تبیان، دستیار زندگی
امروز عید ماست، که قربان او شدیم اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم چندان غریب نیست که باشد غریب‌دار این سرو ماه چهره، که مهمان او شدیم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کاربران گرامی عیدتان بارک باد !

عید قربان

در ادبیات فارسی و به قدمت هزارسال سرودن عیدنامه ها قدمت داشته است در این مختصر مجال بررسی این تاریخ  زیبا  نیست بلکه از باب تحفه بخشی در روز عید ،دو شعر برگزیده از جناب اوحدی مراغه ای و مولانا تقدیمتان می گردد.شعر مولانا بس زیبا و آشنا در گوش های شماست. به همراه  شعر "شمس الضحی"صدای خوش استاد سید حسام الدین سراج  از شما دلبری و دلنوازی میکند.

امروز عید ماست، که قربان او شدیم
اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم
چندان غریب نیست که باشد غریب‌دار
این سرو ماه چهره، که مهمان او شدیم
ای بادصبح، بگذر و از ما سلام کن
بر روضه‌ای، که عاشق رضوان او شدیم
فرخنده یوسفیست، که زندان اوست دل
زیبا محمدیست، که سلمان او شدیم
این خواجه از کجاست؟ که «طوعا و رغبة»
بی‌کره و جبر بنده‌ی فرمان او شدیم
تا ما گدای آن رخ و درویش آن دریم
ننشست خسروی، که ز سلطان او شدیم
گفتم: ز درد عشق تو شد اوحدی هلاک
گفتا: چه غم ز درد؟ که درمان او شدیم

اوحدی مراغه ای


شمس الضحی

این کیست این این کیست این این یوسف ثانی است این
خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوان است این
این باغ روحانی است این یا بزم یزدانی است این
سرمه سپاهانی است این یا نور سبحانی است این
آن جان جان افزاست این یا جنت المأواست این
ساقی خوب ماست این یا باده جانی است این
تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
آن سیمبر را ماند این شادی و آسانی است این
امروز مستیم ای پدر توبه شکستیم ای پدر
از قحط رستیم ای پدر امسال ارزانی است این
ای مطرب داووددم آتش بزن در رخت غم
بردار بانگ زیر و بم کاین وقت سرخوانی است این
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام این عید قربانی است این
رستیم از خوف و رجا عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانی است این
گل‌های سرخ و زرد بین آشوب و بردابرد بین
در قعر دریا گرد بین موسی عمرانی است این
هر جسم را جان می کند جان را خدادان می کند
داور سلیمان می کند یا حکم دیوانی است این
ای عشق قلماشیت گو از عیش و خوش باشیت گو
کس می نداند حرف تو گویی که سریانی است این
خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
با گوی و چوگان می رسد سلطان میدانی است این
هر جا یکی گویی بود در حکم چوگان می دود
چون گوی شو بی‌دست و پا هنگام وحدانی است این
گویی شوی بی‌دست و پا چوگان او پایت شود
در پیش سلطان می دوی کاین سیر ربانی است این

مولانا

برای دانلودفایل صوتی شمس الضحی کلیک کنید.

 ابوذر رضاسلطانی/بخش دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.