تبیان، دستیار زندگی
به نام خدا، خدایی كه خلق كرد جهان را از نیستی و ما را آفرید تا او را ستایش كنیم. از من پدرت شمس الله به تو پسر عزیزم مجید پازوكی كه خواست خدایت را اجابت كردی و ما را با غم و اشكهایمان تنها رها كردی. در تنهایی اتاقت كه سالهای قبل در نیایش پروردگارت می‌ن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

انفجار مین ، و ...

به مناسبت سالگرد شهید مجید پازوکی
شهید مجید پازوکی

به نام خدا، خدایی كه خلق كرد جهان را از نیستی و ما را آفرید تا او را ستایش كنیم. از من پدرت شمس الله به تو پسر عزیزم مجید پازوكی كه خواست خدایت را اجابت كردی و ما را با غم و اشكهایمان تنها رها كردی.

در تنهایی اتاقت كه سالهای قبل در نیایش پروردگارت می‌نشستی و همه چیز را فراموش می‌كردی، نشسته ام و در فكر این جهان و افكاری كه تو را به سوی خدا برد غوطه ورم. به گذشته فكر می كنم، ناگهان با فریاد «ای مجید» كه با صدای بلند از حلقومم خارج می‌شود و در زیر زمین خانه انعكاس پیدا می‌كند، از خود بی‌خود می‌شوم. با اشكی كه بی ریا از چشمانم سرازیر می‌شود، احساس می‌كنم در كنارم نشسته‌ای. به هر طرف كه نگاه می‌كنم، در رویای افكارم تو را می‌بینم.

احساس می‌كنم هنوز صدایم می‌زنی و می‌گویی: «آقا بیا چایی حاضره». در این لحظه چشمانم از اشك پر شده و قادر به نوشتن نیستم. یاد زمانی می‌افتم كه در بیمارستان مصطفی خمینی برای معالجه كلیه‌های بی‌‌مروتی كه از فاو سوغاتی آورده بودی، در اتاق عمل بسر می‌بردی. من مثل اسپندی كه در آتش می‌سوزد و صدای سوختن آن به گوش می‌رسد، جلوی اتاق عمل می‌سوختم و ساعتها قدم می‌زدم و هرچه  دعا بلد بودم زیر لب زمزمه می‌كردم.

همه دوستان دور و نزدیك ما را به صبر و بردباری گوشزد می‌كنند، چه كنم وقتی كه چشم دل می‌سوزد و اشك بی‌اختیار از چشمانمان روان می‌شود، فقط رازها و ناگفتنی‌هایم را در تنهایی دلم زمزمه می‌كنم .

الهی شكر، خداوند تو را برای مدتی به ما قرض داد، تا از تو صبر و بردباری بیاموزیم. یادم نمی‌رود وقتی كه از درب منزل دست در دست علی و مجتبی وارد می‌شدی، به خدا قسم چنان شاد می‌شدم كه قادر به بیان آن نیستم. افسوس كه غرور بی‌جای پدری نمی‌گذاشت آنچه در قلبم می‌گذرد، در بیانم احساس كنی.

و حال ، روزها را به امید شبهای جمعه و دیدار مزارت به شب می‌آورم، تا شاهد زیارت مزارت توسط مردم اهل دل و مخلص باشم. شاید به من هم وقت زیارت داده شود تا بتوانم خاك عطرآگین مزارت را در بغل گیرم و ببوسم. در كربلای فكه بگیرم. چگونه جایی است، نمی‌دانم.

شهید مجید پازوکی

وقتی كه مین منفجر شد، تو چه حالی داشتی؟ در آن تنهایی دشت‌های بی‌انتها، چه بر تو گذشت؟ چه كسی توان آن را دارد كه زمان و مكان، و تنهایی و غربتی را كه بر تو گذشت پیش خود حلاجی كند؟ در آن لحظه به چه كسی فكر می‌كردی، به مادر، پدر، همسر، فرزندانت و یا فقط به خدای مهربان؟ آیا كسی بود كه سرت را بر زانویش قرار داده، تو را دلداری دهد و شهادتین را برایت زمزمه كند؟

همه دوستان دور و نزدیك ما را به صبر و بردباری گوشزد می‌كنند، چه كنم وقتی كه چشم دل می‌سوزد و اشك بی‌اختیار از چشمانمان روان می‌شود، فقط رازها و ناگفتنی‌هایم را در تنهایی دلم زمزمه می‌كنم.چه كنم نام من باشد پدر. افسوس كه روحم خسته است از فراق آن عزیزم، آن جان جانان  خسته است.

تو پسرم، مجید جان به آرزویت شهادت در راه خدا و ملت و جستجوی شهدای جنگ تحمیلی و پایان دادن به انتظار مادرانی كه چشم انتظار فرزندانشان بودند، رسیدی. هر چند همه اینها وظیفه خدایی و ملی بود و تو سرباز حضرت امام بودی. خوش به سعادتت. دعای من و مادرت و همه قوم و خیشانت، همسر و فرزندانت بدرقه راه تو باد.

امیدوارم بتوانیم نوه‌های دلبندم، فرزندان كوچك تو را كه رفتارشان به بزرگی خودت می‌باشد، مثل تو، راه تو، گشاده‌رو، باصفا، باگذشت، با خدا و پیرو آقایت امام حسین (ع) و سرور جنگاوران حضرت ابوالفضل العباس (ع) پرورش دهیم.

     پدرت - شمس الله پازوكی


مطالب مرتبط :

و اما انتظار ...

منبع :

majid-pazoki.blogfa.com