جنگ حنین
پیغمبر اسلام پس از فتح مكه پانزده روز در مكه ماند و در این مدت به نشر تعالیم اسلام و محو آثار شرك و بت پرستى كه قرنها بر آن سرزمین حكومت كرده و پایگاه توحید را به صورت مركز شرك در آورده بود همت گماشت و در ضمن با خویشان خود نیز تجدید عهدى كرده و در سایه اسلام همه كدورتها و اختلافات برطرف گردید و محیط انس و الفتى در كنار بناى با عظمت كعبه براى همه افرادى كه در مكه بودند و یا از مدینه به همراه رسول خدا(ص)آمده بودند، فراهم شده بود.
اما نیروى اهریمنى شیطان كه حاضر نبود به این آسانى در برابر نیروى توحید و اسلام تسلیم گردد این بار فكر خود را به سوى قبایل اطراف مكه متوجه كرد و آنجا را دامنه فعالیتخویش قرار داد و گروهى از بت پرستان و سركردگان آن حدود را كه هنوز مسلمان نشده و محمد(ص)را به عنوان یك كشور گشایى كه مىخواهد همه قبایل را تحت تسلط خویش در آورد و بر آنها حكومت كند مىشناختند تحریك كرد تا جبهه واحدى بر ضد پیغمبر اسلام تشكیل دهند و پیش از آنكه از طرف مسلمانان مورد حمله قرار گیرند آنها براى جنگ و حمله آماده شوند.
در میان سران قبایل مزبور مالك بن عوف نصرى بیش از دیگران جنب و جوش داشت و براى گرد آوردن قبایل فعالیت مىكرد و با اینكه حدود سى سال بیشتر از عمر او نمىگذشتبه خاطر شجاعت و سلحشورى كه داشت مورد احترام قبایل پرجمعیت آن اطراف بود و از وى حرف شنوایى داشتند. وى تا جایى كه توانست قبیلههاى ساكن كوههاى جنوبى مكه را كه از هوازن بودند مانند بنى سعد (2) ، بنى جشم، بنى هلال و همچنین قبیله ثقیف را كه در طائف سكونت داشتند با خود همراه كرده و به نقل برخى از مورخان نزدیك به سى هزار نفر از آنها را در جایى به نام«اوطاس» (3) براى جنگ بامسلمانان و زدن یك ضربه كارى به لشكر اسلام جمع كرد و خود او نیز فرماندهى آنها را به عهده گرفت و تحت فرمان او به سوى حنین حركت كردند.
اى گروه هوازن یا از من اطاعت و پیروى كنید و یا هم اكنون نوك شمشیر را بر سینهام مىگذارم و آن قدر فشار مىدهم تا از پشتسرم بیرون آید و بدین ترتیب بهزندگى خود خاتمه مىدهم!
مالك دستور داده هر كس مىخواهد در این جنگ شركت كند باید زن و فرزند و اموال خود را نیز همراه بیاورد و منظورش این بود كه مردان در هنگامه جنگ بهتر پایدارى كنند و به خاطر مال و زن و فرزند هم كه شده تا سر حد مرگ مقاومت داشته باشند.
در میان لشكریان مزبور پیرمردى سالخورده و با تجربه در فنون جنگى وجود داشت كه نامش درید بن صمة بود و از قبیله بنى جشم محسوب مىشد و با اینكه كارى از او ساخته نبود و كهولت و پیرى مانع از آن بود كه بتواند جنگ كند و بخصوص كه بنا بر نقل جمعى از مورخین نابینا نیز شده بود، اما قبیلههاى هوازن معمولا او را در جنگها همراه مىبردند تا از تجربیات و اطلاعات جنگى او استفاده كنند.
درید بن صمه وقتى صداى زن و بچه و چهارپایان به گوشش خورد و دانست كه به دستور مالك آنها را همراه آوردهاند، او را خواست و به وى پرخاش كرده گفت: تو را به جنگ چه كار؟تو گوسفند چرانى بیش نیستى؟آخر این چه كارى است كردهاى؟مگر از لشكر فرارى چیزى مىتواند جلوگیرى كند؟اگر جنگ به پیروزى تو انجام شود كه همان مردان جنگى و شمشیر و نیزهشان به كار تو خورده و مورد استفاده قرار گرفته و اگر به شكست تو منجر گردد آن وقت است كه همه چیز را از دست داده و تمام دارایى و ما یملك خود را تسلیم دشمن كردهاى و با اسارت زن و فرزند رسوا خواهى شد؟مصلحت در آن است كه زن و فرزند و اموال را بازگردانى و همان مردان جنگى را با خود ببرى!
مالك بن عوف كه به فكر خود مغرور بود حاضر نشد سخن درید را بشنود و چون درید سخن خود را تكرار كرد و یكى دو تذكر دیگر نیز به او داد مالك بن عوف با بىاعتنایى و تمسخر بدو گفت: تو پیر و فرتوت شدهاى و افكارت نیز فرسوده شده و به كار ما نمىخورد، و چون پافشارى درید بن صمه را دید رو به لشكریان كرد و گفت:
اى گروه هوازن یا از من اطاعت و پیروى كنید و یا هم اكنون نوك شمشیر را بر سینهام مىگذارم و آن قدر فشار مىدهم تا از پشتسرم بیرون آید و بدین ترتیب بهزندگى خود خاتمه مىدهم!
قبایل هوازن كه چنان دیدند گفتند: مطمئن باش ما فرمانبردار تو هستیم، و درید كه چنان دید آه سردى از دل كشید و گفت: باشد تا این روز را كه ندیدهایم از نزدیك ببینیم و سپس یك رباعى گفت كه حكایت از افسردگى و پشیمانى او در حضور این معركه مىكرد.
تجهیز سپاه اسلام
خبر اجتماع هوازن در«اوطاس»به سمع پیغمبر اسلام رسید و براى درهم كوبیدن آخرین سنگر مشركان و دفع باقیمانده پیروان شیطان، آماده تجهیز سپاه و حركتبه سوى حنین گردید. از نظر نفرات و تعداد سربازان جنگى نگرانى در كار نبود ولى احتیاج به مقدارى زره و لوازم جنگى داشتند، در این خلال رسول خدا(ص)مطلع شد كه صفوان بن امیه مقدارى زره و اسلحه جنگى در خانه دارد كه در برخوردها و جنگهایى كه قریش با قبایل دیگر داشتهاند آنها را در اختیار قریش قرار مىداده، از این رو به سراغ او فرستاد و به عنوان عاریه مضمونه از او خواست تا آنها را در اختیار لشكر اسلام قرار دهد به این معنى كه اگر چیزى از آنها از بین رفت عوض آن را بدهد و بدون كم و زیاد به او بازگرداند.
در سایه اسلام همه كدورتها و اختلافات برطرف گردید و محیط انس و الفتى در كنار بناى با عظمت كعبه براى همه افرادى كه در مكه بودند و یا از مدینه به همراه رسول خدا(ص)آمده بودند، فراهم شده بود
صفوان قبول كرد و یك صد زره و مقدارى لوازم جنگى دیگر در اختیار آن حضرت گذارد و روز بعد لشكر اسلام با دوازده هزار مرد جنگى - كه ده هزار نفرشان از مدینه به همراه پیغمبر آمده بودند و دو هزار نفر نیز از مردم تازه مسلمان مكه تحت فرماندهى ابو سفیان - به سوى وادى حنین حركت كرد.
هنگامى كه چشم ابو بكر در خارج شهر به سپاه مجهز اسلام افتاد از كثرت سپاهیان دچار غرور شده گفت: ما دیگر مغلوب نخواهیم شد و این غرور به برخى افراد دیگر نیز سرایت كرد و همگى از پیروزى و شكست دشمن سخن مىگفتند. ولى همین غرور بیجا در همان آغاز جنگ و حمله ناگهانى دشمن موجب هزیمت آنان شد و این ایمان به خدا و پیغمبر اسلام بود كه آنان را دوباره گرد یكدیگر جمع كرد و جلو شكستقطعى و پاشیدگى لشكر را گرفت.
لشكر اسلام همچنان تا نزدیك وادى حنین پیش رفت (4) و شب را به دستور پیغمبر اسلام در همانجا توقف كردند تا چون صبح شود به وادى حنین در آیند.