تبیان، دستیار زندگی
شهید حاج احمد عبداللهی – جانشین گردان غواصان • احمد آقا استاد بود ، برای دوستانش ، برای همرزمانش ،برای ما و برای ... برای تاریخ . حالا احمد آقا اسطوره ایست که تاریخ را معلمی می کند ، بشریت را و یک نگاهش به ما کافی است تا آسمانی شویم . یک نگاه از جنس ه
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با ماشین بیت المال ؟؟؟
دریا

• احمد آقا استاد بود ، برای دوستانش ، برای همرزمانش ،برای ما و برای ... برای تاریخ .

حالا احمد آقا اسطوره ایست که تاریخ را معلمی می کند ، بشریت را و یک نگاهش به ما کافی است تا آسمانی شویم . یک نگاه از جنس همان که افتاده است به وجه الله .

تولد : 1335 کرمان

شهادت : 1365 شلمچه

• از گلزار شهدا برگشته بود ، ناراحت و عصبانی گوشه حیاط قدم می زد . پرسیدم : چی شده ؟ چرا نا راحتی ؟

گفت : امروز یکی از همکارانش با ما شین مخابرات اومده بود گلزار شهدا .

چند لحظه بعد با ناراحتی ادامه داد : نمی دونم چرا روز جمعه که اداره تعطیله و ماموریت اداری نیست ، از ماشین دولتی استفاده ی شخصی می کنن .

•  با هم بودیم ، با ماشین اداره . بین راه پدرم را کنار خیابان دیدم . پرسیدم : احمد آقا اشکال نداره پدرم رو سوار کنم؟ زشته اگه بی توجه از کنارش بگذریم . گفت : اشکالی نداره .

وقتی راننده توی پمپ بنزین ایستاد ، احمد آقا مقداری پول به او داد و گفت : با این پول علاوه بر سهمیه ی اداره بنزین بزن . برای سوار و پیاده شدن پدر فلانی کمی از بنزین بیت المال مصرف شد .

• قرار بود برویم مهمانی ، باران شدیدی می بارید و من کسالت داشتم . برای همین هم از رفتن به مهمانی منصرف شدیم . احمد نگران بود و مدام می گفت : چون قول دادیم بریم ، پس منتظرمونن ، نباید بد قولی کنیم . چون تلفن نداشتیم ، احمد با دو چرخه راه افتاد تا به شان خبر بدهد و عذر خواهی کند .

• برای توجیه منطقه عملیاتی رفته بودیم خرمشهر . موقع برگشت ، صدای اذان بلند شد . به چهره ی احمد نگاه کردم ، نگران به نظر می رسید و مضطرب .

گفتم : اگه ناراحتی ، می ایستیم تا نماز اول وقت بخونیم .

گفت : اگه این کار رو بکنی خیلی خوبه .

بعد از نماز ، آرام بود مثل همیشه .

• وقتی آمد توی اتاق ، روی صندلی نشسته بودم . همه جلوی پایش بلند شدند ، اما حتی وقتی به من دست می داد ،باز سر جایم نشسته بودم ، وقتی رفت ، تازه فهمیدم کی بوده . روز بعد رفتم پیشش تا عذر خواهی کنم .

گفتم : من قبلاً خدمت شما نرسیده بودم و دیروز که شما رو دیدم نشناختم . خیلی خونسرد پرسید : مگه چی شده ؟

گفتم : دیروز .... داخل اتاق ....

آرام گفت : چیزی یادم نمی یاد ، مگه موضوع مهمی بوده ؟

تازه فهمیدم بی خیال این حرف هاست .

• بچه های تدارکات لطف کرده بودند و یک کارتون خرمای مرغوب آورده بودند سنگر فرماندهی . وقتی وارد سنگر شدم ، کارتن خرما وسط سنگر بود . یک دانه برداشتم و گفتم : به به ، به شما خرمای درجه یک دادن ، مثل ما نیستین که ، وضع تون خوبه .

پرسید : مگه به شما خرما ندادن ؟

گفتم : دادن ، اما نه به این کیفیت .

این را که گفتم با عصبانیت کارتن خرما را برداشت و دوید به طرف تدارکات . فریاد می زد : به چه حقی به خودت اجازه دادی این خرمای مرغوب رو بیاوری توی سنگر فرماندهی ....

کارتن خرما را گذاشت و یک کارتن از خرماهای درجه 2 برداشت .

غواص

• زیر باران گلوله به نماز ایستاد . رکعت اول را با سرعت خواند ، اما رکعت دوم را خیلی آهسته . نماز که تمام شد ، پرسیدم چرا رکعت دوم را این قدر آروم خوندی ؟

جواب نداد . اصرار که کردم ، گفت : چنان گلوله می اومد که رکعت اول رو با عجله خوندم ، برای یک لحظه یادم اومد در حال صحبت کردن با خدا هستم ، ولی از ترس تیر و ترکش فقط به جون خودم فکر می کنم . به همین دلیل استغفار کردم و رکعت دوم رو عادی خوندم .

• می خندید . می گفت : من نیروی احمد آقا هستم و علی القاعده باید ظرف ها رو بشورم و سنگر رو تمیز کنم ، ولی هر وقت نگاه می کنم ، می بینم خود احمد آقا این کار ها رو کرده .

• با بچه های غواص كرمان توی آب بودیم كه یك مار آمد به طرفمان ، روكردم به احمد آقا و گفتم : احمد آقا مار می خواهد ما رو بزنه... چه كار كنیم ؟! احمد آقا گفت : نه .. كاری به ما نداره، حركت كنید . مار آمد تا دومتری ما و خیره شد به ما یك كم كه جلوتر آمد احمد آقا با انگشت زد روی آب و گفت : برو .. مار برگشت توی خشكی و رفت زیر یك بوته خوابید . ما كه از آب آمدیم بیرون مار دوباره برگشت توی آب.

• دستور عقب نشینی که توی کربلای 4 رسید ، پیک احمد آقا بودم . اولین کسی بودم که خبر رو شنیدم و فکر می کردم من و او اولین کسانی هستیم که از منطقه خارج می شویم ، اما آخرین نفرها بودیم . ایستاد تا همه ی بچه ها را به عقب بفرستد ، بعد هم خودش راهی شد به طرف عقب ، پشت سر من .

شهید احمد عبداللهی

( قائم مقام فرمانده گردان 408 امام حسین (ع)لشکر 41 ثار الله (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی )) درمحله فقیر نشین کرمان ودر خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از همان کودکی طوری تربیت شده بود که علاقه شدیدی به اسلام و قرآن داشت. در آن زمان که دانش آموز بودند برق هم نداشتند که در زیر نور آن تکالیف خود را انجام دهد.شور و علاقه ایشان به درس طوری بود که از نور کم چراغ دستی استفاده می کرد و با نمرات بسیار عالی دوران تحصیلی را پشت سر گذاشت و با امکانات بسیار کم و با بهترین معدل فوق دیپلم ریاضی را گرفت . بعد از اتمام دوره تحصیل به سربازی رفت و طی دوران سربازی نیزدست از مبارزات خود بر علیه حکومت شاه برنداشت . اعلامیه های امام را مخفیانه به خانه می آورد و برای اهل منزل می خواند.با شروع انقلاب همپای دیگر مردم در تمام راهپیمایی ها شرکت می کرد و در حادثه آتش سوزی مسجد جامع کرمان شدیدا مجروح شدند. با شروع جنگ در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور داشت و همزمان ادامه تحصیل می دادند در رشته مهندسی عمران در دانشگاه قبول شدند. اودر جبهه در عملیات متعددی شرکت کرد و در عملیات کربلای 4 و 5 معاونت یکی از گردانهای خط شکن غواص را به عهده داشت و در عملیات کربلای 5 بود که به آرزوی دیرینه خود رسیدوشهید شد. خوش اخلاق بود.نماز شب ایشان ترک نمی شد و از دروغ و غیبت پرهیز می کرد و خدمت به محرومان را پنهانی انجام می داد.


منابع :

ماهنامه شمیم عشق

نوید شاهد

راسخون