تبیان، دستیار زندگی
دشنه ای در كشویی آرمیده است هر كه را چشم بدان افتد وسوسه می‌شود كه دشنه را بـردارد و با آن بـازی كند. چنانكه گویی همیشه به دنبال آن می‌گشته است دست به سرعت قبضه ی منتظر را می‌گیرد و تیغه ی نیرومند مطیع با صدای خفیفی به درون غلاف می‌لغزد و بیرون می‌آید ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هزارتوهای بورخس

بورخس و تـأثیر آن بر ادبیات داستانی معاصر ایران

بخش اول ، بخش دوم(پایانی) :

هزارتوهای بورخس

در كتاب هزار توهای بورخس داستانی هست تحت عنوان "حكایت آن دو تن كه خواب دیدند" این داستان چنین آغاز می‌شود :

«الاسحقی، مورخ عرب كه در دوران حكومت مأمون خلیفه (170 تا 218 هجری قمری) می‌زیست این حكایت را نقل می‌كند : (با تلخیص)

مخبـران صادق چنین روایت كرده اند كه زمانی در قاهره مردی می‌زیست كه شبی زیر درخت انجیری كه در باغ خانه اش بود، خواب او را در ربود، در خواب مردی را دید كه سرتاپا خیس بود، مرد از دهانش سكه ی طلایی بیرون آورد و به او گفت.  ..»

اسفار كایتان رمان بسیار ارزشمند ابوتراب خسروی كه بعضی این رمان را اولین رمان پست مدرنیستی به شمار می‌آورند. با چنین جملاتی شروع می‌شود :

«شیخ یحیی كندری رحمه الله علیه، صاحب تاریخ منصوری، مشهور به رساله ی مصادق الآثار شبی در رویایی صادق بر ما ظاهر گشت و آیه ی«ثمّ بَعَثناكم مِن بعد موتكم لعلكم تشكرون» تلاوت نمود و گفت.  ..»

صحنه گردن زدن جلاد نیز در آثار هر دو نویسنده خیلی به هم شبیه است:

«كاپیتان خوان پاتریسیونولان كه فرماندهی سرخ ها را برعهده داشت، چنان كه انتظار می‌رفت ترتیب مراسم اعـدام اسـرا را بـا تشریفـات داد. او كه خودش از اهالی سر رولارگو بود ماجرای دشمنی دیرینه سیلوئیرا و كاردوسو را خوب می‌دانست به دنبال آن دو فرستاد و به آنها گفت «من خوب می‌دانم كه شما چشم دیدن یكدیگر را ندارید و مدتهاست منتظر مـوقعیتی بـرای تصفیه حسـاب هستید. بـرایتان خبـر خوشی دارم پیش از غروب آفتاب، این موقعیت به شما داده خواهد شد كه ثابت كنید كدامیك مرد هستید. می‌خواهم دستور بـدهم كه ایستاده گلـوی شما را ببرند و آن وقت شما با هم مسابقه دو خواهید داد گروهبانی با شمشیرش خطی در عرض جاده كشید. مچ های سیلوئیرا و كاردوسو را باز كرده بودند تا بتوانند آزادانه بدوند بین آنها در حدود پنج متر فاصله بود. هر دو لب خط ایستادند یكی دوتا از افسرها از آنها می‌خواستند كه رو سیاهشان نكنند، چون همه به آنان ایمان داشتند و پولی كه بر سرشان شرط شده بود كپه ی بزرگی می‌شد. نصیب سیلوئیرا این بود كه جلادش نولان دو رگه باشد. كاردوسو جلاد رسمی‌سرخها را انتخاب كرد. مردی از اهالی كورینتس كه سال های زیاد بر او گذشته بود عادت داشت برای تسكین محكوم به شانه اش دست بزند و بگوید: شجاعت داشته باش رفیق. زن ها وقت زائیدن از این بدتر تحمل می‌كنند.

شانه هایشان به جلو خم شده بود. دو مرد منتظر به یكدیگر نگاه نمی‌كردند. نولان علامت شروع مسابقه را داد دورگه از اینكه خود را در مركز توجه همگان می‌دید آكنده از غرور بود برای خوش رقصی شكافی نمایان از گوش تا گوش باز كرد مرد كورینتس كار معمول خودش را انجام داد و شكاف باریكی باز كرد. سیلاب خون از گلوی مردان فوران كرد. پیش از آنكه با صورت به زمین بیفتند شتابان چند قدمی‌برداشتند. كاردوسو وقتی افتاد دست خویش را دراز كرد شاید اصلاً بر این موضوع آگاه نبود. او مسابقه را برده بود.»

می‌خواهم دستور بـدهم كه ایستاده گلـوی شما را ببرند و آن وقت شما با هم مسابقه دو خواهید داد گروهبانی با شمشیرش خطی در عرض جاده كشید. مچ های سیلوئیرا و كاردوسو را باز كرده بودند تا بتوانند آزادانه بدوند بین آنها در حدود پنج متر فاصله بود. هر دو لب خط ایستادند یكی دوتا از افسرها از آنها می‌خواستند كه رو سیاهشان نكنند...

اكنون به روایت ابوتراب خسروی می‌پردازیم كه در نوشتن صحنه و حتی در نثر نیز از امكانات گذشتگان استفاده ای زیبا كرده است :

«میرغضب سرپا مستور در نیم نقاب فولادین و شولای چرمین نظری به ذریات ارك می‌اندازد و واپسین اذن شاه را می‌خواهد. شاه منصور اشاره می‌كند به دست. میرغضب به سمت صف كودكان می‌رود. اول طفل آن صف را به نطع می‌كشد. حتماً آن طفل قصد میرغضب را نمی‌داند كه می‌رود و شاید در مخیله، مجلس را تعزیه ای می‌داند. من لبخند كودك را در چلچراغ ها می‌نویسم. میرغضب در برابر كودك زانو می‌زند. خم می‌شود دست كودك را می‌بوسد. برمی‌خیزد و شیخ یحیی آن مهربانی را ننوشته و نگاه كودك را به او. صدای كودك را می‌شنود كه از دور چیزی می‌گوید. میرغضب با مهربانی كودك را در گودگاه كنده ی سلخ می‌گذارد. پلك ها را می‌بندد تا طفل از او یاد بگیرد. كودك باید بخندد و بازیگوشانه پلك بر هم بگذارد. طوری كه برای گول به خواب می‌رود. قوس ساطور سلخ در دستهای بلند میرغضب بالا می‌رود در نور حبابهای چلچراغ برق می‌زند هوا را می‌شكافد.  ..»

البته در نوشته های بالا نوعی طنز تلخ كه از ویژگی های پست مدرنیسم است دیده می‌شود یكی دیگر از روشهای بورخس آوردن فضای تاریخی گذشته با ابزار سنتی است. مثل "دشنه"در مجموعه داستان "هزار توهای بورخس" به چند سطری از این نوشته توجه می‌كنیم و بعد آن را مقایسه می‌كنیم با نوشته ی یكی از رمان نویسان معاصر ایران.

«دشنه ای در كشویی آرمیده است هر كه را چشم بدان افتد وسوسه می‌شود كه دشنه را بـردارد و با آن بـازی كند. چنانكه گویی همیشه به دنبال آن می‌گشته است دست به سرعت قبضه ی منتظر را می‌گیرد و تیغه ی نیرومند مطیع با صدای خفیفی به درون غلاف می‌لغزد و بیرون می‌آید این خواست دشنه نیست.

این چیزی بیشتر از یك مصنوع فلزی است. مردان آن را با هدفی واحد در سر طرح كردند و شكل دادند. دشنه ای كه دیشب در "تاكوارمبو" در تن مردی فرو رفت و دشنه هایی كه بر سـر سزار باریـد همـه بر شیـوه ای جـاودانـه یك دشنه اند. دشنه می‌خواهد بكشد. می‌خواهد خون ناگهانی بریزد.»

پرویز رجبی در رمان موفق خود "دشنه و سیب گمشده" از دشنه به عنوان شروع داستان استفاده می‌كند :

«یكی دیگر وسائلی كه حفاران باستان شناس در دامنه ی یكی دیگر از كوهستان های مشرف بر جاده ی ابریشم به دست آوردند «دشنه ای بود به طول یك آرنج و عـرض سه انگشت». كوشش های حفاران برای بدست آوردن پوشش دشنه به هیچ نتیجه ای نرسید و از دشنه ها عنصری فلزی بر جای مانده بود و در نتیجه دشنه عاری از خوش دستی متعارف بود.

حفاران دشنه را با رعایت همه جوانب احتیاط به اداره كل باستان شناسی منتقل كردند. در سالن نمایش برای دشنه جایی كه از همه نظر مناسب با اهمیتش بود، انتخاب شد و به ابتكار یكی از متخصصین با سابقه نورافكن ویژه ای برای روشن كردن ویترین مخصوص دشنه تعبیه شد.

دشنه لمیده بـر مخمـل گلگون، اگـر هـم در پرتو نورافكن تلالوئی نداشت، به راحتی می‌توانست اهمیت دشنه بودنش را منتقل بكند.»

می‌توان این تأثیر را با چندین شواهد ادامه داد. آوردن وجه تشابه برای این نوشته ها هیچ تـأثیری در كـم شدن ارزش نوشته ها ندارد. زیر چنانكه یادآوری شد طرز كاربرد این شیوه مهم است نه شباهت چند سطر به همدیگر. نویسندگان متأخر به تكنیكهای زیبایی دست یافته اند و آنچه كه خیلی مهم است توجه این نویسندگان به ادبیات و فرهنگ گذشته خودمان است.

هزارتوهای بورخس

توجه به فرهنگ و ادبیات بومی‌نیز زیبایی داستان ها و رمان های این یكی دو دهه را غنی تر كرده است. نوشته های غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، امیرحسین جهل تن، شهریار مدنی پور، فرشته ساری، رضا جولایی، عباس معروفی، محمد محمدعلی، خاطره حجازی، ابوتراب خسروی محمد رضا صفدری، منیرو روانی پور، فرخنده آقایی، گلی ترقی، حسین بنی عامری، فرشته مولوی و علی موذنی و بسیاری دیگر از نویسندگان نسل جوان آثار بسیار مغتنم و با ارزشی هستند كه نهرادبیات معاصر ایران را به رودخانه ادبیات جهانی پیوند می‌زنند.

بورخس آثار فراوانی در زمینه های مختلف به چاپ رسانده است اما از آثار او كه به فارسی آمده است می توان به موارد زیر اشاره كرد :

  1. 1- هزار توهای بورخس با ترجمه ی احمد میرعلائی(كتاب زمان 1356.)
  2. 2- دوزخ (7 تمثیل و 3 قصه) به روایت آقای كاظم فیروزمند(تلاش، تبریز 1357.)
  3. 3- سرخ و آبی (دو داستان و بیست شعر) ترجمه ی آقای حسن تهرانی، نشر آینه، تهران، 1361.)
  4. 4- مرگ و پرگار، ترجمه احمد میرعلایی فاریاب (سهامی خاص) 1363.
  5. 5-كتابخانه ی بابل و 23 داستان دیگر، ترجمه ی كاوه سیدحسنی، انتشارات نیلوفر 1379.
  6. 6- اولریكا و هشت داستان دیگر، ترجمه ی كاوه میرعباسی، نشر باغ نو 1380.
  7. 7- كتاب موجودات خیالی، بورخس، ترجمه ی احمد اخوت، آرست 1374.
  8. 8- هفت شب با بورخس، اسوالدوفراری ترجمه ی ویدا فرهودی، چاپ اول 1376.
  9. 9- آخرین گفتگوهای بورخس و اسوالدوفراری ترجمه ی بهرام فرهنگ، نشر مركز 1378.
  10. 10- هفت صدا، مصاحبه ی ریتا گیلبرت با بورخس ... و ترجمه ی نازی عظیما، انتشارات آگاه 1375.
  11. 11- كار نویسنده، مصاحبه پاریس ریویو با بورخس و ... ترجمه ی احمد افوت نشر فردا، چاپ اول 1371.
  12. 12- گفت و شنودی با بورخس (قصه، شعر و ترجمه ی علی درویش، مشهد، نیما 1369) و چندین قصه و شعر و مقاله و مصاحبه در مجلات یا مجموعه های مختلف.

از فصل نامه انجمن علمی و آموزشی معلمان ادبیات فارسی استان آذربایجان شرقی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان