تبیان، دستیار زندگی
سرانجام سپاهیان اسلام در ركاب رهبر بزرگوار و پیامبر الهى خود پس از تحمل دشواریها و سختیهاى بسیار و پیمودن بیابانهاى مخوف و راههاى ناهموار به تبوك رسیدند،اما متوجه شدند كه دشمن یعنى لشكر روم از ترس مقابله با لشكر اسلام فرار كرده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جنگ تبوک(5)

جنگ

ازتبوک تا ترور پیامبر

سرانجام سپاهیان اسلام در ركاب رهبر بزرگوار و پیامبر الهى خود پس از تحمل دشواریها و سختیهاى بسیار و پیمودن بیابانهاى مخوف و راههاى ناهموار به تبوك رسیدند،اما متوجه شدند كه دشمن ـیعنى لشكر روم ـ از ترس مقابله با لشكر اسلام فرار كرده و به داخل مرزهاى خود عقب نشینى كرده است،و احیانا با این عمل خود،مى‏خواستند اساس این خبر را كه بر ضد مسلمانان اجتماع كرده‏اند تكذیب نمایند.

گرچه خود همین فرار دشمن و عقب‏نشینى آنها، از نظر سیاسى پیروزى بزرگى براى مسلمانان به شمار مى‏رفت و به آنها و همه دشمنان نیرومند و مجاور مرزهاى كشور اسلامى آن روز نشان مى‏داد كه مسلمانان آماده‏اند تا هر تجاوزى را در هر كجا به هر اندازه هم كه راهش دور و پیمودن آن سخت و دشوار باشد پاسخ دهند و به دفع آن اقدام نمایند، اما رسول خدا (ص) مى‏خواست تا بهره زیادترى از این سفر برده باشد و از این رو براى ادامه پیشروى در داخل خاك دشمن یا بازگشت به مدینه، روى دستور خداى تعالى با سران سپاه به مشورت پرداخت و پس از مذاكره‏اى كه انجام شد پیشروى در خاك دشمن را مصلحت ندیدند و از این رو پیغمبر اسلام مدت ده روز ـ و به گفته برخى بیست روز ـ در همان تبوك توقف كرد و در این مدت با مرزداران آن نواحى كه همگى مسیحى و عمال سیاست روم بودند قراردادها و پیمانهایى به عنوان عدم تعرض منعقد كرد تا از ناحیه آنها خیالش آسوده شود و دولت روم نتواند از وجود آنها به نفع خود استفاده كند و فكر حمله مجددى را به سرزمین حجاز طرح نماید.

و از آن جمله با فرمانرواى«أذرح»، «جرباء» و «ایله» پیمانهایى منعقد كرد كه متن قرار داد كتبى آن حضرت را با فرمانرواى«ایله»كه نامش یحنة بن رؤبه بود مورخین بدین شرح ضبط كرده‏اند :

[بسم الله الرحمن الرحیم،این امانى است از خدا و محمد پیامبر او براى یحنة بن رؤبة و مردم ایله كه كشتى‏هاى آنها و كاروانهاشان در دریا و صحرا در امان باشد، آنها و هر كه با ایشان است از مردم شام و یمن و مردم دریا در پناه خدا و رسول او هستند و كسى حق ندارد ایشان را از استفاده كردن از دریا و صحرا جلوگیرى كند، و هر یك‏از آنها كه مرتكب جرمى شود دارایى و ثروت او مانع و حایل مجازات او نخواهد بود و در این صورت مال او بهره كسى است كه آن را به دست آورد...]

رسول خدا(ص)خالد بن ولید را مأمور كرد تا با جمعى از سپاهیانـكه طبق برخى از تواریخ پانصد نفر بودند ـ براى جنگ با او به دومة الجندل برود و خود با همراهان به سوى مدینه حركت كرد.

حاكم «ایله» گذشته از امضا كردن این پیمان حاضر شد سالیانه مبلغ سیصد دینار طلا به عنوان جزیه بپردازد و هر مسلمانى هم كه از آن ناحیه عبور مى‏كند از او پذیرایى به عمل آورد و هنگام ورود به تبوك نیز استر سفیدى به عنوان هدیه براى رسول خدا آورد.  براى تسلیم شدن برخى از فرمانروایان دیگر نیز كه فاصله زیادى با تبوك داشتند گروههایى از سپاهیان را اعزام فرمود و خود آماده مراجعت به مدینه گردید و از آن جمله ابو عبیده جراح را با گروهى به سوى قبیله«جذام»گسیل داشت، كه با مقدارى غنیمت و اسیر بازگشت و نیز سعد بن عباده را با جمعى مأمور سركوبى بنى سلیم نمود كه چون سعد بن عباده به نزدیك سرزمین آنها رسید گریختند و از آن جمله گفته‏اند: خالد بن ولید را نیز مأمور رفتن به سوى دومة الجندل كرد .

دومة الجندل یكى از قلعه‏هاى محكم مرزى و مناطق سرسبز و خوش آب و هواى حدود شام و سوریه بود كه حاكمى مسیحى به نام اكیدر بر آنجا حكومت مى‏كرد.

گفته‏اند: رسول خدا(ص)خالد بن ولید را مأمور كرد تا با جمعى از سپاهیانـكه طبق برخى از تواریخ پانصد نفر بودند ـ براى جنگ با او به دومة الجندل برود و خود با همراهان به سوى مدینه حركت كرد.

خالد به دنبال مأموریت خود به دومة الجندل آمد و شب هنگام بدان ناحیه رسیده و اكیدر را كه با چند تن از نزدیكان خود براى شكار از قلعه خارج شده بود دستگیر ساختند و همراهان او به داخل قلعه فرار كردند.

غزوه بنی نضیر

خالد بدو گفت:اگر مردم دومة الجندل درهاى قلعه را باز كنند و اسلحه خود را تحویل دهند، از كشته شدن و اسارت مصون خواهند ماند و گرنه خونشان را خواهد ریخت، مردم دومة الجندل كه از گفتار فرمانده سپاه مسلمانان مطلع شدند تسلیم شدند تا در ضمن اكیدر را نیز از خطر كشته شدن به دست سپاهیان اسلام برهانند و بدین ترتیب درهاى قلعه گشوده شد و اسلحه خود را كه عبارت از 400 زره و 500 شمشیر و 400 نیزه بود تحویل دادند و خالد آنها را به ضمیمه مقدارى گندم و شتر و گوسفند برداشته با اكیدر روانه مدینه شد. او در مدینه با عقد پیمانی با رسول خداآزاد و به دومه الجندل بازگشت.

داستان عقبه و نقشه قتل پیغمبر اسلام

حلبى در كتاب سیره خود و واقدى در كتاب مغازى و دیگر از مورخین سنى و شیعه با مختصر اختلافى از حذیفة بن یمان و دیگران روایت كرده‏اند كه گروهى از منافقان توطئه كردند تا در مراجعت از تبوك پیغمبر اسلام را به قتل رسانده و ترور كنند، به این ترتیب كه در یكى از گردنه‏هایى كه سر راه است شتر آن حضرت را رم دهند تا رسول خدا(ص)را به دره افكند. در بسیارى از روایات است كه آنها دوازده نفر بودند هشت تن از قریش و چهار تن از مردم مدینه ولی خداى تعالى به وسیله جبرئیل جریان توطئه آنها را به اطلاع رسول خدا(ص)رسانید و پیغمبر اسلام چون به گردنه نخست رسید به لشكریان دستور داد هر كه مى‏خواهد از وسط بیابان عبور كند چون بیابان وسیع است،ولى خود آن حضرت مسیرش را از بالاى دره قرار داد و عمار بن یاسر را مأمور كرد تا مهار شتر را از جلو بكشد و به حذیفه نیز دستور داد از پشت سر شتر بیاید.

شب هنگام بود و رسول خدا (ص) تا بالاى دره آمد بود، منافقانى كه قبلا خود را آماده كرده تا نقشه خود را عملى سازند جلوتر خود را به اطراف آن گردنه رسانده و براى آنكه شناخته نشوند سر و صورت خود را با پارچه‏اى بسته بودند، همین كه شتر به بالاى گردنه رسید چند تن از آنها از عقب خود را به شتر پیغمبر رساندند، رسول‏خدا(ص)به آنها نهیبى زد و به حذیفه فرمود: با عصایى كه در دست دارى به روى شتران ایشان بزن.

اینها نقشه كشیده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفكند! ولى خداوند مرا از توطئه آنها با خبر ساخت،

حذیفه پیش رفت و عصاى خود را به روى شتران آنها زد و آنان كه پیش خود حدس زدند پیغمبر خدا از طریق وحى از توطئه آنها با خبر شده دچار وحشت و رعب شدند و درنگ را جایز ندانسته گریختند و در نقلى است كه رسول خدا(ص)بر آنها نهیب زد و آنها گریختند.

و در سیره حلبیه است كه شتر آن حضرت را نیز رم دادند و شتر از جا پرید و قسمتى از بار خود را نیز انداخت، در این وقت رسول خدا خشمناك شده به حذیفه دستور داد با عصاى سركج خود كه از آهن بود مركبهاى آنها را از پیش رو بزند و آنها فرار كردند و بسرعت خود را به پایین كوه رسانده و در میان لشكریان خود را گم كردند و چون حذیفه بازگشت پیغمبر (ص) از او پرسید.

حذیفه گفت: یا رسول الله! آیا دستور نمى‏دهى گردن آنها را بزنند؟ فرمود:خوش

ندارم كه مردم بگویند: محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!

آنها را شناختى؟ عرض كرد:

ـ شترانشان را شناختم كه یكى از آنها شتر فلانى و آن دیگر شتر فلان كس بود ولى خود آنها سر و صورتشان بسته بود و در تاریكى شب گریختند و من آنها را نشناختم!

فرمود: مى‏دانى چه كار داشتند و منظورشان چه بود؟

عرض كرد: نه.

فرمود:اینها نقشه كشیده بودند تا به دنبال من به بالاى گردنه بیایند و شتر مرا رم دهند و مرا به دره بیفكند! ولى خداوند مرا از توطئه آنها با خبر ساخت، حذیفه عرض كرد: اى رسول خدا! آیا دستور نمى‏دهى گردن آنها را بزنند؟

فرمود: خوش ندارم كه مردم بگویند: محمد شمشیر در میان اصحاب و یاران خود نهاده است!

و طبق روایت مرحوم طبرسى (ره) در اعلام الورى پیغمبر (ص) نام یك یك آنها را براى حذیفه و عمار ذكر فرمود و سپس به آن دو دستور داد آن را مكتوم بدارند و به دیگران نگویند.

تهیه و تنظیم برای تبیان: رضا سلطانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.