تبیان، دستیار زندگی
اندامى تكیده و نحیف داشت، و قامتى بلند كه گذر روزگاران كمانى اش كرده بود. صورت گندمگون و رخسار گیرایش را هاله اى از روحانیت فرا گرفته و در چهره اش آرامش و وقار، نیك نمایان بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آية الله ميرزا جواد آقا تهرانى

آیت الله میرزا جوادآقا تهرانی

ولادت

سفر به مشهد

آثار و نگاشته ها

فعاليت هاي اجتماعي

حضور در جبهه هاي جنگ تحميليپ

وصیت نامه

سفر به سراي باقي

اندامى تكيده و نحيف داشت، و قامتى بلند كه گذر روزگاران كمانى اش كرده بود. صورت گندمگون و رخسار گيرايش را هاله اى از روحانيت فرا گرفته و در چهره اش آرامش و وقار، نيك نمايان بود. از پس ابروان سياه و انبوهش، چشمانى پرفروغ، چون اخگر زبانه مى كشيد. ديدگانش را اغلب به پايين مى دوخت، نگاه نافذش، اما گاه پيكان محبتى آميخته با هيبت و شكوه بر دل بيننده مى نشاند.

موى بر سر نمى تراشيد، بل آن را نيك كوتاه مى كرد، و شاربش را برابر سنّت، به دقت مى چيد. محاسنش اندكى كوتاه بود امّا بسيار مرتّب. لباسش چنان كه شأن روحانيّت است به غايت ساده، اما همواره پاكيزه و تميز بود؛ و با اين كه از پارچه هاى ارزان و گاه نامرغوب دوخته مى شد، كسى آنها را پاره و حتى اندكى آلوده نديد. جامه اش درازدامن و درازآستين نبود. ظاهراً به احاديثى در اين خصوص نظر داشت. عمامه اى بس كوچك مى بست، چندان كه هنوز بدان كوچكى بر سر عالمى چنين نديده ام، خود مى فرمود: "براى كسوت روحانى من همين بسنده است، و اگر خلاف عرف نبود، همين را هم نمى بستم." پاپوشى ساده و سبك، شبيه نعلين داشت. در واپسين سالهاى عمر كه نيرو و توان جسمى وى تحليل رفته بود، عصايى ساده وى را در راه رفتن كمك مى كرد. شصت سال لباسش همين گونه بود. سعى داشت مدارج علمى و موقعيتهاى برتر اجتماعى ، اندك نشانه اى از برترى و تشخص در وى پديد نياورد. وجودش پيوسته مشمول اين آيه شريفه بود كه بسيار تلاوت مى كرد:

 تلكَ الدارُ الآخِرة نَجعلها للذينَ لايُريدونَ عُلوّاً فى الارضِ و لا فَساداً وَ العاقبة للمتقين  .

وارسته انسانى بود كه با كوهى از معرفت و دانش، چنان فروتن زيست كه جز عبد صالح خدا نتوانش ناميد. كارهاى شخصى را حتى الامكان خود انجام مى داد و در اين مورد هيچ گاه به كسى ، حتى فرزندانش، دستور نمى داد، بلكه انتظار هم نداشت كه ديگرى ، حتى همسرش، براى او زحمتى متحمّل شود وبه نقل يكى از فرزندانـگاه مى ديدى كه با كهولت سن در كنار حوض آب منزل، لباسهاى خود را مى شويَد، و يا جارو به دست گرفته و حياط خانه را مى روبد.

خاكسارى را تا بدان جا رسانده بود كه براى آرامش روح خود و اظهار ارادت به آستان سرور شهيدان، و ترويج اين فرهنگ در جامعه، در عاشوراى حسينى مشك آب بر دوش مى گرفت و سقّاى تشنه لبان مى شد

. و در اين اواخر، در جمع دوستان، زيارت عاشورا مى خواند. پرورشگاه و آموزشگاه مرتضوى در مشهد، شاهد عاشوراهايى است كه او براى خيل عزاداران، زيارت عاشورا را قرائت مى كرد.

از اين كه او را آيةالله بنامند سخت پرهيز داشت و بشدّت ناراحت مى شد. روزى به خانه واعظ محترمى كه در منبر از ايشان تجليل كرده، و به عنوان آيةالله نام برده، مى رود و مصرّانه از وى مى خواهد كه بار ديگر در منبر اصلاً از ايشان نام نبرد.

هرگز رضايت نمى داد كه كسى دست او را ببوسد و اگر كسى بى اطلاع از اين روحيه و يا ناگهانى دستش را مى بوسيد، سخت آزرده مى شد. در آخرين عيادت و ديدارى كه از آن تجسّم و تبلور عينى تواضع و فروتنى داشتم، در هنگام خداحافظى عرض كردم: تاكنون به رعايت حال و امتثال دستور شما، از بوسيدن دستتان خوددارى كرده ام، اين بار تقاضا دارم خود اجازه فرماييد دست مباركتان را ببوسم، تا اين آرزوى ديرينه بر دل من باقى نماند؛ با نگاهى مشفقانه و لبخندى پدرانه فرمود: "اين بار هم اجازه نمى دهم."

با همه مهربان بود و خوشرفتار، هيچ كس را نيازرد، حتى آزار مورى را تاب نمى آورد، و از اين كه كتابى يا لباسى را بردارد و مورچه اى كه بر آن است، راه لانه اش را گم گند، پرهيز مى كرد. شگفتا كه اين سان ريزبين و نكته سنج بود! او كه مورى را چنين حرمت مى داشت، با انسان چه مى كرد؛ آفريده برتر خدا و پديده زيباى هستى ؟!

اين قصه كه از خانواده ايشان نقل شده، معروف است: آخر شبى از مسافرت برگشته و به ملاحظه اين كه خانواده ناراحت يا بدخواب نشود، از كوبيدن در خوددارى مى كند و پشت در تكيه مى زند و منتظر مى ماند. گويا پس از لحظاتى خانواده ايشان خواب مى بيند كه به وى مى گويند برخيز و در منزل را بگشا، كه ميرزا پشت در منتظر است.

هرگز از كسى به بدى ياد نكرد و به احدى رخصت غيبت نمى داد و اگر فردى از شاگردان، پرسشى بى جا مى كرد و حاضران را به خنده وامى داشت، براى آن كه او را از شرمندگى درآورد، سخن وى را به وجهى مقبول تعبير و تأويل مى كرد، آن گاه پاسخى درخور بيان مى فرمود و چنين بود كه حوزه درسش حلقه انس و محبّت بود. حتى الامكان همرديف شاگردان بر زمين مى نشست، براى خود جاى مخصوص و ممتازى درنظر نمى گرفت، با فروتنى تمام بر دو زانو مى نشست و بدون تكيه، با نرمى و تبسّمى آميخته با ادب و احترام درس مى گفت.

هيچ گاه براى خود امتياز و تشخّصى قائل نبود و اساساً خود را كسى نمى انگاشت، چنان كه از حركات و سكناتش، و از نشست و برخاستش اين شكسته نفسى و فروتنى هويدا بود. اگر به مجلسى وارد مى شد، هر جا كه مكانى خالى مى ديد مى نشست و رضايت نمى داد كه كسى براى خاطر او از جايش بلند شود.

براى تشرّف به محضرش تشريفات و حتى تعيين وقت قبلى لازم نبود، هرگاه درِ خانه را مى زدى ، به رويت گشوده مى شد و بيشتر اوقات شخصاً در را به رويت مى گشود و به اتاق راهنمايى ات مى كرد؛ اتاقى كوچك و بى آلايش، اما از نظر معنويت و روحانيت بس بزرگ و شكوهمند! هر چه از وسايل در داخل اين اتاق مى ديدى ، ساده و رنگ رفته، اما تميز و منظّم، و كتابها و لوازم شخصى همه مرتّب و در جاى خود قرار گرفته بود. هر طرف چشم مى انداختى اثرى از تجمّل و تشريفات حتى آنچه كه معمول و متعارف امثال و اقران اوست، نمى ديدى .

اگر احياناً چاى حاضر نبود، لااقل با نقل يا شكلات، شخصاً از مهمان پذيرايى مى كرد. از اسراف سخت پرهيز داشت، حتى اگر آب ليوان تا نيمه مصرف مى شد، بقيه آن را دور نمى ريخت، بلكه بر آن سرپوشى مى نهاد تا بعداً مصرف شود.

به رغم موقعيتى كه داشت، از مال دنيا هيچ نيندوخت، و در دوران سكونت در مشهد، بيش از دوازده خانه عوض كرد كه همه استيجارى يا عاريتى بودند. آخرين منزلى كه در آن زيست، سرايى ساده و كوچك، اما به بزرگى معنويت و تقوى ، از آنِ پسر ارشدش بود. اندكى كتاب تنها سهم او از اسباب خانه (بلكه از مال دنيا) بود كه آن را هم دو ماه پيش از رحلتش به آيةالله گلپايگانى بخشيد. ماتَرَك او از مال دنيا فقط لباسهايى بود اندك كه بر تن داشت.

آيةالله حاج ميرزا جواد آقا تهرانى ، عالمى وارسته، مجاهدى خودساخته، عارفى به خدا پيوستهة فقيهى مفسّر، مفسّرى فيلسوف، زاهدى انديشمند و دانشمندى پرهيزگار بود، كه در علم و زهد و تقوى اسوه بود و سرمشق و حجّت ديگران.

ولادت

او به سال 1283 شمسى در خانواده اى اصيل و مذهبى در تهران متولد شد. پدرش مرحوم حاج محمدتقى و برادرش مرحوم حاج آقا رضا شاهپورى ، از تجّار متديّن، متعهد و مورد اعتماد بازاريان بودند. مرحوم حاج آقا رضا، به انتخاب مرحوم آيةالله بروجردى ، تا آخر عمر در سمت سرپرستى مسجد اعظم قم، تلاشى مخلصانه داشت.

مرحوم ميرزا، پس از تحصيل دوره ابتدايى و اخذ گواهى سيكل از مدرسه ثروت تهران، براى فراگيرى علوم دينى راهى قم شد، و پس از چند سال سكونت در آن شهر و گذراندن مقدمات و بخشى از سطوح، به نجف اشرف رفت. در توقف دوساله خود در نجف، از محضر اساتيدى همچون آيةالله حاج شيخ مرتضى طالقانى و مرحوم آيةالله حاج شيخ محمدتقى آملى (صاحب دررالفوائد، تعليقه بر شرح منظومه سبزوارى ) بهره هاى علمى و اخلاقى فراوانى برد. به ياد دارم كه در درس شرح منظومه از مرحوم آملى مكرّر نقل مى كرد و مى فرمود: "ايشان عالمى وارسته و دائم الذكر، و استاد فلسفه من بودند در نجف..."

سفر به مشهد

با اين كه تصميم داشت در نجف بماند و به ادامه تحصيل بپردازد، از والده مكرمه اش نامه اى دريافت كرد كه وى را به مراجعت به تهران فرا مى خواند، لذا على رغم تمايل شخصى به اقامت در نجف، از آن جا كه به گفته خود "تحصيل علم واجب و اطاعت امر مادر را اوجَب" مى دانست، به تهران برگشت و پس از گذشت سه روز از مراسم ساده ازدواجى كه قبلاً تداركش را ديده بودند، رهسپار مشهد مقدس شد؛ و اين حدود سال 1312 شمسى بود.

در مشهد كه اينك در آن رحل اقامت افكنده بود، پس از پايان تحصيل سطح در محضر مرحوم آيةالله حاج شيخ هاشم قزوينى ، در حوزه درس خارج فقه و اصول و معارف مرحوم آيةالله ميرزا مهدى غروى اصفهانى حاضر مى شود، و تا پايان عمر استاد (19 ذى الحجه 1365 ق) نزديك ده سال از محضر وى مبانى اصولى مرحوم آيةالله ميرزاى نايينى ، و فقه و معارف اهل البيت عليهم السلام را فرا مى گيرد. ساليان ملازمت با مرحوم آيةالله ميرزا مهدى ، دوران شكلگيرى شخصيت علمى و اخلاقى او بود. مكتب استاد چنان در او رسوخ كرده بود كه تا پايان عمر، در تبيين و ترويج مبانى و خط مشى اعتقادى او كوشش داشت، و در كتابها و درسهاى خود همواره به تفسير و تبيين معارف بر اساس آراء و انديشه هاى استاد پرداخت.

آثار و نگاشته ها

آثار چاپ شده وى كه برخى از آنها به چاپهاى چندباره رسيده است، بدين شرح است:

1 ـ بررسى در پيرامون اسلام (ردّ بر كسروى )

2 ـ فلسفه بشرى و اسلامى (در بيان و ردّ مبانى فلسفه كمونيسم)

3 ـ بهايى چه مى گويد؟ (در ردّ فرقه ضاله بهائيّت)

4 ـ عارف و صوفى چه مى گويند؟ (در بيان مبادى و اصول تصوّف و عرفان و ردّ آن)

5 ـ ميزان المطالب (2 ـ 1) (شامل مباحث كلامى بر اساس قرآن و عترت)

6 ـ آيين زندگى و درسهاى اخلاق اسلامى (در بيان اخلاق اسلامى بر اساس آيات و روايات)

فعاليت هاي اجتماعي

تدريس و تأليف و اشتغالات علمى هرگز او را از توجه به مسؤوليتهاى اجتماعى باز نداشت و در توصيه به شاگردان و دوستان، همواره رعايت تقوى و برآوردن نياز مردم را يادآورى مى كرد.

در يك روز گرم تابستان ساعت يك بعدازظهردر اتاق مدرسه ميرزاجعفر استراحت مى كردم. ناگهان شنيدم مرا صدا مى زنند، از ايوان اتاق به داخل حياط مدرسه نظر انداختم. استادم ميرزا را ديدم كه مرا مى طلبند. فوراً به پايين دويدم، عرض كردم: چه مى فرماييد آقا؟ اشاره كردند به يك نفر نوجوانى كه بتازگى از روستا براى تحصيل به اين مدرسه وارد شده بود و فرمودند: اين آقا را مى شناسى ؟ پرسيدم: براى چه؟ فرمودند: اظهار مى دارد از محلّمان پولى برايم پست كرده اند. چون براى دريافت مراجعه كردم، مأمور پست گفت: چون شناسنامه همراهت نيست، بايد يك نفر معرّف بياورى ، و من هم شما را معرفى كردم. حال ايشان دنبال من آمده است و چون او را نمى شناسم، خواستم به وسيله شما او را شناسايى كنم تا در اداره پست گواهى دهم كه ايشان فلانى است و پول حواله شده متعلق به ايشان است. عرض كردم: ايشان را با همين نام مى شناسم و بتازگى به اين مدرسه آمده است، ولى اجازه فرماييد تا بنده همراه ايشان بروم و شما خود را با اين ضعف حال و هواى گرم زحمت ندهيد. اين كار از من ساخته است. فرمودند: مرا معرفى كرده و خود بايد همراه ايشان بروم. هر چه اصرار ورزيدم فايده اى نبخشيد و مرحوم ميرزا همراه آن نوجوان تازه از روستا آمده، به طرف اداره پست راه افتادند.

اولين خيريه درمانى مشهد به نام درمانگاه خيريه بينوايان با اشاره و مساعدت ايشان و جمعى از دوستان پزشك وى در سال 1334 تأسيس و راه اندازى شد و خود هر هفته يك شب در جلسه هيأت مديره آن شركت مى جست و براى آنان درس تفسير مى گفت.

مرحوم ميرزا وجوهات شرعيه را قبول نمى كرد، ولى به قدر توان و قدرت خود به نيازمندان پاسخ مى داد، و اگر وُسعش نمى رسيد آنان را به دوستان و آشنايان خود معرفى مى فرمود.

تأسيس نخستين صندوق قرض الحسنه ايران كه در سال 1342 در مشهد آغاز به كار كرد، وهنوز هم به فعاليت خود ادامه مى دهد، با تأييد و مساعدت ايشان صورت گرفت.

مرحوم ميرزا كه پرورده مكتب انسان ساز اسلام و خود مجسمه اى از اسلام و تشيع بود، هيچ گاه تنها به يك زمينه از دين و مذهب منحصر نبود. او وظيفه و تكليف الهى خود را هم در فراگيرى و تدريس علوم دينى جستجو مى كرد و هم در حضور در جامعه و تلاش در رساندن مفاهيم والا و چندبُعدى اسلام به زواياى مختلف اجتماع. تا بدين حد كه به هنگام جنگ شش روزه اعراب و اسرائيل روزى در درس تفسير گريست و فرمود: "كاش در صحراى سينا بودم و كفش سربازان مصرى را جفت مى كردم".

او كه به لزوم دگرگونى در اركان فرهنگى و سياسى ايران باور داشت، در طول مبارزات اسلامى ملّت ايران عليه رژيم ستمشاهى ، از پيشگامان نهضت بود. اطلاعيه هاى انقلابى او به همراه ساير آيات عظام در مشهد، و حضور مستمر او در مراسم راهپيمايى و اعتراضات و تحصّنها، از خاطرات فراموش نشدنى روزهاى اوج انقلاب در مشهد است.

حضور در جبهه هاي جنگ تحميلي

پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز پيوسته از بارزترين چهره هاى حامى انقلاب بود و چندين بار براى ديدار امام خمينى (قدس سره) در فرصتهاى مختلف، به صورت انفرادى يا با هيأتهايى از علما و روحانيون به قم و تهران رفت.

تأييدها و پشتيبانى هاى مكرّر مرحوم ميرزا از نظام جمهورى اسلامى در زمينه هاى مختلف و بويژه حضور چندباره او در جبهه هاى جنگ، در آشكار نمودن حقانيّت انقلاب سهم بسزايى داشت. چهاربار به جبهه رفت و با رزمندگان اسلام در عمليات شركت جست، تيراندازى وى در صحنه نبرد و زدن خكپاره توسط ايشان را همراهان ايشان و رزمندگانى كه در محل بودند از ياد نمى برند. انس و محبّت او با جوانان مخلص بسيجى چنان تأثيرى در آن جوانان مى ،هاد كه عزم آنان را در ادامه نبرد دوچندان مى كرد. به جوانى بسيجى كه اصرار داشت همراه مرحوم ميرزا عكس بگيرد، فرمود: "مشروط به اين كه در قيامت از جواد شفاعت كنى ". روزى كه در محضرشان بودم، بقچه اى به من نشان دادند و فرمودند: "در اين بسته، كفن من است، هر وقت به جبهه مى روم، آن را با خود مى برم، و بارها به دوستان گفته ام در جبهه هر كجا كه شهيد شوم يا بميرم، همان جا با همين كفن مرا دفن كنيد و حق نداريد جنازه مرا به مشهد يا جايى ديگر انتقال دهيد".

با اين كه از امامت در نماز جماعت پرهيز داشت و بارها به برخى از شاگردانش و حتى بعضى از طلاب اقتدا مى كرد، اما فقط در جبهه بود كه امامت در نماز را پذيرفت و خود دليل آن را چنين بيان مى كرد:

"من ديدم اين جوانها جانشان را در طَبق اخلاص گذاشته و آماده جانبازى هستند، چون از منِ طلبه ناچيز خواستند كه برايشان نماز جماعت بخوانم، شرم كردم كه تقاضاى اين عزيزان را ردّ كنم".

وصيت نامه

در وصيتنامه مرحوم ميرزا كه آن را در تاريخهاى مختلف بارها با خط خود تأييد يا اصلاح كرده است، چنين آمده:

(جسدم را در قبرستان عمومى خارج شهر يا محلّ مباحى خارج شهرـ هر كجا باشد ـ دفن كنند... على اى ّحال، جسد مرا بزودى و بدون سروصدا و اطلاع دادن به اشخاص و مردم بايد در بيابان يا قبرستان عمومى مردم دفن نمايند، و به عنوان هفته و چهلم و سال مجلسى برپا نكنند. هركس خواست براى من خودش در هر موقع طلب مغفرت مى نمايد. به اين رقم تنها، من راضى و خرسند هستم. ان شاء الله تعالى ـ جواد.

فرزندان من هر موقع خواستند براى من خيراتى بدهند مختصر نماز و روزه اى بگيرند نيز خوشحال خواهم بود ان شاء الله تعالى . و آنان را وصيّت مى كنم تنها به تقوى و اطاعت خداوند متعال در همه حالات از زندگى شان. والسلام على من اتبع الهدى . برج 6/58 ـ جواد).

مرحوم ميرزا بارها به مفاد آيه  مُوتُوا قبلَ اَن تَمُوتُوا  عمل كردهأ و حتى بارها روح ملكوتى اش از بدن خاكى و تعلقات مادى به پرواز درآمده بود و فقط يك بار، آن هم تنها براى اثبات وجود روح مستقلّ، در كتاب فلسفه بشرى و اسلامى خود (ص 33) بدين گونه به آن اشاره كرده است:

نويسنده شخصاً از كسانى هستم كه روحم راـيعنى خودم راـيك نوبت در مقابل بدنم وجدان و مشاهده نمودم مانند مشاهده خودم را اكنون در مقابل لباسم، كه خارج از بدنم در مقابل چشمانم گذاشته و مشاهده مى نمايم. و در آن حال به وجود واقعى مرگى كه جدايى روح از بدن باشد چنان ايمان آوردم كه اكنون ايمان به وجود شمس در عالم دارم (اگر نگويم كه مطلب قوى تر و روشن تر از اين بود.

بمير اى دوست پيش ازمرگ اگرخود زندگى خواهى
كه ادريس از چنين مردن بهـشتى گـشت پيش ازما

 سفر به سراي باقي

بيمارى كبد كه مدتى او را بسترى كرده بود، بالاخره در سحرگاه سه شنبه دوم آبان ماه 1368 شمسى (برابر با 23 ربيع الاول 1410 قمرى ) او را از پا درآورد.

روح سترگش كه در قفس تنگ كالبد خُردش حبس شده بود، گويا با شنيدن ترنّم ملكوتى  قيلَ ادخُلِ الجَنّة قال يا لَيتَ قومي يَعلمُون؛ بِما غَفَرَ لي رَبّي وَ جَعَلني مِن المُكرَمين  كه فرزندش بر بالين پدر مى خواند، چنان آسوده و سبكبال به پرواز درآمد كه به نگاهى پنهان شد.باانتشار خبر ارتحالش، جنازه وى عصر همان روز با شكوه خاصى تا بارگاه ملكوتى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام تشييع شد و پس از اقامه نماز، طبق وصيت آن مرحوم، در قبرستان عمومى مشهد (بهشت رضا) در كنار شهداى انقلاب به خاك سپرده شد.


برگرفته از مقاله آن عبد صالح خدا نوشته على اكبر الهى خراسانى

منیع: سایت امام رضا علیه السلام

تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه