت‌الله غفاری پس از یازده سال راهی تهران شد و از سال 1340 فعالانه به افشاگری مظالم رژیم شاه پرداخته و در افشای نیرنگ خائنانه انجمنهای ایالتی و ولایتی گامی مؤثر برداشت. به خاطر جدیت در مبارزه بارها از سوی رژیم شاه دستگیر شد. شهید غفاری در زندان هم آرام ننشست و با روحیه‌ای بالا، به فعالیتهای خود ادامه می‌داد. در زندان كلاسی جهت كسب معارف الهیه ایجاد نمود و عاشقانه به ائمه اطهار متوسل شد. رفتار او در زندان چنان تأثیری داشت كه منافقین و حتی تعدادی از سران ماركسیست هم از عقایدشان دست برداشتند.

بیگانه با خستگی

آیت اللّه غفاری از کودکی به دلیل فقر و تنگ دستی و نبود پدر در خانواده، بار مسئولیت را به دوش گرفت و در کنار درس، به کار توان فرسای کشاورزی مشغول شد. دوستانش همواره در ملاقات با او خستگی را از چهره اش می خواندند. یکی از دوستانش می گفت: «هر وقت او را می دیدیم، چهره اش خسته به نظر می آمد. بعد که جویا می شدیم، می دیدیم او شب را مطلقا نخوابیده یا در اندک فرصتی که به دست آمده، بر روی کتاب خوابش برده است. بارها دیده بودیم که او روی نهج البلاغه یا اصول کافی خوابش برده است. همین که می خواستیم روی او پتویی بیندازیم، از خواب می پرید و دوباره به خواندن کتاب مشغول می شد تا اینکه دوباره خوابش می برد».

مهربان با خانواده

شهید غفاری با همه خوش رفتار بود و نام هیچ کس، حتی بچه ها را بدون پیشوند آقا و خانم صدا نمی زد و به همه سلام می کرد. او در محیط خانواده، به دلیل وجود فشارهای اقتصادی که افراد خانواده تحمل می کردند، بیشتر از خود خوش رفتاری نشان می داد. در کارهای خانه کمک می کرد، ظرف می شست، غذا درست می کرد و حتی لباس می شست و کودکان خود را نظافت می نمود. آن شهید سعید اجازه نمی داد علاوه بر فشارهای مالی، فشار عاطفی بر همسر و فرزندانش، زندگی را دشوارتر سازد.

تربیت فرزند

آیت اللّه غفاری، نام فرزندش را در مدارسی که دختر و پسر مختلط بودند، نمی نوشت و پسرش مجبور بود هر روز راهی طولانی را بپیماید و به مدرسه ای برود که همگی پسر بودند. آن شهید روزی متوجه می شود که معلمی برای تدریس موسیقی به مدرسه پسرش آمده است. بلافاصله به آنجا رفته و به ناظم مدرسه می گوید: «آقا! من نمی خواهم پسرم موسیقی یاد بگیرد. اصلاً به او صفر بدهید. او را تجدید کنید. فکر کنید که او در این درس نمره نیاورده است».

گلبانگ دلیری

مجاهد سترگ، آیت الله غفاری هر گاه برای سخنرانی بالای منبر می رفت، از گفتن هیچ حقیقتی که چهره کریه و اسلام ستیز شاه را نمایان کند، فروگذار نمی کرد و با صراحت و شجاعت، پرده از چهره پلید شاه بر می داشت. یکی از شب ها که ایشان مشغول سخنرانی بود، یک سرهنگ شهربانی، خشمگین و عصبانی وارد مسجد می شود و در انتهای جمعیت، دست به کمر زده و می ایستد تا شاید ایشان متوجه حضور چکمه پوشان رژیم شده، صحبت خود را قطع کند. اما در این هنگام، آیت الله غفاری فریاد می زند: «جناب سرهنگ! شما هم مثل بقیه بنشینید و گوش دهید، چرا این گونه ایستاده اید؟! می خواهید مردم را بترسانید؟» در بیشتر گزارش های ساواک نام ایشان با عنوان «یک روحانی بی پروا، جسور و مخالف رژیم» آمده است.

ققنوس در قفس

ققنوس در قفس

آیت اللّه غفاری، در آبان 1353 به دلیل برخورد با مأموران رژیم، دادگاهی و محکوم به زندان شد. در بازجویی از او پرسیده بودند: چرا به زندان آورده شدید؟ پاسخ داده بود: نمی دانم. پرسیده بودند: چند بار به زندان آمده اید؟ پاسخ داده بود: نیامده ام، آورده اند. پرسیده بودند: نظر شما راجع به شاهنشاه آریامهر چیست؟ پاسخ داده بود: ایشان با کودتای پدرشان سرکار آمده اند و غاصب اند. پرسیده بودند: نظر شما راجع به حزب رستاخیز چیست؟ گفته بود: این حزب را شاه ساخته است، به مردم هیچ ربطی ندارد. پرسیده بودند: نظر شما در مورد خمینی رحمه الله چیست؟ در این هنگام بر آشفته بود و با فریاد، نام مراد خویش را با کلمه «آقا» همراه ساخته بود، ولی مأموران ساواک، او را به سختی مورد ضرب و جرح قرار دادند.

دشمن خمینی رحمه الله کافر است!

آیت اللّه غفاری، درس آموخته مکتب عاشورا بود و ولایت پذیری، شمشیر بُرنده او به شمار می آمد. او عشق و ارادت بسیاری به حضرت امام رحمه الله داشت و هر لحظه با اوج گیری مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام رحمه الله بیشتر می شد. جمله معروف و تاریخی «دشمن خمینی رحمه الله کافر است» از بیانات توفنده این بزرگ مرد قهرمان می باشد. او از ابتدا گوش به دستورات امام رحمه الله سپرده و به امر ایشان در سال 1335 به تهران آمده بود و در مبارزات، همگام با مقتدای خویش پیش رفته و هرگاه دستگیر، زندانی یا بازجویی می شد، نام امام را با احترام می برد و البته بیشتر شکنجه می شد، ولی می فرمود: «فکر می کنم تنها کسی که می تواند ایران را نجات بدهد، حضرت امام خمینی رحمه الله است». وی در محکوم کردن توهین ساواک به امام، بالای منبر فریاد بر می آورد: «هر کس به امام خمینی توهین کند، بت پرست محض است».

استوار، چون کوه

روحیه قوی شهید غفاری در زندان، شکست بزرگی برای دشمن و قوت قلبی برای زندانیان در بند بود. او بیشتر از همه شکنجه می شد، ولی به رغم کهولت سن، بیشتر از همه هم کار می کرد و به دیگران خدمت می نمود. همین موضوع سبب تغییر رویه بسیاری از زندانیان فریب خورده از اندیشه های منحرف و بیداری آنان می شد و سبب محبوبیت او نزد زندانیان می گردید. روحیه بذله گو و قوی و پرنشاط شهید غفاری، بسیاری از مارکسیست ها را به راه درست بازگرداند. در یکی از روزها پس از بحث با یکی از سران آنان، به شوخی به او فرمود: بلند شو نمازت را بخوان! او گفت: من مارکسیستم. شهید غفاری اصرار ورزید تا جایی که او در پاسخ گفت: به خدا قسم که من مارکسیستم. شیخ فرمود: اگر واقعاً مارکسیست هستی، چرا به مارکس قسم نمی خوری؟ همین قسم خوردنت ثابت می کند که به خدا اعتقاد داری. به تدریج روحیات آن فرد عوض شده و از اندیشه های پیشین خود فاصله گرفت و مسلمان واقعی شد.

هم نفسِ نسیم سحر

شهید غفاری شب های ماه مبارک رمضان را نمی خوابید و هم ناله با رمزگوی شبانه نخلستان های کوفه، بر برکه ای از نیلوفر نیایش، سجاده می گسترد و مناجات می نمود. پسرش با او در زندان به سر می برد، اما شبی را که او دعای افتتاح نخوانَد، نمی دید.

او هر شب در پایان دعا، جمله «خدایا! شهادت را نصیبم کن» را با سوز می خواند

پسرش از او می پرسید: مگر دعای افتتاح چه دارد که این قدر آن را می خوانی؟ می گفت: دعای افتتاح در تکه آخرش از خدا شهادت می خواهد.

سبکبال تا عرش

آسمان در غم از دست دادن ستاره ای دیگر، چهره درهم کشیده، خاطرات او را از پیش روی می گذراند و غمگنانه می سراید؛ آیت اللّه غفاری رحمه الله مردی بی باک که دستی توانا در عمران و آبادی و حنجره ای آزاد در بیان حق و عزمی پولادین، در برابر شکنجه های طاغوت داشت. او که سیزده سال را در مبارزه و اسارت گذراند و در طول سال ها شکنجه و آزار، حسرت یک آه را بر دل دژخیمان پهلوی گذاشت.رژیم شاه به خوبی دریافته بود که چاره ای جز از میان برداشتن شهید غفاری ندارد؛ چرا که او زندان را نیز به سنگری دیگر برای مبارزه با رژیم تبدیل کرده بود. او را به شدت مضروب ساخته بودند و تصمیم به قتل او داشتند. او در واپسین ملاقات با خانواده اش، می گوید: بالاخره دیدید که راه همین است؟ این راه را رها نکنید. فردای آن روز بدنش را در تابوتی که کف آن پر از خون بود، تحویل دادند؛ بدنی که سراسر آن جای کبودی، شکستگی، سوختگی و حفره ای در جمجمه بود که با پنبه پرشده بود. صبح روز هفتم دی ماه سال 1353، بدنش بین ازدحام دست های عاشقان راه خمینی رحمه الله ، در قبرستان دارالسلام قم به خاک سپرده شد.


منبع: سایت حوزه نت

تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه