تبیان، دستیار زندگی
... خیلی نورانی شده بود . وقتی نگاهم به بدنش افتاد بسیار تعجب كردم . چرا كه این بدن ، بدن آدمی نبود كه با ماشین تصادف كرده باشد . سالمِ سالم بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر
(g,*

... خيلي نوراني شده بود . وقتي نگاهم به بدنش افتاد بسيار تعجب كردم . چرا كه اين بدن ، بدن آدمي نبود كه با ماشين تصادف كرده باشد . سالمِ سالم بود

... همهمه زيادي از تو حياط نظرمان را جلب كرد . آقاي زارعي ... از آن بالا داخل حياط را نگاه كرد و گفت : « فكر كنم جنازه رو آوردند . »

بلند شدم ،‌ دل تو دلم نبود . اما ... ديگه ترس نداشتم . واقعاً جمله ي آقاي بهجت قدرتي در من ايجاد كرده بود كه توان وصف آن را نداشتم .

... سر تابوت را گرفتيم و گذاشتيم كنار ميز ، همان ميزي كه شكل سنگ غسالخانه درست كرده بودند . صداي گريه بچه ها در ميان ذكر يا حسين يا حسينشان گم شده بود .

پارچه سفيدي روي بدنش بود ... آرام پارچه را از روي صورتش كنار زدم . با چشماي بسته اش مرا نگاه مي كرد . بي اختيار سلام كردم . گويي او هم سلام كرد ...

... خيلي نوراني شده بود . وقتي نگاهم به بدنش افتاد بسيار تعجب كردم . چرا كه اين بدن ، بدن آدمي نبود كه با ماشين تصادف كرده باشد . سالمِ سالم بود .

اما چرا ، تنها خراشي كه روي تمام بدنش خودنمايي مي كرد ، خراش روي گونه و كبودي گوشه چشمش بود ... آري تمام عشق قدرت در عشق به حضرت زهرا (س) خلاصه مي شد و بس. به قدري حضرت زهرائي بود كه حتي مي گفت من بيشتر ، هيئت هايي مي روم كه نام حضرت زهرا (س) داشته باشد .... (و حالا او زهرائي شده بود ... هجده ساله با صورتي كبود ... )

هنگام غسل بي اختيار اشك مي ريختم و اصلا روم نمي شد كه به صورتش نگاه كنم . (حقيقت اين بود كه من با اشك ، قدرت الله را غسل دادم )

آية الله اعتمادي مرا صدا كردند و فرمودند : « اقا سيد مي بينم كه انگشتهاي دست قدرت الله جمع شده . مثل اينكه چون ديشب در سردخانه بوده انگشت هايش خشك شده ... روايت داريم كه مستحب است بدن مرده به همان صورتي باشد كه در حال عبادت بوده . لذا بهتر است كه شما كمي آب داغ روي انگشتهاي او بريزيد تا انشاءالله انگشتهايش باز شوند و به حالت معمولي در بيايند ...

انگشتهاي قدرت خشك شده بود . چند باري آب داغ ريختم و دستهاي او را ماساژ دادم ... براي اينكه انگشتهاي مشت شده اش به حالت اول برگردد دستم را داخل انگشتهاي او قلاب كردم و .... با كمي فشار كشيدم ... در حاليكه هنوز نوك انگشتانم ،‌ نوك انگشتان قدرت الله را چسبيده بود ... دستم را در دستش شل كردم ....

من دستم را رها كردم اما او دست مرا رها نكرد ....

ادامه دارد ........

تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه


منبع : وبلاگ طلبگی