تبیان، دستیار زندگی
سر و صدا در اتاق بزرگ پیچید. خشم سراپای وجود اوزون حسن را گرفت؛ اما نخواست زود قضاوت کند. با غرور شاهانه‏اش رو به علی کرد و گفت: «مگر تو دیوانه شده‏ای که در چنین جمعی، این سخنان نسنجیده را می‏گویی؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کتاب در آب(2)
سلطان

سر و صدا در اتاق بزرگ پیچید. خشم سراپای وجود اوزون حسن را گرفت؛ اما نخواست زود قضاوت کند. با غرور شاهانه‏اش رو به علی کرد و گفت: «مگر تو دیوانه شده‏ای که در چنین جمعی، این سخنان نسنجیده را می‏گویی؟»

چند نفر هم به او اعتراض کردند؛ اما علی فرمه همان‏طور خونسرد ایستاده بود. نگاهش را به چشم‏های اوزون حسن دوخت و با احترام گفت: «نه سرورم، من دیوانه نیستم. من حرف‏هایم را به خاطر دین و اسلام  و از سر دلسوزی می‏زنم.» بعد دستش را بلند کرد و با اشاره به حاضران گفت: «سرورم! کسانی که اینجا هستند، همه می‏دانند که حق با من است؛ ولی برای اینکه خاطر حضرت والا را نرنجانند، حرفم را به ظاهر قبول نمی‏کنند. چون رعایت آداب و اخلاق در دربار، در نظر آنها از حرف حق زدن و پاسداری از حقیقت، مهم‏تر‏است.»

کسی حرفی نمی‏زد. اوزون حسن با نگاه نافذش همه‏ی حاضران را از نظر گذراند و پرسید: «با شما هستم، ای دانشمندانی که در علم‏ها و فن‏های مختلف تبحر و تخصص دارید! آیا حرف علی فرمه اصفهانی درست است؟ آیا قبول دارید که او راست می‏گوید؟»

آرام آرام هر کس سر تایید تکان می‏داد. یکی از دانشمندان که لاغر اندام و نحیف بود، از جایش بلند شد و گفت: «سرورم! با تمام احترامی که برای شما قایلیم، ما معتقدیم که حرف مولانا درست است».

دیگری گفت: «اما مولانا بی‏ادبانه و با جسارت سخن گفته».

آن دانشمند گفت: «هر چند مولانا در نظر شما و به ظاهر بی‏ادبانه سخن راند، به این معنا نیست که به جناب سلطان بی‏احترامی کرده؛ او منظورش این است که کتاب بزرگی مثل قرآن کریم، به زبان عربی است. کسی که می‏خواهد درباره‏ی آیه‏های این کتاب مقدس نظر بدهد، باید با فقه و مسایل دینی آشنا باشد. آشنایی با این مسائل هم نیاز به تسلط و آگاهی به زبان عربی دارد. اگر کسی این تسلط را نداشته باشد، نمی‏تواند از فقه و دین آگاه شود، برداشت نادرست از آیه‏ها، مسوولیت خطرناکی برای جامعه دارد و به زبان جامعه است».

اوزون حسن وقتی این حرف‏ها را شنید، بی‏آنکه عصبانی شود، با صدای بلند داد زد.» لگن و پارچی پر از آب بیاورید».

طولی نکشید که دو نفر وارد اتاق شدند. یکی لگن مسی بزرگ در دست داشت و دیگری پارچی پر از آب. اوزون حسن دستور داد که لگن را جلو او بگذارند. او کتاب را در دست گرفت و به مردی که پارچ پر از آب را آورده بود. دستور داد که آب را روی  کتاب بریزد.

بالاخره اوزون حسن در حضور دانشمندان همه‏ی نوشته‏های کتاب را شست تا اثری از آن باقی نماند.

علی بابا جانی

باران

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

***************************************

مطالب مرتبط

نامه‏های پروانه

محاکمه بچه خرس کهکشانی

سنگر چوبی

عسل و کیک وانیلی

امیر مسعود و بزرگان ری

 تدبیر موش

فیل به درد نخور

چرا خرس‌ها با هم می‌جنگند؟

موفرفری و موقرمزی

قوری قلعه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.