تبیان، دستیار زندگی
بهمن به شکل بیمارگونه‎ای به هما وابسته است. وقتی هما از او آبستن می‎شود و مثل همه زنان، پس از شش ماهگی جنین، کار بر او سخت می‎شود،به جای این‎که بهمن هما را تیمار داری کند و در سه‎ماهه مانده تا زادن فرزند، او را به خوبی و خوشی نگاه دارد، کار برعکس ... ‎
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق بیمارگونه

مدخلی بر ریخت‎شناسی داستان‎های عشقی در شاهنامه‌

قسمت اول ( این هرج و مرج زیبا) ، قسمت دوم : داستانی در وارونه عشق، قسمت سوم (پایانی):

داستان‎های قسم دوم: عشق در کشاکش جنگ و گریز

عشق بیمارگونه

قسم دوم از داستان‎های عشقی شاهنامه، داستان‎هایی است که عشق، در آن محوریت ندارد و در هسته داستان هم نهاده نشده است، بلکه تمهیدی است برای پیش بردن داستان یا کامل شدن «ریخت» آن، ریختی که یکی از مهمترین زمینه‎های تفسیر و تأویل داستان‎های شاهنامه را به ما می‎دهد. مثلا در داستان رستم و سهراب، بین تهمینه و رستم، عشقی اتفاق می‎افتد، اما این عشق تمهیدی است برای زاده شدن سهراب. تهمینه سه دلیل برای عشق خود به رستم و بایستگی خود برای رستم بر می‎شمارد:

  1. 1- شنیده‎هایش درباره رستم و شگفتی‎های او از دلاوری و زورمندی و پیروز بختی،
  2. 2- آرزوی داشتن پسری از رستم که همانند او باشد،
  3. 3- این‎که تهمینه رخش گم‎شده رستم را برایش پیدا می‎کند.

می‎بینیم که صراحتا با یک عشق ویژه و خالص روبه‎رو نیستیم. تهمینه جدا از شیفتگی به رستم، آرزوی مادری کردن برای پسر رستم را دارد، پسری که چون او باشد، رستم نیز وعده بازیافتن رخش را می‎شنود که دلش نرم می‎شود، اگرچه از همان ابتدا از زیبایی تهمینه، خیره مانده و با دیدن رخسار و بالای او نام خدا را بر زبان می‎راند. مثال دیگر برای تکمیل ریخت داستان، دل‎بستن سهراب به گردآفرید است که در همین داستان رخ می‎دهد. سهراب، در میدان جنگ با سواری روبه‎رو می‎شود که می‎تواند دقایقی روبه‎روی او مقاومت کند و تاب بیاورد و همین، شگفتی او را برمی‎انگیزد. نهایتا گردآفرید را در حال گریز، تعقیب می‎کند و کلاه‎خود او را با نیزه از سرش بر می‎دارد تا ببیند این کیست که توانسته در برابرش پای بدارد، ناگهان:

«رها شد ز بند زره موی او

درفشان چون خورشید شد روی او

بدانست سهراب کو دختر است

سر موی او از در افسر است»

و سهراب کودک‎سال که سنش از ده نگذشته است، در همان‎جا دل به او می‎بازد:

«چو رخساره بنمود سهراب را

ز خوشاب بگشود عناب را

یکی بوستان دید اندر بهشت

به بالای او سرو، دهقان نکشت

دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان

تو گفتی همی بشکفد هر زمان

ز گفتار او مبتلا شد دلش

بر افروخت گنج بلا شد دلش»

عشق بیمارگونه

اما این عشق، برای آن است که ناکامی و جوان‎مرگی سهراب پیشتر مجسم شود، گردآفرید، به او وعده می‎دهد که اگر مرا رها کنی تا به قلعه برگردم، قلعه را به تو تسلیم ‎خواهم کرد، سهراب دست از او بر می‎دارد، اما او پس از آن به بام قلعه می‎آید، این‎جا می‎بینیم که بر ساده بودن لوح ضمیر سهراب، تأکیدی غیرمستقیم شده است، نوجوان ساده‎دلی که می‎خواهد تاج و تخت ایران و توران را برای پدر ندیده‎اش رستم، مسلم سازد و نمی‎داند که رستم، خود نگهبان این نظم کهن است و اولین کسی که در برابر این آرزوی پر شور او می‎ایستد، همان پدر اوست. سهراب از آن دختر فریب می‎خورد و دختر از بالای قلعه، بر سادگی او می‎خندد:

«بخندید و او را به افسوس گفت

که: ترکان از ایران نیابند جفت»

با این دیالوگ، سومین هدف از گنجاندن عشق سهراب به گردآفرید در خلال داستان نمودار می‎شود. سهراب، حاصل پیوند پنهانی و شبانه و غیررسمی رستم با تهمینه است. تهمینه تورانی است و این پیوند، الا و لابد باید ابتر و نافرجام بماند. درست است که شاهان ایران، همسران تورانی و عرب و رومی داشته‎اند، اما رستم که مرزبان ایران و نگهبان تاج و تخت شاهان است، حق ندارد با توران پیوند ببندد.فراموش نکنیم که غیر از شاهان و شاهزادگان شاهنامه، از میان پهلوانان ،تنها رستم و بیژن اندکه با زنی غیر ایرانی ،پیوستگی پیدا می کنند.

قسم سوم از داستان‎های عشقی: عشق‎های شکارگاهی

اما در قسم سوم، اصلا عشقی در کار نیست. این دسته از داستان‎ها، بیشتر در دوره تاریخی شاهنامه اتفاق می‎افتد و معمولا در زمینه تفرج شاهان ساسانی به‎خصوص در شکارهایشان، با این زمینه بزمی روبه‎رو می‎شویم. معمولا شاه، به‎دلیلی از شکارگاه، راهش به دهی می‎افتد و معمولا او ناشناس است و اهل ده و خانواده دختر، از سر و وضع او تنها پی می‎برند که او از بزرگان است.این داستان‎ها بیشتر از نوع دیدن و پسند کردن است.نمونه کامل این داستان ها دختر گزینی های تصادفی بهرام گور در حوالی شکارگاه است که به تناوب در داستان های مربوط به او رخ می دهد.

عشق بیمارگونه

دو تن از شاهان شاهنامه، کی‎کاووس و بهمن، عشقی غیرطبیعی و افراطی به همسرانشان دارند، کی‎کاووس به سوداوه و بهمن به هما. اتفاقا این هر دو شاه، در شاهنامه از شاهان محبوب و ممتاز نیستند. کی‎کاووس بی‎خرد، بدگمان، دهن‎بین، تندخو و خودکامه است و گرفتاری‎های بزرگی چون هفت‎خوان مازندران و نبرد هاماوران و نیز فاجعه مرگ سیاوش، مولود همین خصایل است. بهمن پسر اسفندیار نیز شاهی است قدر ناشناس. اسفندیار، پدر بهمن در لحظه مرگ، به رستم وصیت کرد که نگذار که بهمن به پایتخت نزد پدر گشتاسب بازگردد، او را در این‎جا نگه‎دار و تربیتش کن. رستم چنین کرد و وقتی بهمن بالید و به سن کشورداری رسید، او را با گنج‎های فراوانی به نزد گشتاسب فرستاد. اما این شاه نمک‎نشناس، پس از مرگ رستم، به انتقام خون پدرش به سیستان لشکر کشید و کاخ خاندان رستم را بر باد داد. زال و رودابه، این دو پیر به یادگار مانده از دوران طلایی شاهنامه را در قفس محبوس کرد تا نهایت تحقیر را در حق آن دو روا دارد و فرامرز پسر رستم را بر دار کشید.

کی‎کاووس، فریفته سوداوه است و به‎خاطر همین فریفتگی هیچ‎گاه، همسر خود را درست نمی‎شناسد او به‎خاطر اصرارهای سوداوه، سیاوش را به اجبار و اصرار، بارها به حرمسرا می‎فرستد که در نهایت، آن رسوایی به بار می‎نشیند. پس از اثبات پاکی سیاوش و گذشتن او از آزمون آتش، سیاوش از ترس همین فریفتگی پدرش به سوداوه، مانع اعدام او شد. کاووس آن قدر فریفته سوداوه است که باز هم عبرت نمی‎گیرد و دسیسه‎های سوداوه که اینک عشقش به نفرت تبدیل شده است، باعث می‎شود که سیاوش، در اولین حمله افراسیاب، داوطلبانه به جنگ برود و در واقع از پایتخت و محیط مسموم دربار بگریزد. پس از پیروزی در جنگ و صلح با افراسیاب، سیاوش به خاطر اصرار پدرش بر پیمان‎شکنی، برای همیشه ایران را ترک کرد و سرانجام شد آن‎چه نباید می‎شد.

رستم پس از قتل سیاوش، وقتی به کاخ کاووس می‎آید و گریان، او را سرزنش می‎کند، چنین می‎گوید:

ترا مهر سوداوه و بدخوی

ز سر برگرفت افسر خسروی

کسی کاو بود مهتر انجمن

کفن بهتر او را ز فرمان زن

سیاوش ز گفتار زن شد به باد

خجسته زنی کو زمادر نزاد

کی‎کاووس به تعبیر امروزی «ذلیل» سوداوه بود.

عشق بیمارگونه

اما عشق بهمن پسر اسفندیار به دخترش هما؛ اگرچه ازدواج با محارم، بنا به سنت زرتشتیان باستان، امری ناپسندیده نبوده است، این مورد با سایر موارد از جهاتی متفاوت است: 1- در شاهنامه موارد دیگر ازدواج با محارم، از قبیل ازدواج با خواهر است، مثلا سوداوه به کاووس پیشنهاد می‎دهد که سیاوش را به حرمسرا بفرست تا از دختران من یکی را به همسری برگزیند و کاووس استقبال می‎کند و با اصرار، سیاوش را به حرمسرا می‎فرستد. نمونه دیگر، هما خواهر اسفندیار است که درعین حال همسر اوست و برای نجات او و خواهر دیگرش، «به‎آفرید» از اسارت تورانیان است که، اسفندیار هفت‎خوان را می‎پیماید و به تسخیر رویین دژ می‎رود.

تنها موردی که یکی از شاهان شاهنامه با دختر خود ازدواج می‎کند، این‎جاست. بهمن، پسر اسفندیار با دخترش هما، ملقب به چهرزاد وصلت می‎کند و هما از او آبستن می‎شود. فردوسی در تعلیل این عشق و ازدواج، زیبایی هما را پیش می‎کشد و مشروعیت آن را به دین باستانی ایران وا می‎نهد:

دگر دختری داشت نامش همای

هنرمند و بادانش و پاک رای

همی خواندندی ورا چهرزاد

زگیتی به دیدار او بود شاد

پدر در پذیرفتش از نیکوی

برآن دین که خوانی همی پهلوی

بهمن به شکل بیمارگونه‎ای به هما وابسته است. وقتی هما از او آبستن می‎شود و مثل همه زنان، پس از شش ماهگی جنین، کار بر او سخت می‎شود،به جای این‎که بهمن هما را تیمار داری کند و در سه‎ماهه مانده تا زادن فرزند، او را به خوبی و خوشی نگاه دارد، کار برعکس می‎شود؛ خود بهمن از اندوه هما بیمار می‎شود و در این بیماری می‎میرد:

چو شش ماه شد، پر ز تیمار شد

چو بهمن چنان دید، بیمار شد

چو از درد، شاه اندر آمد ز پای

بفرمود تا پیش او شد همای

2- به غیر از فصل‎های تاریخی شاهنامه که برخی از زنان خاندان ساسانی در دوران آشوب به پادشاهی می‎رسند، در دوران‎های اساطیری و پهلوانی، پادشاه شدن یک زن، سابقه ندارد. بهمن در شرایطی، هما را به پادشاهی برمی‎گزیند که پسری شایسته دارد:

پسر بد مر او را یکی شیر گیر

که ساسان همی خواندیش اردشیر

او علاوه بر آن، حکم می‎دهد که پادشاهی پس از هما نیز به فرزندی می‎رسد که او در شکم دارد، چه پسر باشد چه دختر؛ بدین ترتیب، بهمن با این‎که پسری شیرگیر چون ساسان دارد، از شدت علاقه به هما، پادشاهی را برای همیشه در هما و فرزندانش تثبیت می‎کند و پسرش را محروم می‎سازد. ساسان پس از آن از ننگ این انتخاب، خود را گم و گور می‎کند:

چو ساسان شنید این سخن، خیره شد

زگفتار بهمن دلش تیره شد

به دو روز و دو شب بسان پلنگ

ز ایران به مرزی دگر شد به ننگ

دمان سوی شهر نشابور شد

پر آزار بود از پدر دور شد...

زهیر توکلی

تنظیم : بخش ادبیات تبیان