ایران من قصیده برایت سروده ام
شعر انتخاباتی «امیری اسفندقه» كه برایرهبر انقلاب خوانده شد.این قصیده كه با شور و حرارت خاصی خوانده میشد بارها مورد تحسین مدعوین و رهبر انقلاب قرار گرفت: «چه قصیده خوب و قوی و خوش مضمونی. خیلی خوب بود.»
ایران من بلات مهل بر سر آورند |
مگذار در تو اجنبیان سر برآورند |
در تو مباد میهن مستان و راستان |
تزویر را به تخت به زورِ زر آورند |
چیزی نمانده است كه فرزندهای تو |
از بس شلوغ حوصلهات را سرآورند |
یك هفته است زخمی رعب رقابتی |
در تو مباد حمله به یكدیگر آورند |
همسنگران به جان هم افتادهاند و سخت |
در تو مباد حمله به همسنگر آورند |
با دست دوستی نكند راویان فتح |
از آستین خویش برون خنجر آورند |
فرزانگان شیفته خدمتت مباد |
تشنه مقام بازی قدرت در آورند |
افتادهاند سخت به جان هم و تو را |
چیزی نمانده است به بام و درآورند |
چیزی نمانده است قیامت به پا كنند |
خسته شكستهات به صف محشر آورند |
تا حل كنند مشكل آسان خویش را |
چیزی نمانده اجنبی داور آورند |
وجدان بس است داور ایرانی نجیب |
شاهد نیاز نیست كه در محضر آورند |
در تو برای هم وطن مرد من مخواه |
یاران روزهای خطر لشگر آورند |
بردار و در كلیله و دمنه نگاه كن |
در تو مباد فتنه سر مادر آورند |
در تو مباد مكر شغال و صدای گاو |
همسر شوند و حمله به شیر نر آورند |
نه نه مباد هیچ اگر بوده پیش از این |
در تو به جای شیر شغال گر آورند |
نه نه مباد باز امیر كبیر من |
«بهر گشودن رگ تو نشتر آورند» |
نادر حكایتی است مبادا كه بر سرت |
یاران بلای حمله اسكندر آورند |
ساكت نشستهای وطن من سخن بگو |
چیزی نمانده حرف برایت در آورند |
در تو مباد جای بدنهای نازنین |
از آتش مناظره خاكستر آورند |
نه نه مباد مغز جوانان خوراك جنگ |
فرمان بده كه كاوه اهنگر آورند |
پای پیاده در سفر رزم اشكبوس |
فرمان بده كه رستم نامآور آورند |
سیمرغ را خبر كن و با موبدان بگو |
تا چارهای به دست بیاید پر آورند |
با این یكی بگو كه خودت را نشان بده |
خوارت مباد در نظر و منظر آورند |
با آن دگر بگو سر جای خودت نشین |
كاری مكن كه حمله بر این كشور آورند |
همسنگران به جان هم افتادهاند و گرم |
تا نان برای مردم ناباور آورند |
مردم كه آمدند به اعجاز رای خویش |
از لجههای رنگ، جهان گوهر آورند |
مردم در این میانه گناهی نكردهاند |
مردم نیامدند تب بر برآورند |
ایران من بلند بگو ها بگو بگو |
مردم نیامدند كه چشم تر آورند |
مردم نیامدند كه بر روی دستها |
از حجم سبز، دسته گل پرپر آوردند |
مردم نیامدند كه از انفجار سرخ |
از خون عاشقان وطن ساغر آوردند |
مردم نیامدند خدا را عوض كنند |
مردم نیامدند كه پیغمبر آوردند |
مردم نیامدند بلا شك تلف شوند |
مردم نیامدند یقین تسخر آورند |
مردم نیامدند كه بازی خورند و باز |
آه از نهاد طبع پشیمان برآورند |
مردم نیامدند دو دسته شوند و باز |
حمله بهم به دمدمه، سر تا سر آورند |
مردم نیامدند سر پی تن ای دریغ |
مردم نیامدند تن بی سر آورند |
مردم كه هر همیشه فرو دست بودهاند |
تا بر فراز دست یكی سرور آورند |
مردم نخواستند كه از فتح سومنات |
با خود ولو حلال زن و زیور آورند |
مردم نخواستند به بزم مفاخره |
همیان نقره خلطه سیم و زر آورند |
مردم نخواستند بساطی به هم زنند |
مردم نخواستند كه نامی برآورند |
مردم كه پاسدار شكست و درستیاند |
ناظر به هر چه خیر به هر چه شر آورند |
مردم كه داوران كهنسال و كاهنند |
نه مهرههای پوچ كه در ششدر آورند |
مردم كه فوتشان سخن و فنشان غم است |
مردم كه آمدند سخن گستر آورند |
مردم كه هیچشان هنری غیر عشق نیست |
مردم كه آمدند هنر پرور آورند |
كوزهگران كوزه شكسته كه قادرند |
با یك كرشمه كوزه و كوزهگر آورند |
مردم كه آمدند چراغ امید را |
در ظلمت شبانه به هر معبر آورند |
مردم كه آمدند كتاب و كلاس را |
از پایتخت جانب ابیدر آورند |
مردم كه آمدند سر سفره همه |
فصل بهار شبچره نوبر آورند |
مردم كه آمدند كه ایران پاك را |
بار دگر به نطق سر منبر آورند |
همسنگران به جان هم افتادهاند و مات - گیج |
تا از كدام سنگر گم سر در آورند |
ایران من بلند به این مؤمنان بگو |
غافل مباد جای شما كافر آورند |
از راز پاك تو كه همان اسم اعظم است |
غافل مباد اهرمنان سر درآورند |
از دست تو مباد برون بیملاحظه |
یاران موج تفرقه انگشتر آورند |
چاقو نگفت دسته خود را نمیبرد |
كاری بكن فرو به رفاقت سر آورند |
كاری بكن كه دست رفاقت دهند و پاك |
نام تو را دوباره فرا خاطر آورند |
در باختر به یاد تو محفل به پا كنند |
نام تو را به زمزمه در خاور آورند |
هنگام نطق، بعد سرآغاز نامها |
نام تو را در اول و در آخر آورند |
ایران من به عرصه دید و شنید قرن |
كورت مباد هرگز و هیچت كر آورند |
در تو مباد تهمت نكبت به آن پسر |
در تو مباد حمله بر این دختر آورند |
در تو مباد خیل صراحیكشان شب |
هنگام روز محض ریا دفتر آورند |
در تو مباد روضه خون خدا غریب |
در تو مباد حمله به دانشور آورند |
ایران من قصیده برایت سرودهام |
با شاعران بگوی از این بهتر آورند |
تكرار شد اگر به دو سه بیت قافیه |
فرمان بده قصیدگكی دیگر آورند |
تكرار قافیه به تنوع خلاف نیست |
خاصه كه در حمایت شعر تر آورند |
از شاعران بپرس كه در شعر میشود |
جر را به حكم قافیه یا جر جر آورند |
یا زنگ قافیه همه هر آب رفته را |
در شعر میشود كه به جوی و جر آورند |
در شعر میشود سر و افسر كنار هم |
باشند و گاه افسر و گاهی سر آورند |
گاهی سر آورند و نیارند افسری |
گاهی نیاورند سر و افسر آورند |
یعنی یكی دو بیت به این شیوه میشود |
سر را به لطف قافیه پشت سر آورند |
افسار نیز قافیه افسر است گاه |
در شعر گاه قافیه دیگرتر آورند |
موسیقی كناری افسار افسر است |
از شاعران بپرس كه نیكش درآورند |
ایران من قصیده برایت سرودهام |
مدح تو را قصیده مهل ابتر آورند |
بستم به بال باد و سپردم به ابرها |
از تو خبر برای من مضطر آورند |
یزدان پاك یار تو باد و فرشتگان |
از ایزدت به مهر فروغ و فر آورند |
این خانه باغ هر چه درخت رشید و شاد |
نقش غمت مباد كه بر سر در آورند |
از نفیرههای سنگ به جای گل و گیاه |
پرچین ترا مباد كه بر سر در آورند |
آیینه تمام قد عشق پیش تو |
یاران چگونه سر زخجالت برآورند |
این شاخههای سر به در ریشه در خزان |
در محضر بهار چه برگ و بر آورند |
من عاشقانه صوفیم و شاعر وطن |
بیرون مرا سخره كه از چنبر آورند |
اسفندم و به پای تو بیتاب سوختن |
چشم بد از تو دور بگو مجمر آوردند |
من رآی دادهام به تو و میدهم هنوز |
از كاسه چشمهای مرا گر در آورند |
خبرگزاری فارس
تنظیم : بخش ادبیات تبیان