تبیان، دستیار زندگی
اگر لذّتِ تركِ لذّت بدانی دگر لذّت نفس، لذّت نخوانى او سر و سرّى با سجده، و رمز و رازى با ركوع، و قول و قرارى با قیام و قنوت داشت كه شگفت آور بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 لذّتِ تركِ لذّت
سجده

 صورت و سيرت

اندكى كوتاه قامت، ولى چهارشانه بود. در اواخر عمرش لاغر شده بود. رنگ پوست او هم به زردى گراييده بود. برخلاف ديگران او هميشه عمامه كوچك بر سر مى بست. محاسنش پرپشت و چشمانش تيزبين بود، امّا بيشتر سر به پايين داشت و زمين را مى نگريست، و حتى به طرف خطاب خود هم بيش از يك نگاه گذرانْ نگاه ديگرى نمى انداخت؛ يعنى چشمانش به كسى خيره نمى شد.

بر سيمايش هميشه ابهامى ديده مى شد كه بيننده را به فكر فرو مى برد و گمان مى رفت اين قيافه هميشه غمناك است. هميشه در انديشه پايان ناپذيرش غرق بود، ولى با اين حال بسيار سريع الذهن و حاضر جواب بود. سخنانش غالباً چاشنى لطيفه و مزاح داشت، تا آن جا كه در هنگام تقرير مطالب علمى هم از اين بذله گويى هاى شيرين خوددارى نمى كرد. محفلى گرم و مألوف، معاشرتى دور از تكلّف و گفتارى سرورانگيز داشت و در عين حالْ حشمت زهد و وقار علمى اش همچون هاله اى شكوهمند وجود عزيزش را احاطه كرده بود و با همه حُسن معاشرت و لطف مشرب، اين حريم همواره ميان او و مردم برقرار و شكست ناپذير بود.

با آن مقام شامخ، براى همه حتّى براى كودكان هم فروتنى و تواضع داشت. بسيار آهسته صحبت مى كرد و اين آهسته گويى بارها شاگردانش را به فرياد درآورده بود، ولى او هيچ وقت اين آهسته گويى و وقار در سخن را ترك نمى گفت. شاگردانش تا بودند از اين آواى آرام او گله داشتند و خودش هم تا بود از اين آواى آرام دست نمى كشيد.

از اجتهاد او در عبادت هر چه گفته شود كم است، زيرا او سالكى واصل و عارفى الهى بود و در مقام شهود، غرق و فانى شده بود. او از همه بريده و در «حظيرة القدس» به حضرت دوست پيوسته بود. غير از مناجات روحانى و راز و نياز، لذّتى ديگر نمى شناخت و با هيچ چيزى چون خلوت و وحدت، اُنس و الفت نداشت؛ مثل اين بود كه به «مقام المقرّبين» رسيده است.(1)

عبادت عاشقانه

اگر لذّتِ تركِ لذّت بدانی دگر لذّت نفس، لذّت نخوانى او سر و سرّى با سجده، و رمز و رازى با ركوع، و قول و قرارى با قيام و قنوت داشت كه شگفت آور بود و تا بود اين راز ميان دل سرگشته و صافى او و خدايش - كه عاشقانه او را مى پرستيد - سربسته و پوشيده بود و تنها پس از ارتحال او دهها داستان و صدها حكايت از آن عابد صافى دل به سر زبانها افتاد و اين قصّه هم دلواره اى از آن داستانهاست:

بيشتر از آن كه در علم اصول، انديشه هاى تازه و افكار بكرش فرات فكرها باشد، در عالم عرفان، عارفى دلسوخته و عاشقى عاشورايى و شيعى مشرب بود. درس عرفانى كه به صورت محدود و محرمانه در خانه خويش داير كرده بود، از ديدگاه ديده ورانْ دايره اى بس دل انگيز و روح نواز داشت.

درس به هنگام شبانگاهان، آن گاه كه قيل و قالهاى طلبگى پايان مى يافت، در حلقه اهل حالى چند داير مى شد. شبى از شبها شاگردان زودتر از وقت معمول حضور يافته و در خانه استاد گرد هم جمع شده بودند و لحظه شمارى مى كردند كه استاد هر چه زودتر تشريف آورده و درس را شروع كنند. در اين انديشه ها بودند كه ناگهان ناله هاى استاد از اتاق ديگر شنيده شد و همه را در جاى خود غرق سكوت سنگينى كرد. هر كدام از حاضران با حيرت و ناباورى به روى يكديگر نگاه مى كردند. گوشها تيز بود و نگاهها ابهام آميز و حيرت انگيز مى نمود....

آرى، عارف نجف در نينواى نماز بود و بى خبر از آمدن شاگردان، در عبادت عاشقانه خويش حال و هوايى ديگر داشت. نه تنها از وجود شاگردان، كه از همه چيز حتى از خود هم ديگر بى خود و بى خبر بود، جسم در ميان جمع و جان در جاى ديگر داشت.

آيةاللَّه غروى از زندان تن و از اين غربتكده دنيا نام، بلكه از هر چه غير از حضرت دوست باشد رهيده بود و چنان غرق در اقيانوس قنوت بود كه امواج آه و ناله اش توانست صخره هاى سياه غفلت زدگى را از پيش پاى شاگردانش بردارد و چشم دلشان را چنان باز كند كه آنچه ناديدنى است آن بينند.

و ناخواسته چنان شد كه شاگردان احساس كردند كه در و ديوار و فرش و فضاى خانه، همگى با استاد هم آواز و هم ناله اند، و درس ناگفته آن روز همين كه:

چشم دل باز كن كه جان بینی آنچه ناديدنى است آن بينى (2)

تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه


1 حاشية المكاسب (مقدمه) و نيز ترجمه آن در ديوان مفتقر (مقدمه)، به قلم مترجم معروف، مرحوم استاد جواد فاضل(ره).

2. عرفان اسلامى، ج 5، ص 166 (به نقل از آيةاللَّه ايروانى)؛ ر.ك: داستان نماز ابرار، از نگارنده، ج 1، ص 87.