تبیان، دستیار زندگی
امروز دوست مادرم با بچه‏اش به خانه‏ی ما آمده بودند. بچه‏ی دوست مادرم، لباس‏ مادرش را گرفته بود و پشت او قایم می‏شد. او حتی به ما سلام هم نداد، من رفتم توی اتاق و با اسباب‏بازی‏هایم مشغول بازی شدم، مادرم توی اتاق آمد و گفت: «چرا آمده‏ای توی اتاق؟ مگر ما مه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مهمان خجالتی

مهمان خجالتی

امروز دوست مادرم با بچه‏اش به خانه‏ی ما آمده بودند. بچه‏ی دوست مادرم، لباس‏ مادرش را گرفته بود و پشت او قایم می‏شد. او حتی به ما سلام هم نداد، من رفتم توی اتاق و با اسباب‏بازی‏هایم مشغول بازی شدم، مادرم توی اتاق آمد و گفت: «چرا آمده‏ای توی اتاق؟ مگر ما مهمان نداریم؟» گفتم: «این بچه که نه سلام می‏دهد، نه با من بازی می‏کند. مادرش را چسبیده و همان‏جا مانده است.»

مادرم گفت: «خجالت می‏کشد. او مهمان است و ما باید با مهربانی و خوش‏رویی با او رفتار کنیم.» من می‏خواهم بازی کنم. اگر دلش می‏خواهد، خودش بیاید و با من بازی کند.» مادرم گفت: «پیامبر فرموده‏اند که اگر کسی به خانه شما آمد، با خوش‏رویی از او احوالپرسی کنید. اگر او خجالت می‏کشد حرفی بزند، شما با او حرف بزنید و کاری کنید که احساس غریبی نکند. حالا بلند شو، پیش مهمان‏ها بیا و سعی کن با بچه‏ی دوست من بازی کنی.

اگر دلت می‏خواهد اسباب بازی‏هایت را هم بیاور.» من نمی‏دانستم کدام اسباب‏بازی را ببرم. گفتم: «کدامشان را بیاورم؟» مادرم کمی فکر کرد و گفت: «فکر می‏کنم اگر کاغذ و مداد رنگی‏هایت را بیاوری، هر دو بتوانید با آنها نقاشی کنید.» من کاغذ و مدادرنگی‏هایم را برداشتم و پیش مهمان‏ها رفتم، مداد رنگی‏ها را به بچه‏ی دوست مادرم دادم و گفتم: «بیا با هم نقاشی بکشیم.» او مداد رنگی‏ها را گرفت. ما کنار مادرهایمان نشستیم و با هم نقاشی کشیدیم. ما با هم دوست شدیم. او دیگر خجالت نمی‏کشید حتی موقع رفتن، به مادرش گفت: «بیشتر بمانیم!» آن وقت من و مادر به هم نگاه کردیم و خندیدیم!

مهمان خجالتی

دوست خردسالان

تنظیم:بخش کودک و نوجوان

*********************************

مطالب مرتبط

الان کار دارم

عاقبت قسم دروغ

نباید باعث زحمت کسی شود

با بوسه مادر بخواب رفتم

هدیه خدا

آب پاک و خنک

فرشته ها اشتباه می کنند؟

شکر یعنی تشکر

شوخی‏ زیادی ممنوع

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.