تبیان، دستیار زندگی
ولایت, از ریشه ((ولى)) به معناى ((قرب)) گرفته شده, لذا در مورد قرابت و مودت نیز استعمال مى شود. و از این جهت بر ((امیر)), ((والى)) اطلاق مى شود از آن جهت كه بر امارت سلطه یافته و نزدیكترین افراد به آن به شمار مىآید. و این واژه با تمامى مشتقات آن در همین م
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تبيين مفهومى ((ولايت مطلقه فقيه))

تبیین مفهومى ((ولایت مطلقه فقیه))

ولايت در لغت و عرف

واژه ((ولايت)) ـ در اينجا ـ به همان مفهومى است كه در لغت و عرف رايج به كار مى رود و هم رديف واژه هايى مانند: ((امارت)), ((حكومت)), ((زعامت)) و ((رياست)) مى باشد.

ولايت به معناى امارت, در باره كسى گفته مى شود كه بر خطه اى حكمرانى كند. به منطقه اى كه زير پوشش حكومت او است, نيز ولايت و امارت گويند, مانند ((الولايات المتحده الامريكيه)) و ((الامارات العربيه الموحده)).

ولايت, از ريشه ((ولى)) به معناى ((قرب)) گرفته شده, لذا در مورد قرابت و مودت نيز استعمال مى شود. و از اين جهت بر ((امير)), ((والى)) اطلاق مى شود از آن جهت كه بر امارت سلطه يافته و نزديكترين افراد به آن به شمار مىآيد. و اين واژه با تمامى مشتقات آن در همين مفهوم به كار مى رود:

((ولى البلد)) اى تسلط عليه: سلطه خود را بر آن افراشت.

((ولا ه الامر)) اى جعله واليا عليه: او را امير ساخت.

((تولى الامر)) اى تقلده و قام به: حاكميت آن را پذيرفت.

خلاصه آنكه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه سلطه سياسى و حكومت ادارى مقصود باشد.

در نهج البلاغه, واژه ((والى)) هجده بار, و ((ولاه)) ـ جمع والى ـ پانزده بار, و ((ولايت و ولايات)) نه بار به كار رفته و در تمامى اين موارد, همان مفهوم امارت و حكومت سياسى مقصود است, از جمله:

((فان الوالى اذا اختلف هواه, منعه ذلك كثيرا من العدل))1;

به درستى كه حاكم, آن گاه كه در پى آرزوهاى گونه گون باشد, چه بسا كه از دادگرى باز ماند.

((و متى كنتم ـ يا معاويه ـ ساسه الرعيه و ولاه إمر الامه))2;

اى معاويه, شما از كى و كجا صلاح انديش مردم و حاكم بر سرنوشت امت بوده ايد؟

((فليست تصلح الرعيه الا بصلاح الولاه, و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه))3;

رعيت هرگز شايسته نخواهد گرديد جز با شايستگى حاكمان و حاكمان نيز شايسته نخواهند شد مگر با درستكارى رعيت.

((اما بعد, فقد جعل الله سبحانه لى عليكم حقا بولايه امركم))4;

اما بعد, پس هر آينه خداى سبحان با سپردن حكومت بر شما به دست من, حقى براى من بر عهده شما نهاد.

((و الله ما كانت لى فى الخلافه رغبه و لا فى الولايه اربه))5;

به خدا سوگند مرا در خلافت, رغبتى و در حكومت, حاجتى نبوده است.

در فقه ابوابى در ارتباط با موضوع ولايت وجود دارد, از جمله: باب ((ما ينبغى للوالى العمل به فى نفسه و مع اصحابه)),

و باب ((جواز قبول الهديه من قبل الوالى الجأر)),

و باب ((تحريم الولايه من قبل الجأر)),

و باب ((شرإ ما يإخذه الوالى الجأر)) و ... كه در تمامى اين موارد, ولايت به معناى رهبرى و زعامت و كشوردارى آمده است كه در رابطه با سياستمدارى و عهده دار شدن در امور عامه و شوون همگانى است.

تفسير نادرست ولايت

جاى تعجب است كسى كه سابقه حوزوى نيز داشته ولايت را به معناى حكومت ندانسته, ريشه لغوى و تاريخى آن را انكار نموده چنين مى نويسد:

((متإسفانه هيچ يك از انديشمندان كه متصدى طرح مسأله ولايت فقيه شده اند, تا كنون به تحليل و بازجويى در شرح العباره معانى حكومت و ولايت, و مقايسه آنها با يكديگر نپرداخته اند ... از نقطه نظر تاريخى نيز ولايت به مفهوم كشوردارى, به هيچ وجه در تاريخ فقه اسلامى مطرح نبوده ...6

ظاهرا كتابهايى كه فقهاى اسلامى از دير زمان, در باره ((احكام الولاه)) نوشته اند و ابواب و مسايلى كه با همين عنوان در كتب فقهيه آورده اند, به نظر نويسنده يادشده نرسيده و بدون مراجعه به منابع فقهى يا كتابهاى تاريخ و لغت, بى گدار به آب زده و از پيش خود ((ولايت)) را به معناى ((قيموميت)) كه لازمه آن تداعى ((محجوريت)) در مولى عليه است پنداشته, چنين مى نويسد:

((ولايت به معناى قيموميت, مفهوما و ماهيتا با حكومت و حاكميت سياسى متفاوت است. زيرا ولايت حق تصرف ولى امر در اموال و حقوق اختصاصى شخص مولى عليه است, كه به جهتى از جهات, از قبيل عدم بلوغ و رشد عقلانى, ديوانگى و غيره, از تصرف در حقوق و اموال خود محروم است. در حالى كه حكومت و حاكميت سياسى به معناى كشوردارى و تدبير امور مملكتى است ... و اين مقامى است كه بايد از سوى شهروندان آن مملكت كه مالكين حقيقى مشاع آن كشورند, به شخص يا اشخاصى كه داراى صلاحيت و تدبيرند واگذار شود. به عبارت ديگر, حكومت به معنى كشوردارى, نوعى وكالت است كه از سوى شهروندان با شخص يا گروهى از اشخاص, در فرم يك قرارداد آشكار يا ناآشكار, انجام مى پذيرد ...

و شايد بتوان گفت ولايت كه مفهوما سلب همه گونه حق تصرف از شخص مولى عليه و اختصاص آن به ولى امر تفسير مى شود, اصلا در مسايل جمعى و امور مملكتى تحقق پذير نيست.))7

روشن نيست, ايشان اين معنا را از كدامين منبع گرفته كه هيچ يك از مطرح كنندگان مسأله ولايت فقيه, چنين مفهوم نادرستى را حتى تصور نيز نكرده اند.

اصولا, در مفاهيم اصطلاحى, بايد به اهل همان اصطلاح رجوع كرد, و شرح مفاهيم را از خود آنان جويا شد

, نه آنكه از پيش خود, مفهومى را تصور كنيم, سپس آن را مورد اعتراض قرار داده, تير به تاريكى رها نماييم. در واقع اين گونه اعتراضات, اعتراض به تصورات خويشتن است و نه به طرف مورد خطاب.

(ادامه دارد)


محمدهادى معرفت

تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان


پى نوشت ها:

1ـ نامه 59.

2ـ نامه 10.

3ـ خطبه 216.

4ـ خطبه 216

5ـ خطبه 25.

6ـ حكمت و حكومت, ص178.

7ـ همان, ص177.