تبیان، دستیار زندگی
به راستى كه جاى شگفتى است، در حالى كه بیشتر مردم و تا حدودى مى توان گفت: همه مردم با سر به سوى دنیا و امكانات مادّى مى دوند، انسانهایى همچون علامه غروى هم بودند كه با انتخاب و با اختیار خود به پیشواز فقر و ساده زیستى و احسان به دیگران مى رفتند!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حكايت زهد و فقر

/d(3*¯j

حاج محمد حسن اصفهانى، معروف به معين التجّار، از تجّار مشهور كاظمين و بغداد بود. ثروت چشمگيرى را براى يگانه پسرش، آيةاللَّه غروى به جاى گذاشت، امّا عارف نجف در اندك زمانى هر چه از پدر به ارث مانده بود، در راه دانش اندوزى و براى رضاى خدا مصرف كرد. او در بذل و بخشش به طلاب مستحقّ و نيازمند چنان سخاوتى به خرج داد كه ديرى نكشيد تا خود هم به سختى فقير شد و ناچار گشت دهه هاى آخر عمرش را در خانه اجاره اى سپرى سازد.

به راستى كه جاى شگفتى است، در حالى كه بيشتر مردم و تا حدودى مى توان گفت: همه مردم با سر به سوى دنيا و امكانات مادّى مى دوند، انسانهايى همچون علامه غروى هم بودند كه با انتخاب و با اختيار خود به پيشواز فقر و ساده زيستى و احسان به ديگران مى رفتند!

حكايتهاى چندى در مورد زهد و ساده زيستى او نقل مى شود كه داستان زير نمونه اى از آنهاست: يكى از شاگردان او مى گويد:

روزى در بازار از جلو يك مغازه قصّابى مى گذشتم. ديدم قصّاب در انتهاى مغازه اش گريبان يك روحانى ريش سفيد و پيرمرد را گرفته است و رهايش نمى كند... دقت كه كردم ديدم عجبا اين روحانى كسى جز استاد بزرگ حوزه، آيةاللَّه غروى اصفهانى نيست. با عجله و ناراحتى وارد قصّابى شدم. ديدم كه قصّاب با عصبانيت و قساوتْ پرخاش مى كند و داد مى كشد: چرا پول گوشتى را كه مديونى نمى دهى؟ مرا ببين كه به كى نسيه مى دهم، بايد نمى دادم تا... و استاد با آرامى و وقار مى گويد كه مهلت بدهى، به زودى - ان شاءاللّه - حق تو را مى دهم. از قصّاب مقدار بدهىِ استاد را پرسيدم. چيز زيادى نبود. من بى درنگ قرض او را دادم و پشت سر استاد از مغازه بيرون آمدم و....(1)

عاشق انديشه ندارد ز بد و نيك جـــهان

آرى انديشه گرى پيشه دورانديش است

كامـــــرانىِّ دو گيتـــى طــــمع خام بـــــوَد

هــمّت عاشق دلسوخته از آن بيش است

«مفتـــــقر» همّــت پاكان ز قلــــــندر مطلب

هر كه در فقر و فنا زد قدمى درويش است (2)


تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه

1. نوار مصاحبه با استاد، شيخ محمد باقر خالصى.

2. ديوان مفتقر، ص 242.