تبیان، دستیار زندگی
هر اندوهی كه هست بعد از مدتی دراز برطرف می شود، اما من كه «سیتا»4 را یاد می كنم غم من هر روز زیاده می شود و نه مرا این غم است كه «سیتا»‌از من دور افتاده است و نه این اندیشه است كه او را كشته باشند،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

راماین:رام و سیتا

راماین:رام و سیتا

در قرن دهم هجری كه بازار نثر مذهبی در ایران عهد صفوی رواج داشته، در هندوستان ترجمه های زیبا و شیوایی از سانسكرت به فارسی به عمل آمد. ترجمه ی «طوطی نامه» و «راماین» از آن جمله بود.

راماین كه از قصه های شیرین هندی و اصل آن به شعر بوده توسط نقیب خان و عبدالقادر بداوتی ترجمه شد. این داستان حاوی نكات بسیار نازك و لطیف است و مترجمان نیز آن را به امانت به فارسی رسا و بی پیرایه ای درآورده اند.

قطعه ای از راماین را از كتاب «سبك شناسی» شادروان استاد بهار ـ مجلدسوم ـ نقل می كنیم.

راماین

در صفت دریا و عشق رام:

راماین:رام و سیتا

«دریا را چنان دیدند كه از شتاب باد موج های او به آسمان می رفت و ساحلش ناپدید و بسیار عمیق و جانوران آبی در آن بی شمار بود و سرداران افواج میمونان در كنار آن دریای شور نشستند و دریا دیدند كه ز ماهیان بزرگ پر و بسیار هولناك بود و آواز مهیب از وی می خاست. و پر از «راچهسان»1 بود و در وقت افزونی ماه افزون می شد و چنان می نمود كه گویا عكس آسمانست و شعاع های ماه در آن بسیار افتاده و سوسماران آبی و ماهیان او را در شور آورده بودند و ماران هولناك بزرگ جثه در آن بسیار و از جواهر بسیار پرآراسته می نمود و به غایت عمیق، و زیبایی او بسیار و بسیار جوی های خرد و بزرگ بدو پیوسته بود و ازو به غایت دشواری می توان گذشت و بسیار فراخ بود و انواع نهنگان و ماران بزرگ و گوناگون در آن افتان و خیزان بودند و گرداب ها در آن افتاده، مانند خورشید می نمود و «دیوت ها» 2 هولناك و مانند قعر زمین صعب قلب بود، آسمان مانند دریا و دریا مانند آسمان می نمود و در میان آسمان و دریا هیچ فرقی كرده نمی شد و آب به آسمان و آسمان به آب پیوسته و رنگ های گوناگون دریا و آسمان هر دو یكی شده بودند و از بس كه ابرها آب می بارید و آب از دریا می برآمد هیچ فرقی در میان آن هردو نبود و دانسته نمی شد كه كدام افزون تر است و جواهر در آن دریا بی حد بود و باد تند آن چنان از آن بر می خاست كه گویا دریا به جانب آسمان خواهد جست و غلغله ی عظیم برمی آمد، سیلاب ها و موج ها و گرداب های بسیار در آن بود و از ماران و ماهیان سیاه و كبود پر بود...آن سپاه به كنار دریا قرار گرفت.

راماین:رام و سیتا

رام بالچمن 3 گفت كه: «هر اندوهی كه هست بعد از مدتی دراز برطرف می شود، اما من كه «سیتا»4 را یاد می كنم غم من هر روز زیاده می شود و نه مرا این غم است كه «سیتا»‌از من دور افتاده است و نه این اندیشه است كه او را كشته باشند، اما من همین فكر دارم كه خوبی او روز به روز كم می شود.» پس رام گفت: «ای باد، تو از جایی كه «سیتا» است بوز و خود را به بدن او رسان و پیش من بیا تا به بدن من نیز رسی و مساس بكنی و من به همین امیدواری زنده می مانم و از همین آرزو خوشحالم و شب و روز من از آتش عشق می سوزم و فراق «سیتا» افروزینه ی آن آتش و اندیشه ی او زبانه ی آن آتش است. از بس كه یاد «سیتا» می كنم، چنین می دانم كه من و سیتا هر دو در این زمین به یك جا خواب می كنیم و من به زندگی سیتا زنده می مانم، چنان چه كشت شالی از رسیدن آب به كشتی دیگر كه همسایه ی اوست نمناك می گردد و من بر دشمنان فیروزی یافته، «سیتا»‌را كه میان او نازك و روی او مانند ماه تمام است، كی خواهم دید، چنان چه دولت روزافزون را می بینند»....

....صفت زیبایی «سیتا»:

«دهان سیتا» مانند نیلوفر است و دندان های زیبا و لب های خوب دارد، و كی باشد كه خیل خیل «راچهستان» را گریزانیده، سیتا را ببینم. چنان چه بعد از برطرف شدن ابر سیاه، روشنی ماه دیده می شود؟ سیتا در اصل همین طور لاغر بود، حالا از اندیشه ی بسیار و ناخوردن چیزی بنا بر طالع من بیشتر لاغر شده باشد، سیتا كه در اصل لاغر بود حالا در میان راچهس زنان 5 با وجود آن كه من شوهر اویم، مانند بی شوهران نگاهبان خود را نمی دیده باشد، من این غم فراق سیتا را كه خطرناك است، كی برطرف خواهم ساخت، چنان كه جامه ی چركین را دور می سازند؟» و رام دلاور به این طریق گریه و بی طاقتی می كرد، تا آن روز گذشت و آفتاب پنهان شد و رام كه روش او مانند «اندر» 6 حاكم مردمان و جدا از «سیتا» مانده بود،‌دریای شور را دیده به جهت سیتا دختر «جنگ» 7 اندیشناك ماند.....

" نقیب خان"


پانوشت:

1- به سانسكریت به معنی دیو و پریان.

2- از خدایان هند.

3- رام و لچمن دو راجه زاده ی برادر.

4- سیتا زن زیبای رام كه در دست پریان گرفتار شده بود.

5- یعنی زنان، عفریته ها.

6- خدای جنگ نزد هندیان.

7- «جنگ» پدر سیتا و یكی از راجگان هند بود


تنظیم:بخش ادبیات تبیان