تبیان، دستیار زندگی
از کوچه زندان چه می جویم؟ راه تازه یی شناخت حافظ، جایی که در مسجد و خانقاه، ردپایی از وی باقی نمانده باشد. نشانش را از کوچه ی رندان شاید بتوان یافت. اما کسی که می گوید: «حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی» آن اندازه زرنگی دارد که در کوچه ی رندان هم خود ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چهره یی شبیه به سیمای حافظ

تماشای حافظ از نگاه زنده یاد دکتر غلامحسین زرین کوب

چهره یی شبیه به سیمای حافظ

اتفاق رأی اهل نظر در نقد و تحلیل حافظ شناسی استاد فقید دکتر غلامحسین زرین کوب آن است که وی در خلال پژوهش عمیق خویش، به ترسیم چهره یی از حافظ پرداخته که شباهت بسیاری به سیمای واقعی شاعر دارد و آرایش و پیرایش افسانه پردازان و حافظ پژوهان مغرض در آن راه نیافته است. تبحر زرین کوب در پژوهش زمینه های عرفان، تصوف، تاریخ و نقد ادبی یاری رسان وی گشته تا پرده های ابهام آمیز و چندگانگی های بحث انگیز را کنار زند و سیمای حقیقی این شاعر نامی را نمودار سازد. جسارت و شهامتی که در این مخاطره از زرین کوب دیده می شود، در کمتر کسی می توان سراغ گرفت. او در مقدمه ی «از کوچه ی رندان» هدف خویش را چنین بیان می کند.

«از کوچه زندان چه می جویم؟ راه تازه یی شناخت حافظ، جایی که در مسجد و خانقاه، ردپایی از وی باقی نمانده باشد. نشانش را از کوچه ی رندان شاید بتوان یافت. اما کسی که می گوید: «حافظم در مجلسی، دردی کشم در محفلی» آن اندازه زرنگی دارد که در کوچه ی رندان هم خود را از چشم های کنجکاو بوالفضولان پنهان دارد.

... اگر جویندگان دیگر در مسجد و خانقاه او را گم کرده اند، آیا نمی توان در جست و جوی او به کوچه ی رندان نیز نومیدانه سرکشید؟ البته که می توان... اما آن چه خود از این کوچه ی رندان جسته ام آشنایی با حافظ بوده است. آشنایی با او و محیط او، اگر حرف تازه ییی و دید تازه یی در این کتاب بتوان یافت حاصل کوششی است که برای جست و جوی وی کرده ام از دیوان شعر او (از این کوچه ی رندان).

با این مقدمه، با چراغ معرف استاد پژوهش قدم در راه شناخت کوچه ی رندان و ساکن آزاداندیش پرآوازه اش (حافظ) می گذاریم تا با بررسی محیط پرورش، ویژگی های تاریخی، جامعه شناسی و روان شناسی وی به رمز و راز شناخت او پی ببریم.

«وجود امثال حافظ برخلاف دستور «تن» تنها با تحقیق در عوامل ثلاثة، محیط، نژاد و زمان تعبیر و توجیه نمی گردد. اگر چنین بود همه ی معاصران وی تحت تأثیر علل و اسباب «زندگی واحد» نبوغ خاص او را می یافتند. اما همان گونه که اجتماع بر فرد تأثیر گذار است، گاه ممکن است فردی هم پیدا شود که عامل و محرک اجتماع باشد.»

روزگار حافظ

روزگار حافظ، روزگار فساد، دروغ و ریا بود. روزگاری که احوال عامه روی به فساد داشت و اخلاق اشراف، از مذهب منسوخ به سوی مذهب مختار می گرایید، وحشت و بدگمانی به همه چیز چیره بود و بیداد و خشونت در هیچ جا ایمنی باقی نگذاشته بود. شیراز در دست قدرت شاهی عشرت طلب و عیاش، دوران به ظاهر آرام اما خواب آلود و بی خیال را سپری می کرد. در شهر رندان، عیاران و پهلوانانی بودند که به لهجه ی شیرازی «کلو» خوانده می شدند. این گروه نبض اداره ی امور را در دست داشتند و وجودشان دهن کجی به حکومت بود و هر چند دستشان آلوده به قتل و غارت بود، اما بی باکی و بی تعلقی شان به نام و ننگ و دلبستگی های دنیوی و اخروی و کوشش آنان برای رسیدن به مقصود، دست مایه یی برای الگوسازی عارفانه در نزد مردم بود. شاه از آن ها بیم داشت و گاه از سوی ایشان آشکارا مورد تهدید واقع می شد.

سراسر شهر پر بود از خانه های عیش و عشرت که «بیت اللطف» خوانده می شد. علاوه بر این طبیعت سرسبز و پر نشاط شیراز با درختان میوه، گل گشت ها، تفرج گاه ها، پای جهانگردان را به این دیار باز می کشاند. هر چند سیمای شهر گناه آلود و آکنده از فساد بود. رنگ مذهبی نیز بر چهره ی سبز دیده می شد. هیچ کجا قرآن را به زیبایی شیراز نمی خواندند و مساجد و مجالس وعظ همه جا دایر بود.

شیراز بواسحاقی در این روزگار، شاهد جنب و جوش شاعری جوان بود به نام شمس الدین محمد که بعدها خواجه حافظ خوانده شد. عنوان خواجگی حاکی از مال و ثروت خاندانش بود و لقب حافظ نیز از آن جهت بود که او «قرآن را از بر می خواند با چارده روایت». از آن جا که سخنانش بر قرآن و حدیث موافق می آمد، او را شمس الدین محمدصادق می خواندند. اهل سوز و گریه و شب زنده داری بود و در شعرش نیز اشارت های بسیاری حکایت از آن دارد که اوقاتی را در مدرسه به پای کسب دانش سپرده است. وی در شیراز به شادی و سرخوشی می زیست. نسیم مصلی و آب رکن آباد خاطر او را – که جویای خلوت و تفکر بود – به خود مشغول می داشت. در زمانه ی خود از آسایشی بهره می برد و از همین رو به شیراز عشق می ورزید و سخت پای بند این شهر بود و این پای بندی تا پایان عمر همراهش بود. دلبستگی به خانواده و شاید عشق های ناشناخته ی جوانی از یک سو و اشتغال به کتاب و مطالعه از سوی دیگر، دلایل این پای بندی محسوب می شود.

آرامش و ایمنی دوران بواسحاقی، دولت مستعجل بود و پادشاه عیاش جوان، به هنگام حمله ی امیرمبارزالدین و فرزندانش به فارس، با خون خویش کفاره ی عشرت جویی هایش را داد و دولت امیر مبارز آل مظفر مثل کابوسی بر شهر رندان سایه افکند. دوران نظم و سختگیری و تظاهرگرایی زاهدانه آغاز شد. با این وجود، باطن گناه آلود و عیش های نهانی همچنان به قوت خویش باقی بود و حتی امیر زاهدنما نیز از آن بی بهره نبود. آن چه مشهود بود ریای آشکار مردمی بود که دایم در میان مسجد و خرابات در نوسان بودند. خشونت و سختگیری امیر مبارز در مذاق رند آزاداندیشی چون حافظ، در فساد بی حدوقیدی غوطه ور می نمود. در دنیایی که جاهل دولتیار باشد و عالم بی دولت، چه اعتباری به شیخ هست که ریا می کند و حاجی به خدا و خانه ی او سوگند دروغ یاد می کند. حافظ به هر مناسبتی که دست می داد با طنز و کنایه از اوضاع روزگار و از محتسب (امیرمبارز) خرده می گرفت. سرانجام پسران ناراضی و خشمناک از امیر، پدر را در اصفهان توقیف کردند و در قلعه یی محبوس و سپس کور ساختند. حافظ از فرجام این پیر که به دست نورچشم خویش، از نور چشم خویش محروم گشته بود در تأثر و حیرت فرو رفت. اما از سقوط وی دلخوش بود.

ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند /  وز می جهان پر است و بت میگسار هم

رندی که به نام شاه شجاع در شیراز بر جای پدر (محتسب) نشست، بساط ریا و تعصب وی را در هم نوردید و یک چند مایه ی شوق و علاقه ی حافظ را فراهم ساخت. اما کشمکش هایی که بین وی و کسانش در می گرفت پایه های قدرت او را در خون فرو برد و حافظ که نظاره گر این اوضاع بود. روی از دبار گرداند و به عشق و بی خودی روزافزون خویش دل سپرد. شاه شجاع رفتاری همراه با احترام و توأم با بدبینی با وی داشت. یک بار او را به تهمت آن که در باب رستاخیز شک کرده، تهدید کرد. اما با این وصف، زندگی حافظ در دوران شاه شجاع آمیخته با آرامش و درس و بحث و عشق و رندی بود. پس از شاه شجاع، برادرزادگانش، شاه یحیی و شاه منصور، نیز در دوران کوتاه امارت خویش یک چند تکیه گاه شاعر شدند و کار دیوانی خویش را نیز به او رجوع دادند. وزیران و محتسبان نیز ارتباط مستمر و پیوندی قوی با این شاعر نامی داشتند: قوام الدین حسن (وزیر شاه ابواسحق)، برهان الدین فتح الله (وزیر امیرمبارز)، قوام الدین صاحب عیار (وزیر شاه شجاع، جلال الدین توران شاه (وزیر شاه شجاع). علاوه بر این آوازه ی پرطنین حافظ که از مرزهای ایران نیز فراتر رفته بود، صاحبان بلاد و شاهان کشورها و سلطنت های دیگر را نیز به نصیحت و ملاقاتش علاقه مند گرداند.

با وجود توجه خاص درباریان و حکم فرمایان، بی نیاز و بلندنظری حافظ مانع از آن می شد که او به یکباره عمر خود را در خدمت اربابان بی مروت خرج کند. او نه مثل یک زاهد که دایم از صحبت حکام بگریزد و نه مثل یک ستایشگر بود که پیوسته به دامن ممدوحان بیاویزد.

وقتی که سپاه پرهیبت تیمور به شیراز پا نهاد تا قدرت آل مظفر را به پایان رساند، یا حافظ در قید حیات نبود و یا اگر بود در سال های آخر زندگانی به سر می برد. حکایت ملاقات او و تیمور بیانگر فقر شاعر پیر در روزگار پایانی عمر است. در حالی که همسر و فرزندش را به دست غارتگر مرگ سپرده و تنها و بی کس و ژنده پوش روزگار پرملال پیری را سپری می کند و در این تنهایی جان می سپارد (2-791 هـ.ق)

دیوان حافظ را پس از او گرد می آورند و البته آن چه را یافته اند و یا آن چه را خواسته اند و پسندیده اند در آن میان وارد کرده اند. دیوان حاوی انواع قصیده، قطعه، مثنوی، رباعی و غزل است. قصاید او پنج شش تایی بیشتر نیست که مدح پادشاهان و نام آوران عصر است. شیوه ی او در این قصاید یاد آور شیوه ی ظهیر فاریابی و کمال اصفهانی است. قطعات هم بیشتر ماده تاریخ است و گاه انتقاد یا نصیحت. رباعیات نیز غالباً به همان شیوه ی رباعیات خیام است با همان مضامین و همان لطف بیان. حافظ در طی چند قطعه ی کوتاه مثنوی که دارد تمرین خوبی در تتبع سبک نظامی کرده است. هم در ساقی نامه و هم در آن چه خطاب به آهوی وحشی دارد، لحن پرشکوه نظامی با بیان شوخ و شیرین سعدی جلوه یافته است. با این همه آن چه مایه ی شهرت و مزیت اوست، غزل است؛ خلاصه غزل های عارفانه، غزل های لطیف، صاف، تراش خورده و جلا یافته که در آن گاه اوضاع زمان منعکس است و گاه احوال و سرگذشت شاعر. اگر چه وی در این غزل ها سعدی و خواجو را استاد و سرمشق خویش خوانده اما کسی که با غزل فارسی آشنایی دارد می داند که خود او طرح نویی در سخن افکنده است.

حافظ به اهمیت الهام و جنبه ی ربانی و آسمانی شعرش اشاره می کند:

حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ/ قبول خاطر و لطف سخن، خدادادست

این لطف خداداد، او را به ابداع و ایجاد می خواند و به هیجان می آورد و متوجه معانی و لطایف اشیا می کند. وجودش را از سکر و نشآتی توصیف ناپذیر و ناشناختنی می آکند و در نظام وجود و بدایع آن واردش می سازد. حافظ با وجود این منبع الهام، ضرورت تهذیب و اصلاح شعر را از نظر دور نمی دارد. شعری عرضه می دارد پیراسته و اصلاح شده. منبع عمده ی اندیشه های حافظ، غیر از دل حساس و ذوق آفریننده ی خویش، مطالعه ی کتاب است. لطف بیان و ایجاز و ابهام را از قرآن و تفاسیر آن آموخته و باریک اندیشی و دقت نظر را از آثار حکما، متکلمان. در شعر او آثار آشنایی با اشعار شاعرانی چون خیام، سعدی، خاقانی، نظامی،سنایی، عراقی، مولوی و کتاب ها و داستان هایی چون شاهنامه، کیمیای سعادت، کلیله و دمنه، قصه ی گربه ی زاهد، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، منطق الطیر عطار، دیوان شمس و مثنوی معنوی دیده می شود و همچنین سیر و تتبع در دیوان های شعرای عرب او را به مهارت در آوردن مُلَمَّع تجهیز کرده است. این مطالعات گسترده زمانی که با ذوق و قریحه و استعداد سرشار او پیوند می خورد، شور و هیجان خاصی می یابد. مناسبت وزن و آهنگ غزل ها حساب شده است و تناسب معانی و افکار آن ها لطف و روشنی را چند برابر می کند. حافظ گاه کتابخانه یی را در بیتی خلاصه می کند و این ویژگی یکتای شعر اوست.

صنعت عمده ی مورد استعمال حافظ ابهام است. دلیل به کارگیری سخنان و اندیشه های دوپهلو، از ویژگی عصر او ناشی می شود. شوخی و ظرافت در بعضی موارد از مختصات بیان اوست. در گفت و گو با معشوق این بذله گویی با نوع حاضر جوابی همراه است. تنوع و تکرار دو خاصیت مهم شعر حافظ است. از این دو امر متضاد، تکرار بیشتر مربوط به اندیشه های ثابت است. مانند: بی بقایی عمر، ناپایداری جهان و ضرورت کامجویی و... زیبایی شعر او مربوط به تنوع دادن به این اندیشه های ثابت است.

یکی از ویژگی های بارز شعر حافظ به کارگیری الفاظ و کنابات محاوره یی است. او این الفاظ را طوری با زیبایی و لطف آمیخته است که خواننده، سادگی و ابتذال آن ها را فراموش می کند از این رو به تحقیق باید حافظ را پایه گذار سبک هندی دانست. او بعد از قرن ها شعر را از حلقه ی ادبا و مجمع علما به مجلس بازاریان و محفل رندان کشانید تا به آن ها نیز چاشنی محبت را بچشاند.

جهان بینی حافظ که بر عرفان نظری – عرفان اهل علم – تکیه دارد، مکتب انسانیت و اخلاق است. او مانند هر عارف دل آگاه، سرچشمه ی معرفت واقعی را دل می داند. رسیدن به این دنیای ماورای حس و راه یافتن به علام باطن نیازمند از خود بی خود شدن در نفی خودی و خودگرایی است. قلب عارف جام جهان نماست و آن چه در این آیینه ی صافی جلوه ی واقعی دارد عکس معشوق است. حافظ وجود عالم را وجود خدا ادراک می کند. نه مانند فلاسفه وجود خدا را از وجود عالم.

در جهان بینی حافظ که از چارچوبه ی عرفان و دنیای اسلامی بیرون نیست، عشق حلقه ی اتصال به خدا، دل به جام و آیینه، معرفت به شراب، جهان به خرابات  و خدا به محبوب و معشوق تعبیر می شود. حافظ و فهم جهان بینی او فقط در صورتی ممکن است که مفهوم رمزها و استعاره هایی که در این بیان آکنده از ایهام و مجاز است، - چنانکه باید – دریافت شود. این اشارات پیش از حافظ هم سابقه داشته است. چشم و لب و رخ و زلف و خط و خال، شراب، شاهد، و شمع، جام و خرابات در نزد هر عارف معنایی ورای ظاهر دارند.

کشمکش در کلام حافظ از تنازع بین عقل و عشق ناشی است. این کشمکش یکی از ویژگی های روح شاعرانه ی حافظ است. عشق برای او ندای آسمانی است که او را به دنیای ماورای حس دعوت می کند. این شوق وصال او را از وابستگی های مادی می رهاند. حافظ در قبول ارزش عقل و پیروی از رسم و روش، شکی عمیق در مصلحت اندیشی و سودجویی داعیه داران شهر و عقل های سودجو دارد. این جاست که از حلقه ی اهل مدرسه (حکما) و اهل خانقاه( زهاد) بیرون می شود و پا به کوچه ی رندان می نهد در آن، آرامش و صفایی را که در مدرسه و خانقاه گم کرده بود، در دیرمغان و البته در نسخه ی عشق باز می یابد.

دنیای حافظ هماند دنیای خیام در حال ویرانی و بی ثباتی است. نه در تبسم گل نشان وفا هست نه در ناله ی بلبل آهنگ امید. انسان هم بر لب بحر فناست و تا چشم برهم زده است درون ورطه افتاده است. تنها در این میان عشق و بی تعلقی است که نجاتگر است. عشقی که صدای حافظ را هنوز از پس قرن ها منعکس می سازد و در اندیشه اش تمام انسانیت را خلاصه می کند.

آمیختگی تجارب شخصی و غوطه خوردن در اندیشه های بزرگان اهل حکمت و عرفان در باب عشق و مطالعه ی ادبیات ایران از سعدی و مولوی و عطار و عراقی و سنایی و... این گوهر هستی را به او نشان داده و درخشندگی اش را به اوج رسانده است.

نزد حافظ عشق به هر صورت که هست مایه ی کمال انسانی است چرا که او را ز خود جدا می سازد و با معشوق پیوند روحانی می دهد. حافظ می کوشد تا نشان دهد عشق انسانی (مجازی) هم رنگ و بوی عشق الهی دارد و اگر دوگانگی در شعر او میان عشق مجازی و حقیقی مشهود است از آن جهت است که وی مجاز را پلی برای رسیدن به حقیقت می داند و به این سبب است که عشق در کلام او از مظاهر حسن ظاهری به دنیای روحانی نفوذ می کند.

سختی راه عشق نیز از جهت توجه به مساله خودی است. عشق بی خودی را می طلبد تا وصال روحانی حاصل گردد. این وصل دوامی ندارد و مدام بانگی که از دنیای تعلقات می آید، عاشق را به دنیای خویش می خواند و وادارش می کند که از عشق و معشوق به نزد خود باز گردد. در این لحظه پی به دشواری راه می برد. این عشق امانتی است الهی که جنبه ی لایتناهی وجود انسان را از آن چه متناهی است جدا می سازد و به آن بقای سرمدی می بخشد.

استاد زرین کوب وجود این جهان بینی را دلیل جاودانگی کلام حافظ می داند و در کتاب نقد ادبی در معرفی ادبیات چنین سخن می گوید:

«بین ایلیاد هومر و شاهنامه ی فردوسی و بهشت گمشده ی میلتون و کمدی الهی دانته و غزل حافظ و آثار شکسپیر و اشعار هوگو و آثار تاگور و داستان های داستایوسکی شباهت و قرابتی تمام در کار است و در بسیاری اوصاف و احوال مشابهت و مشارکت دارند و به نظر می آید از جنس واحدی هستند... این امر مشترک، هان حقیقت و جوهری است که از آن به ادبیات تعبیر می شود. ادبیات عبارت است از آن گونه سخانی که از حد سخنان عادی برتر و والاتر بوده است و مردم آن سخنان را در خور ضبط و نقل دانسته اند و از خواندن و شنیدن آن ها دگرگونه گشته اند و احساس غم و شادی یا لذت و الم کرده اند و این سخنان به ناچار با سخنان عادی و مکرر تفاوت دارد.»


فهرست منابع، تألیف دکتر عبدالحسین زرین کوب

1- از کوچه رندان

2- نقد ادبی

3- نقش بر آب

4- با کاروان حله

5- شعر بی دروغ، شعر بی نقاب

6- یادداشت ها و اندیشه ها

7- ارزش میراث صوفیه

8- یادنامه ی دکتر عبدالحسین زرین کوب


ارشاد رضویان

تنظیم: بخش ادبیات تبیان