تبیان، دستیار زندگی
خواستیم سرکی به پشت پرده جنگ بکشیم ، که صیاد به دادمان رسید واز پشت پرده برایمان روایت کرد پشت پرده جنگ از زبان شهید صیاد شیرازی : ریشه توطئه‌ای که در جنگ با ضد انقلاب به وجود آمده بود، به ابر قدرتها برمی‌گردد که پشت‌سرهم برای ما مسأله
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در پشت پرده چه می گذشت ؟

 (قسمت اول):

خواستیم سرکی به پشت پرده ی روز های اول جنگ بکشیم ، که صیاد به دادمان رسید و برایمان خبر آورد که :

(روز های اول جنگ از زبان شهید صیاد شیرازی)

شهید صیاد شیرازی

ریشه توطئه‌ای که در جنگ با ضد انقلاب به وجود آمده بود، به ابر قدرتها برمی‌گردد که پشت‌سرهم برای ما مسأله ایجاد می‌کردند تا نتوانیم به خودمان برسیم. همان زمانی که من مسؤول منطقه بودم، مرتب گزارش می‌رسید که شاهد و ناظر فعالیتهای ارتش عراق هستند. از ارتفاعات آقداغ ، ارتفاعات سلمانه ، تنگ هووان ، پاسگاه بیشکان و از منطقة مهران گزارش می‌رسید که ما می‌بینیم عراق به صورت وسیع در حال تدارک است، مانور می‌کند و نیروهایش دائم در تحرک هستند. بعدها این گزارشها به صورت جدی‌تر درآمد. دشمن با گلولة تانک پاسگاه گورسفید را در منطقة قصرشیرین زد. بچه‌ها هم تعصب‌شان گل می‌کرد و مجبور می‌شدند با موشک تاو و وسایل دیگر آنها را بزنند. در نتیجه، بعضی مواقع نبردی در حد تیراندازی متقابل شروع می‌شد. این کارها، در جاهایی مثل نفت‌شهر باعث مشکل می‌شد. در نفت‌شهر هنوز تأسیسات و امکاناتی داشتیم که فعال بودند و داشتند کار می‌کردند.

من به آنجاها می‌رفتم و همه را نگاه می‌کردم. گزارشهای ما به تهران داده می‌شد که وضعیت را این‌طور می‌بینیم و به نظر می‌رسد که نیاز به آماده‌باش داریم. جوری ذهن بنی‌صدر را منحرف کرده بودند که در غفلت باشیم و آنها حمله کنند.

فرمانداران، استانداران به تهران می‌رفتند و می‌گفتند: اوضاع استان‌مان دارد به‌هم می‌خورد، ما چکار کنیم؟ مردم ما دارند به جوش می‌آیند. می‌گویند اگر کمک بخواهید، حاضریم کمک کنیم.

در آخر، مجبور شدم بنی‌صدر را دعوت کنم به منطقة کرمانشاه؛ به قرارگاه خودمان. او را توجیه نظامی کنم و ببرمش توی نقطة موردنظر تا ایشان ببیند و از این‌طریق، باورش بالا برود و تصمیم بگیرد.

بنی‌صدر به کرمانشاه آمد و یک جلسة نظامی گذاشتیم. گزارش کلی را بنده دادم. بعد برادران ارتش و سپاه گزارشهای خود را دادند. قرارگاه همان قرارگاه واحد بود و ترکیب مقدس ارتش و سپاه در آن حضور داشتند. هیچ‌جا آثار دوگانگی دیده نمی‌شد. جالب بود، به شدت از هم پشتیبانی می‌کردند.

جلسه طولانی شد. هلیکوپتر آماده کرده بودند که برویم. متوجه شدم که اگر با هلیکوپتر برویم، موقع برگشتن، به تاریکی برمی‌خوریم. این بود که به بنی‌صدر پیشنهاد کردم فردا برویم یا اگر موافق است، از آن‌طرف با ماشین برگردیم. گفتند: حالا می‌رویم.

از کرمانشاه به طرف قصرشیرین حرکت کردیم. و به سرعت به پاسگاه گورسفید رفتیم. ایشان دید که دیوارهای پاسگاه ژاندارمری با گلولة تانک سوراخ شده. خودش هم گزارش از عناصر پاسگاه گرفت. حتی طوری شد که یکی از چهره‌های مؤمن ارتش، به بنی‌صدر گفت: دیگر کار از اینها گذشته که بخواهید نیرو بیاورید. شما باید مثل آنان که گندم روی زمین می‌کارند، مین بکارید تا اقلاً مانعی در برابر ورود راحت دشمن باشد.

ما خیالمان راحت شد که نشان داده‌ایم. برگشتیم.

جوری ذهن بنی‌صدر را منحرف کرده بودند که در غفلت باشیم و آنها حمله کنند.

خیالمان راحت شد که مطلب را به رئیس‌جمهوری رساندیم که اوضاع خراب است و خطر تهدید می‌کند. گفتیم: اینها می‌روند و اقدام می‌کنند. متأسفانه نشان به همان نشان که هیچ اقدامی صورت نگرفت. انگار نه ‌انگار که اطلاعات عینی به ایشان رسیده است. تا به آنجا که یکدفعه حملات عراق شروع شد.

کم‌کم به طرف عزل شدن می‌رفتم. کسی که آمده بود جای مرا بگیرد، سرهنگ عطاریان بود. همه توطئه‌ها زیر سر او بود که می‌خواست ما را از آنجا کنار بزند. وقتی که تحویل دادم، 24 ساعت هم نشد، جنگ تحمیلی شروع شد.

جنگ تحمیلی آغاز شد؛ با آن هجوم گسترده هوایی دشمن. سپس حمله زمینی از محورهای غرب و جنوب شروع شد.

این یک حرکت سراسری بود که دشمن از هوا با هواپیماها و از زمین با نیروهای زرهی شروع، و در مدت بسیار کوتاهی موفق شد ده‌هزار کیلومتر مربع از خاک مملکت اسلامی را تصرف کند.

دشمن، همچنان سازمان‌یافته، تلفات و ضایعات نداده و خیلی محکم بود. چنین نیرویی سرمست و مغرور است.

در لب مرز غربی ، به دلیل ارتفاعات سرسختی که وجود دارد، به دشمن اجازه نمی‌دهد زیاد پیشروی کند. اگر بخواهد بیاید، مجبور است نیروهایش را کانالیزه کند. و اگر دشمن کانالیزه می‌شد، به خطر می‌افتاد. به همین‌خاطر، تاکتیک دشمن برای پیشروی و تجاوز این بود: در غرب، در نوار مرزی، خودی نشان بدهد ولی عمده هدف و تک اصلی در جنوب انجام شد. با اهداف کاملاً روشن که سرزمین خوزستان را تحت کنترل خود درآورد. از نظر اقتصادی، امکانات نفتی و تأسیسات بسیار گسترده داشتیم و عمده صدور نفت ما پایبند همان امکانات بود. در صورت تصرف خوزستان، ما فلج می‌شدیم.

خیالمان راحت شد که مطلب را به رئیس‌جمهوری رساندیم که اوضاع خراب است و خطر تهدید می‌کند. گفتیم: اینها می‌روند و اقدام می‌کنند. متأسفانه نشان به همان نشان که هیچ اقدامی صورت نگرفت. انگار نه ‌انگار که اطلاعات عینی به ایشان رسیده است. تا به آنجا که یکدفعه حملات عراق شروع شد.

یک سال اول جنگ تحمیلی اوضاع به گونه‌ای گذشت که این را باید از زبان آنهایی که در صحنه و در جریان بودند، شنید. البته در این زمان، برادران سپاه هنوز وارد صحنه نشده بودند. یعنی صحنه عمل که میدانی برای کار داشته باشند، برایشان ایجاد نشده بود.

در منطقه جنوب، نیروی زمینی ارتش قرارگاهی درست کرده بود. این قرارگاه را برده بودند در پادگان دزفول. کنار پادگان، یک کارخانه لاستیک‌سازی هست که روکش لاستیک درست می‌کنند. برای کارهای خودشان یک زیرزمینی داشتند که چهارده‌متر عمق داشت. چند طبقه می‌رفت پایین. در ته زیرزمین، قرارگاه را دایر کرده بودند؛ از ترس موشکهایی که عراقیها به دزفول می‌زدند.

شهید علی صیاد شیرازی

بنی‌صدر هم معمولاً به آنجا می‌رفت و جلسه می‌گذاشت. در اهواز، نیروهای مؤمن به انقلاب و نیروهای حزب‌الله در گروههای مختلف نامنظم کار می‌کردند. آن موقع، سیزده گروه نیرو آمده بود که شاید از همة آنها متشکل‌تر، گروه شهید چمران بود. اینها به اتکای موقعیت شهید چمران که وزیر دفاع یا نماینده حضرت امام در شورای‌عالی دفاع بود، جاپایی در مرکز داشتند و به او اجازه داده بودند اسلحه و امکانات جمع‌آوری کند. در ضمن، یک گوشه از منطقه را مثل منطقة دهلاویه آن‌طرف سوسنگرد به او داده بودند که کار کند. بقیه گروهها اذیت می‌شدند و اصلاً میدان عمل نداشتند. حتی سپاه که یک نهاد انقلابی بود، تازه وارد صحنه شده بود و جایگاهی نداشت. در محل گلف در اهواز، نیروهای بسیج می‌آمدند و سازماندهی می‌شدند. اینها نیز جاپایی در دارخوین و شرق رودخانه کارون پیدا کرده بودند.

تمام نیروهای ارتش وارد صحنه شده بودند. قبل از اینکه جنگ تحمیلی رخ دهد، فقط تعدادی از یگانهای ارتش وارد صحنه نبرد با ضد انقلاب شده بودند. و بقیه یگانها دست نخورده و بکر بودند و هنوز آمادگی نداشتند عمل کنند. نیاز به تزریق انگیزه بود، به علت اینکه سران‌شان، سران خود فروخته و منحرف بودند که قبل از انقلاب فراری، گرفتار یا تصفیه شدند و هنوز جایگزینی انجام نشده بود. و هنوز روح و انگیزة ایمانی حاکم نشده بود.

ارتش مهمترین قدرتی بود که وارد صحنه شده و تنها توانسته بود خاکریز سراسری بزند. از جبهه آبادان خاکریز زدند تا دارخوین، بعد هم دب حردان و غرب اهواز و سوسنگرد و هویزه و دهلاویه. منطقه رودخانه سابله و بستان دست عراق بود. ارتفاعات میشداغ در دست عراق بود و دشمن پیشروی کرده بود تا پشت رودخانه کرخه . چندبار هم سعی کرده بود از رودخانه کرخه بگذرد و به شوش و پل نادری دزفول بیاید و تنها جادة مهم ارتباطی خوزستان را که جاده اندیمشک اهواز است، قطع کند. اگر این کار را کرده بود، سقوط خوزستان حتمی بود. ولی خداوند کمک کرد. نیروی هوایی در پل نادری دزفول، با هواپیما به جنگ تانک رفت و چه بسا بعضی از هواپیماها نیز سقوط کردند و از بین رفتند؛ به خاطر اینکه دشمن نتواند از پل بگذرد. اگر گذشته بود، جاده اندیمشک اهواز قطع می‌شد.

                                                                                                                               ادامه دارد....


منبع :

 نوید شاهد