تبیان، دستیار زندگی
نمی‏دانم چیزی از بازی دراز می‏دانی یا نه، از قصر شیرین، سرپل ذهاب و سال‏های جنگ. نمی‏دانم چیزی از دو کوهه غرب شنیده‏ای یا نه. بچه‏های جنگ، پادگان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دو کوهه غرب در غربت
دو کوهه غرب در غربت

نمی‏دانم چیزی از بازی دراز می‏دانی یا نه، از قصر شیرین، سرپل ذهاب و سال‏های جنگ.

نمی‏دانم چیزی از دو کوهه غرب شنیده‏ای یا نه. بچه‏های جنگ، پادگان ابوذر را مادر پادگان دو کوهه می‏نامند. بعضی‏ها هم به ابوذر می‏گویند دو کوهه غرب، با این تفاوت که پادگان ابوذر مظلوم است. حداقل غربتش را می‏توان در خاطرات مردم حس کرد. آنقدر که مردم دو کوهه را می‏شناسند با ابوذر آشنا نیستند. شهید شیرودی را که دیگر حتما می‏شناسی، خلبان هوانیروز بود. زحمت زیادی هم برای جلوگیری از سقوط ابوذر کشید. آخر هم پادگان را به نام پسرش ابوذر نام‏گذاری کردند تا ابوذر مظلومیت جبهه‏های غرب را تا ابد برایمان تداعی کند.

بعضی‏ها هم به ابوذر می‏گویند دو کوهه غرب، با این تفاوت که پادگان ابوذر مظلوم است. حداقل غربتش را می‏توان در خاطرات مردم حس کرد. آنقدر که مردم دو کوهه را می‏شناسند با ابوذر آشنا نیستند.

 از کرمانشاه که به سمت اسلام‏آباد می‏روی، کرند و تنگه پاتاق را که رد کنی، بیست کیلومتر مانده به سرپل ذهاب پادگان ابوذر را می‏توانی ببینی. پادگانی که محل تجهیز و اسکان نیروها در زمان جنگ بوده است. از هوا نیروز و ارتش تا بسیجی و سپاهی، همه در ابوذر بودند. ارتفاعات بازی دراز که به تصرف دشمن درآمد، همه در پادگان ابوذر جمع شدند تا عملیات بازپس گیری بازی دراز را طراحی کنند. ارتفاع 1008 متری بازی دراز نقطه استراتژیک بود و باید در این عملیات از دشمن پس گرفته می‏شد. بازی دراز کرمانشاه را از همین پادگان از دشمن پس گرفتند. گروه‏های زیادی به ابوذر می‏آمدند تا از دشت ذهاب و کوره موش تابان سیدان و تنگ حاجیان دفاع کنند. ساختمان‏های بتنی ابوذر در دامنه کوه دیگر آن صلابت روزهای جنگ را ندارد. تن زخمی  ساختمان‏ها یادگار روزهای جنگ است. ساختمان‏هایی که میزبان رزمنده‏ها و شهدای بسیاری از 8 سال دفاع مقدس بوده است.

سردار شاهویسی یکی از رزمنده‏هایی است که در طول جنگ در نقطه به نقطه جبهه‏های غرب کشور جنگیده است. شاهویسی با اینکه امروز سرداری بازنشسته است، اما کوله باری از خاطره را با خود به دوش می‏کشد، از قصر شیرین و سرپل ذهاب گرفته تا ارتفاعات بازی دراز و تنگه مرصاد. اتوبوس راهیان نور که به پادگان ابوذر می‏رسد، سردار شاهویسی وسط اتوبوس می‏ایستد و از روزهای سخت ابوذر برایمان می‏گوید. از سال 63 و بمباران پادگان با بمب‏های خوشه‏ای رژیم بعث ،

دو کوهه غرب در غربت

شاهویسی می‏گوید: «شدت حملات خیلی زیاد بود. بیشترین تلفات را هم دشمن در همان حمله به ما تحمیل کرد.» او به آن موقع برمی‏گردد. وقتی که مجروحان از شدت موج انفجار گوشت بدنشان از استخوان‏ها جدا شده بود: «تنها رگ بود و استخوان. با این حال هنوز زنده بودند و زجر می‏کشیدند.»

هنوز هم چند ساختمان زخم خورده را به یادگار نگه داشته‏اند تا ما فراموش نکنیم پادگان ابوذر و رزمنده‏هایش در آن روزها چه کشیده‏اند. داخل پادگان که می‏شویم هنوز هم بوی غربت می‏آید. قدیمی‏ها و بچه‏های جنگ بی‏قراری می‏کنند. حاج مجید شفیع‏زاده که آن روزها در لباس بسیجی برای وطن می‏جنگید، حالا راوی حماسه ابوذر است. شفیع‏زاده با بغضی در گلو یاد ارتفاعات سومار می‏افتد، یاد آن شبی که بچه‏ها در میدان مین‏ گیر کرده بودند و آن شب در ابوذر «بیدار باش» زده بودند تا برای باز کردن میدان مین داوطلب ببرند. از روزها و شب‏های پادگان ابوذر می‏گوید، از ساختمان‏های پنج طبقه‏ای که پر بود از رزمنده از دعای کمیل و زیارت عاشورا، از شب‏ها و نماز شب خوان‏ها. از آنهایی که برای عملیات می‏رفتند عملیاتی که برگشتی نداشت.

یک هفته بعد از آن جمع، چند نفری بیشتر به پادگان برنمی‏گشتند. خیلی‏ها از همانجا پرواز کرده بودند. ولی ...

شفیع‏زاده می‏گوید: یادش به خیر روزهایی که از عملیات بر می‏گشتیم، یکی لباس‏هایش را می‏شست یکی وسایلش را مرتب می‏کرد...» در همین حین موتورسواری بود که نامه‏های رزمنده‏ها را می‏آورد و اگر نامه‏ای داشتند برایشان می‏برد.

دو کوهه غرب در غربت

صدای موتورش که می‏آمد همه می‏دویدند بیرون. یکی یکی اسامی را می‏خواند، آنهایی که نامشان نبود و نامه‏ای نداشتند می‏گفتند بری ما نامه نداری؟ موتورسوار می‏رفت و بچه‏ها هم می‏رفتند داخل اتاق‏ها. شب بیدارباش بود، باید می‏رفتیم عملیات، بچه‏ها سریع لباس‏هایشان را جمع و جور می‏کردند و لباس‏های خیس و شسته شده‏شان را در ساک می‏گذاشتند و می‏رفتند برای عملیات. یک هفته بعد از آن جمع، چند نفری بیشتر به پادگان برنمی‏گشتند. خیلی‏ها از همانجا پرواز کرده بودند. ولی وقتی این بار موتورسوار با نامه‏ها می‏آمد بلند صدا میز : «علی حاتمی، رضا سعیدی، حسین عباسی، نیستند؟ نامه دارید ها!». اما کسی نبود که نامه‏هایشان را تحویل بگیرد. همه‏شان خدایی شده بودند. موتورسوار که با نامه‏های برگشتی از پادگان خارج می‏شد، مثل اینکه غربت پادگان ابوذر بیشتر جلوه می‏کرد. دیگر صدای خواندن دعای کمیل و زیارت عاشورای بچه‏ها به گوش نمی‏آمد. نماز شب خوان‏ها تعدادشان کم شده بود.

خاطرات شفیع زاده چشمان همه را تر می‏کند. سرهنگ علی احمد فیض اللهی فرمانده سپاه قصر شیرین و سرپل ذهاب می‏گوید

: «تو را به خدا بگویید، اینجا هم دو کوهه بوده، اینجا خیلی بیشتر از دو کوهه شهید داده است. همه کاروان‏های راهیان نور به جنوب می‏روند انگار نه انگار که غرب هم شهید داشته است.»

منبع :

سند غربت

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی